بسمه تعالى 1 / 6 / 1361 درود بيكران بر امام امت، پير و مراد عاشقان، سلام و تهنيت بر كشتگان ره دوست و سنگرنشينان كوى وفا با عرض سلام و آرزوى توفيق به حضور شما علماى متعهد اسلام كه تمام زندگى خود را وقف خدمت به اسلام مظلوم شده و اين ملت رنجديده نمودهايد.
برادر دينىام، با عرض معذرت از اينكه لحظاتى چند از وقت ارزشمندتان را مىگيرم.
1. مىخواستم در مورد عمل خواهران امدادگر در جبهه بپرسم كه آيا اين عمل از نظر شرع اسلام اشكال دارد؟ با توجه به اينكه پيامبر نيز زنان مسلمان داوطلب را براى بستن زخمهاى جنگجويان به جبهه مىبردند. البته سؤالم از باب اين است كه حقير تصميم گرفتهام براى امداد به رزمندگان به جبهه بروم تا در جهت گسترش حكومت اسلامى در سراسر جهان، من هم نقش ناچيزى داشته باشم. ولى از تصور اينكه بايستى با افراد نامحرمى در تماس باشم، واقعاً عذاب وجدان مىكشم. چون يكى از مسائلى كه روى آن حساسيت زيادى دارم رعايت همين مسأله است.
و همچنين همواره آرزوى شهادت نيز داشتهام. و حالا در اين برهه از زمان، رفتن به جبهۀ حق و باطل را به صورت امدادگر تنها راه رسيدن به آرزوى ديرينهام (لقاى دوست) مىدانم. ولى مىبينم اين دو انتخاب در مقابل هم ايستادهاند. شايد هم من اشتباه مىكنم و اين دو با هم تناقض ندارند. حال نمىدانم به چه نحوى، هم طبق روحيهام عمل كنم و هم در جهت رسيدن به آرزويم گام بردارم؟
برادر، عاجزانه از شما تقاضاى كمك دارم. آرزويم نه در اثر شعار و تلقينات در يك مقطع زمان است؛ بلكه ريشه در وجودم دارد و در همان كودكى نيز از بابت اينكه در زمان امام حسين نبودهام، شديداً تأسف مىخوردم. و حال نيز هرگاه امكان نرسيدن بدان را در نظر خود مجسم مىكنم، زندگى و . . . همه چيز برايم پوچ و بىمعنا مىنمايد.
و لحظاتى كه بر من مىگذرد، غيرقابل تحمل مىگردد.
2. برادر دينىام، سؤال ديگرى هم داشتم كه در مورد رؤيا (خواب) است. چون خوابى ديدهام كه بيش از حد روحم را آزار مىدهد. از اينكه شايد گناه كبيرهاىمرتكب شدهام. در عمليات فتح المبين يكى از آشنايان ما شهيد شده بود. در يكى از شبهاى ماه رمضان خواب ديدم كه من تكههايى از جنازۀ آن شهيد را از توى تابوت درمىآورم و مىخورم و خيلى هم از اين بابت لذت مىبرم. حتى مىخواستم همۀ جنازهاش را بخورم ولى با خود گفتم الآن خانوادهاش براى بردنش مىآيند و مىبينند كه از جنازهاش اثرى نمانده. براى همين از خوردن دست كشيدم.
يك هفته بعد از آن خواب ديدم كه اين دفعه جنازۀ خودم توى برانكارد است و سر و دست و پاهايم جدا شدهاند و مادرم كنار آن ايستاده و من سرم را از توى برانكارد برداشتم و اطرافش را به صورت يك سيب خوردم.
خودم به هيچ وجه نمىتوانم اين دو خواب را تعبير كنم. باشد كه با لطف شما اينمسأله نيز برايم حل گردد و تا حال به هيچكس نگفتهام.
شب 22 بهمن سال 1360 خواب ديدم كه امام زمان (عج) به خانه ما آمدهاند و جلوى در نشستهاند و در مورد انقلاب و آيندۀ آن با مادرم صحبت مىكنند. و من هم پشت در ايستاده بودم. و گاهگاهى خم مىشدم و به صورت امام نگاه مىكردم. بعد از اندكى صحبت، يك پيكان زردرنگى آمد و مقابل خانه ما توقف كرد. در اين موقع حضرت مهدى (عج) بلند شدند و دستشان را دراز كرده و دو عدد نوار كاست به من دادند و فرمودند: «مراحل و مراتبى كه شهيد طى مىكند در اين نوارها به طور كامل تشريح شده».
اين خواب به قدرى صريح بود كه من بعد از بيدار شدن انتظار داشتم نوارها توى دستم باشند. تا حال هرچه گشتهام (اروميه و تهران و تبريز و مشهد) اثرى از اين نوارها پيدا نكردهام. حال نمىدانم كه واقعاً چنين نوارى وجود دارد و اين خواب براى معرفى اين نوارها بوده است و يا خوابم رمز و معناى ديگرى نيز دارد؟ به اميد آنكه اين مراحل را عملاً طى بكنيم.
البته اين نكته را هم بايد متذكر شوم كه هر خوابى را ببينم به همان صورت تعبير مىشود و حتى همان احساسى را كه در خواب داشتهام در بيدارى نيز هنگام اتفاق افتادن آن حادثه پيدا مىكنم.
۱. بسمه تعالى، با مراعات كامل حجاب واجب و اجتناب از محرمات اشكال ندارد و در مداواى مجروحين كمك كنيد.
۲. بسمه تعالى، رؤياى مذكور اگر چه رؤياى خوبى است، ولى حجت شرعى نيست. سعى نماييد با دقت در انجام وظايف شرعى، رضايت خداوند و حضرت ولى امر عليهالسلام را تحصيل نماييد. ان شاء الله موفق باشيد.