عنوان :
...
کتاب :
...
منبع :
...
تاریخ :
...
گوینده :
...
مکان :
...
بسم اللّه الرحمن الرحيم بيگانگى نظام شاهى از ملت اگر يك كشور بخواهد يك كشور سالمى باشد، بايد بين دستگاه حاكمه با ملت تفاهم باشد و معالأسف در رژيمهاى شاهنشاهى، و بخصوص در رژيم اخير، آن معنا عكس بود. يعنى دستگاه حاكمه، همۀ دستگاه حاكمه، در يك قطب واقع شده بود، و ملت هم در يك قطب. آن دستگاه حاكمه كوشش مىكرد كه با ارعاب و با فشار و با آزار و شكنجه و حبس و امثال اينها با ملت رفتار كند. و ملت هم اگر زور نداشت كوشش مىكرد كه ماليات نپردازد؛ از زير بار همه چيز در برود؛ هرچه بتواند كارشكنى كند براى دولت، و از اين جهت هى شكاف بين مردم و دولت حاصل مىشد و دولت هم هيچ پشتيبان نداشت و دستگاه حاكمه يك امر به خيال خودش مستقلى بود كه هيچ ارتباطى با ملت نداشت. ملت هم به آن هيچ اعتماد نداشت، آن را دشمن خودش مىدانست. ارتش وقتى مىآمد توى مردم، مثل اينكه دشمن آمده است، همۀ جمعيت از آن فرار مىكردند و پشت مىكردند به آن و پاسبان وقتى كه مىآمد در بين مردم، مردم از او فرار مىكردند؛ تنفر داشتند. و اينها اسباب اين شد كه نتواند حكومت باقى بماند، و با پايگاه نداشتن در پيش ملت ناچار بايد كنار برود و رفت. اين بايد يك عبرتى باشد براى دولتها. رژيم اسلامى، رژيمى مردمى در رژيم اسلامى شايد در رأس برنامه همين تفاهم مابين دولت و ملت باشد. يعنى نه دولت خودش را جدا مىداند و بخواهد تحميل بكند و مردم را تهديد بكند، ارعاب بكند، اذيت بكند؛ و نه مردم در صدد اين بودند كه دولت را تضعيف بكنند يا فرار بكنند از مقررات دولتى. اسلام وضعش از اول اينطور بوده است كه آن حاكمش كه رأس بوده است، در زندگى، در معاشرت، در اينها، با مردم يا پايينتر بوده است، يا همان جور... سيرۀ حضرت على در حكومت بهترين حاكمى كه در اسلام بعد از رسولاللّه پيدا شد حضرت امير ـ سلاماللّه عليه ـ بود و معالأسف حكومت كوتاهى داشت و ما وقتى كه سيرۀ ايشان را در عمل از تاريخ اخذ بكنيم و فرمايشات ايشان را در خطبهها، در نامهها، اخذ بكنيم، و رفتار ايشان را با رعيت و همين طور رفتار رعيت با او، رفتار استاندارهايى كه مىفرستادند در اطراف. يك مملكت بسيار بزرگ بود ديگر. حجاز و مصر و ايران و عراق و سوريه و يك مقدار از اروپا، و آنها همه تحت سيطره بودند. و وقتى كه مىفرستادند، سفارشهايى كه مىكردند نسبت به اينكه چه جور بايد رفتار بكنيد؛ و چه جور هم رفتار مىكردند آنها؛ و مردم با آنها چه وضعى داشتند؛ اينها همه در تاريخ هست. زندگى خود اميرالمؤمنين كه معروف است همه مىدانند. يك آدم متعارف نمىتواند آنطور زندگى كند. حتى اشكال كرده بودند كه خوب، شما اگر زندگىات اين است، پس چرا همچو قوى هستيد؟ در يك جايى مىفرمايند كه اين درختهايى كه در بيابان پيدا مىشود هم چوبش محكمتر است، هم آتشش قويتر است، براى اينكه آب كم خوردند. اينطور نيست كه هركس زياد خورد و چرب خورد و شيرين خورد، اين يك آدم قوىاى بشود. بلكه شايد بسيارى از اين غذاهاى، خصوصاً اين غذاهاى غير عادى، براى انسان، شايد سستى و ضعف و اينها هم مىآورد. در هر صورت در زندگىاش وقتى كه انسان مىبيند، مىبيند كه يك پوستى بوده است ـ اينطور نقل مىكنند ـ كه شبها اين پوست را مىانداختند و خودشان با حضرت فاطمه ـ سلاماللّه عليها ـ رويش مىخوابيدند. و روزها همين پوست را علوفه رويش مىريختند براى شترشان. و در خوراك هم كسى نمىتوانست آنطور زندگى بكند، هيچكس. همچو زندگى و خودشان هم مىفرمايند شماها نمىتوانيد؛ لكن در تقوا و در ورع با من اجتهاد كنيد؛ با من موافقت كنيد. وضع حكومت اينطورى بود و اينطور خاضع در مقابل قانون. رئيس يك ملت، كه توسعۀ رياستش اينقدر زياد بود و قدرت ارتشش آنطور، آنطور خاضع در مقابل قانون كه وقتى قاضىاى كه خودش نصب كرده او را دعوت مىكند، كه يك كسى ادعايى داشته يا ايشان ادعا داشتند كه راجع به يك زرهى، يهودى هم بوده آن طرف، وقتى كه ـ به حسب نقل ـ قاضى ايشان را احضار مىكند، همان قاضى كه خودش نصب كرده، تشريف مىبرند. وقتى قاضى مىگويد يا اباالحسن، مىگويد نه. بايد من و او را علىالسواء حساب بكنى. قاضى بايد نظرش به هر دو علىالسواء باشد و به من با كنيه كه يك احترام است اسم نبر. يا على بگو. و وقتى هم كه قاضى رسيدگى مىكند و حكم بر ضد حضرت امير مىدهد، حق مىدهد. منتها يهودى مىآيد ايمان مىآورد، اسلام مىآورد. مىبيند كه اسلام اين است. وضع معاشرتشان با مردم، وضع زندگىشان، وضع عدالتشان، رسيدگىشان به فقرايشان معروف است. [در] تاريخ هم هست كه خانههايى بوده است كه مطلع نبودند كه كى مىآيد برايشان چيز مىآورد. ايشان مىبردند. از يك جايى مىرفتند، بچهها گريه مىكردند. ايشان وارد شده بود به آنها غذا داد و تلطف كرد و اينها. بعدش شروع كردند يك صداى مثل صداى شتر كه بچهها را بخندانند! گفتند من وقتى آمدم اين بچهها گريه مىكردند. دلم مىخواهد حالا كه مىروم بخندند بچهها. اين يك حاكمى است كه توسعۀ حكومتش از حجاز تا مصر، تا ايران تا افريقا، تا همۀ اينها، بوده است. خوب، البته هركس كه نمىتواند؛ هيچكس نمىتواند. عبرتگيرى از سرنوشت رژيمهاى ضد مردمى لكن حكومتها خودشان را جدا ندانند از مردم. رؤسا اينطور نباشد كه بروند هركس در هر جايى يك رياستى داشت بخواهد اعمال قدرت بكند؛ اعمال رياست بكند؛ مردم را پايينتر بداند؛ با مردم رفتارى بكند كه رفتار يك مثلاً زورمند خيلى كذا است با ديگران. اسباب اين مىشود كه مردم از آن جدا بشوند؛ مردم ماليات ندهند، فرار كنند از ماليات. دو دفتر داشته باشند! الآن كراراً از من سؤال شده است كه ما در زمان طاغوت دو تا دفتر داشتيم ـ خوب حالا آنى كه به ما گفتند، دو تا دفتر ـ يك دفتر بود كه به دسترس مأمورين مىگذاشتيم. اين غير آن بود كه ما داشتيم. حالا چه بكنيم؟ ما گفتيم نه، حالا ديگر شما از خودتان مىدانيد ديگر. اينها براى اين است كه از آن طرف زور و ارعاب و فشار؛ از آن طرف هم ملت نمىتواند اينقدر بپذيرد، از اين جهت، آن هم هر قدر بتواند تخلف مىكند، بتواند علناً تخلف مىكند، چنانكه اخيراً كرد. اگر نتواند ـ اينطورند خوب ـ در خفا تخلف مىكند. هرچه بتواند از مال دولت برمىدارد. اين بايد يك سرمشقى باشد براى دولتها، براى ادارات، براى همه جا، كه مردم را از خودشان جدا نكنند. مردم از خودشان بدانند. مردم هم آنها را از خود بدانند. اينها را هم مردم از خود بدانند. اگر يك همچو تفاهمى بين دولت و ملت پيدا شد، اين دولت متكى به ملت است و سقوط ندارد؛ اين ديگر قابل سقوط نيست. همگامى ملت و دولت من اميدوارم كه بشود انشاءاللّه. يك صبغۀ اسلامى پيدا بكند. يك شبيهى؛ يك قدرى شباهت به حكومت اسلام باشد. و اگر باشد ـ اميدواريم كه بشود همهاش، اما هر چه بتوانيم، اگر بشود، يك مملكت آرامى كه هيچ كس به اين فكر نيست كه به ديگرى تعدى بكند. نه دولت به ملت؛ نه ملت به دولت. و مردم هم از روى رضا و رغبت مالياتى كه براى حفظ خودشان است، براى حفظ سرحدات خودشان است، براى خودشان با رضا و رغبت مىدهند. ـ هر كسى ـ فرض كنيد كه يك كسى گوسفند دارد، ده هزار گوسفند دارد، اگر يك نفر بيايد بگويد من اينها را حفاظت مىكنم، خوب، بداند اين امين است و حفظ مىكند، اين از روى رضا و رغبت به او اجرت مىدهد، چيز مىدهد كه حفظش كند. يك كسى كه خودش نمىتواند حفظ كند، آن اشخاصى كه بيايند بگويند ما حفظش مىكنيم، خودش از روى رضا و رغبت به او پول مىدهد. خوب، يك مملكتى است كه مردم كه نمىتوانند اين مملكت را اداره بكنند و حالا كه نمىتوانند اداره كنند، خوب يك طايفهاى بايد اداره كنند؛ سرحداتش را حفظ كنند؛ جهات ديگرش درست بشود. خوب، يك همچنين مملكتى مملكت خود مردم است، و دولت مىخواهد حفاظت كند آن را، انتظامات را ايجاد كند، شهردارى مىخواهد شهر را آباد كند، دولت مىخواهد راهها را درست بكند، و اين چيزى است كه مال خود مردم است و به دسترس خود مردم، براى خود مردم دارد انجام مىدهد، وقتى اينطور شد، خود مردم با رضا و رغبت ـ ديگر دو دفتر هم درست نمىكنند! ـ مىدهند براى اصلاح امورشان. و اگر يك دغل هم پيدا بشود، آن وقت كم مىشود. اينطور نيست كه همه باشند. كم مىشود. سيستم مالياتى اسلام و اگر يك روزى هم انشاءاللّه توانستيم و توانستيد كه همان ماليات اسلامى را بگيريم، و آن هم كم رقمى نيست، البته زكات خيلى نيست، اما به اندازۀ فقرا هست كه ديگر فقير را نمىگذارد وجود پيدا كند، اما خمس يك ماليات بسيار هنگفتى است كه اين ماليات بسيار هنگفت براى همه چيز است، يعنى سيستمش طورى است كه اينطور نيست كه خيال بشود براى فقرا است، خمس تمام عايدى تمام يك مملكت در هر سال، يك قلم بسيار درشت است و اين مىتواند اداره بكند؛ اگر انشاءاللّه توانستيد، توانستيم، همين سيستم اسلامى را، كه ديگر در مالياتها هم هيچ احتياج به اينكه يك چيز ديگرى زايد بر آن باشد نداشته باشيم، همين خمسِ تمام اموال، يعنى درآمدها، و بسيار عادلانه است، براى اينكه اين بقال سر محله به اندازۀ خودش ماليات مىدهد، آن آدمى هم كه صاحب كارخانههاى كذاست، آن هم به اندازۀ خودش ماليات مىدهد، اين يك طور سيستمى است كه يكجور با عدالت رفتار شده و اگر چنانچه انشاءاللّه هم بشود، ديگر هيچ احتياجى به اينكه مردم زايد بر آن چيزى بدهند هم ندارد و البته حالا كه باز آن ترتيب نشده است و اميد است كه بشود، و اگر بشود هم، يك درآمد بسيار سرشارى است كه شايد همه چيز ما را اداره بكند؛ و انشاءاللّه مملكت صحيح و سالم بشود و خودتان ادارهاش بكنيد. بيدادگرى مأمورين دولت طاغوت مقصود عرضم اين است كه حتى رؤساى ماليه ـ وقتى كه در آن وقت كه من بچه بودم و در آن طرفها بودم ـ رئيس ماليهاش هم حرّاص بود نسبت به مردم آنها را چه مىكرد، و از ژاندارمرى مثلاً چه مىكرد، از مردم به زور چيز مىگرفت. به زور! نه اينكه همان ماليات را؛ ماليات و «قُلُق»، 1
به اصطلاح آن وقت. كه ماليات مىگرفت؛ و مأمور هم «قُلُّق» مىخواهد. و آنجا هم بايد برود، وقتى كه وارد مىشود بايد آن كسى كه به او وارد شد، كدخداى ده، چه بكند برايش؛ و چى برايش بياورد. چه مصيبتهايى مردم داشتند از دست همين كسانى كه به عنوان مأموريت چه، مأمور ماليه بود؛ چه، مأمور حكومت بود؛ هر چى بود. مأمورين هم وقتى مىرفتند مردم را عذاب مىكردند و آنطور نبود كه حضرت امير دستور مىدهد كه برويد صدا كنيد آن آدمهايى كه هستند، براى زكات صدا كنيد، بگوييد كه ـ به حسب روايت ـ كه زكاتتان را دادهايد يا ندادهايد؟ اگر گفتند دادهايم، برگرديد بياييد. و آنها هم تخلف نمىكردند. وقتى يك حكومت آنطور شد و مردم در مقابل خدا مسئول شدند و خداوند را شاهد ديدند، آنها هم تخلف نمىكردند و آنها هم مالياتى را كه بايد بدهند مىدادند؛ زكات را مىدادند؛ خمس را مىدادند. جايگاه مقامات دولتى در اسلام در هر صورت، عمده اين است كه همۀ ماها بدانيم كه مسئول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى. و همه بدانيم كه عقل هم اقتضا مىكند به همان طورى كه اسلام دستور داده با مردم رفتار بشود. حكومتها همان طور رفتار بكنند. وقتى كه در صدر اسلام مأمورين را مىفرستادند، همان كه سردار بود، همان كه استاندار بود، امام جماعت هم بود؛ يعنى اينقدر مورد اعتماد مردم بود و مردم او را به عدالت مىشناختند كه به او اقتدا مىكردند و با او نماز مىخواندند. و همان هم جنگ مىرفت و مردم هم به او اعتنا مىكردند. اگر يك همچو چيزى بشود و ما بتوانيم كه يك دستگاه دولتىاى كه دولت اسلامى باشد، با مردم باشد. شما الآن الحمدللّه تا يك حدودى پيش رفته است اين. نيروهاى نظامى و انتظامى، در كنار مردم مىدانيد كه ارتش همچو با مردم دور بود كه در يك جمعيتى ارتش وارد نمىشد. براى اينكه اگر مىآمد تا آن مىآمد، مثل اينكه لشكر مغول حمله كرده مردم مىرفتند كنار! و اگر مردم مىخواستند بيايند توى اينها، با سرنيزه كنارشان مىكردند. اين جور بود وضع. حالا ما اينجا خير، هر چند روز يك دفعه يك عدهاى از ارتش مىآيند؛ يك عدهاى از ژاندارمرى مىآيند؛ يك عده مردم ديگر؛ همۀ مردم مخلوط به هم، داخل در هم؛ و همه با هم مخلوط، و همه با هم يكصدا و همه اظهار اسلام؛ اظهار اطاعت به احكام اسلام مىكنند. و اين چقدر خوب است. من به آنان مىگفتم كه شما حالا برايتان بهتر است كه با دل راحت اينجا نشستهايد و نمىترسيد كه كسى شما را اذيت كند و مردم هم نمىترسند كه شما اذيتشان كنيد، حالا وجدان شما راحتتر است، يا آن وقتى كه مىريختيد و با سرنيزه مردم را [اذيت مىكرديد] خود آن آدمى هم كه سرنيزه مىكشد ناراحت همين طور وجدانش ناراحت است. نمىشود انسان اينطور باشد. بله، ممكن است يكوقت يك كسى اينقدر جنايت بكند كه عادى بشود برايش؛ لكن مردم عادى نمىتوانند. اين ارعابى كه اينها ايجاد مىكردند براى اين بود كه از ملت مىترسيدند. اصلاً اساس ارعاب مردم و ترساندن مردم و ـ عرض بكنم كه ـ دور كردن مردم را از خودشان، اساس اين بوده است كه اينها از بس كه به مردم تعدى كردهاند از مردم مىترسند. حالا كه از مردم مىترسند چه بكنند كه مأمون باشند؟ ايجاد رعب مىكردند؛ مىريختند ـ فرض بفرماييد، كه ـ توى مردم يك بساطى درست مىكردند كه مردم از آنها بترسند؛ اين مردم از آنان بترسند. براى حفظ خودشان بود. خودشان به مردم بد كرده بودند، حالا اينطور مىكردند كه بترسند. اين شاه سابق جرأت نمىكرد بيايد توى مردم. هيچ امكان نداشت برايش كه بيايد با مردم بنشيند. با دوگل 2
بود كه آمده بود اينجا. رفته بودند نزديكيهاى بازار، و با آن همه حفاظتها و اينها. دوگل پياده شده بود رفته بود توى جمعيت. براى اينكه او نمىترسيد از جمعيت ايران. شايد در جمعيت خودش هم آنجا نمىترسيد. حكومتهاى مردمى و دستاورد آن وقتى كه اينطور باشد كه بتواند يك سلطان مملكت، فرض كنيد يا يك نخست وزير مملكت، بتواند برود توى مردم، با مردم باشد، صحبت كند، حرف بزند، چه بكند، وقتى اينطور باشد، خوب، اساس به احترام صدرنشينىاش و حكومتىاش باز هست، با اضافۀ اينكه مردم پشتيبان او هستند، مردم او را چون پاسبان خودشان مىدانند، پشتيبانشان هستند. اما وقتى كه بگويند پاسبان عقرب است و مىزند آدم را، به اسم پاسبانى اخاذى مىكند، مردم را مىچاپد، خوب، اين ديگر معلوم است كه مردم با او بدبين مىشوند. اگر ديدند كه رؤساى ماليه، مثلاً، اينها يك قدرى ماليات مىگيرند يك قدرى هم زيادتر از ماليات براى خودشان، يك قدرى هم مأمورشان مىرود چه مىكند، مردم حتىالامكان ماليات نمىدهند؛ حتىالامكان بتوانند از زير بارش فرار مىكنند. اما وقتى ديدند آنكه آمده است براى حفظ خودشان و براى حفظ مملكتشان براى حفظ دارايىشان، براى حفظ جانشان اينها دارند زحمت مىكشند، خوب، قهراً آدم وقتى ديد يك كسى به او محبت مىكند، به او محبت مىكند؛ آن وقت مالياتها را با رضا و رغبت و با صورت گشاده به آنها مىدهد. جديت بكنيد كه با مردم رفتارتان خوب باشد. اينها بندگان خدا هستند. با اينها رفتارتان خوب باشد. همهجا، همهكس، همۀ مردم با هم، جديت بكنند كه همه با هم خوب باشند؛ يك محيط برادرى ايجاد بشود [در] يك مملكت اگر يك محيط برادرى ايجاد شد، يك محيطى كه قرآن كريم مىفرمايد كه مؤمنين اخوه هستند، برادر هستند، همۀ مؤمنها با هم برادر هستند، وقتى يك محيط برادرى پيدا شد، صلح و صفا پيدا شد، ديگر اينطور ناراحتيها و اينطور چيزها كه بايد بشود، نمىشود. شيوۀ نو و بيمانند تصويب قانون اساسى انشاءاللّه خداوند همۀ شما را تأييد كند، موفق باشيد؛ و همۀ ما را تأييد كند كه اين بار كه حالا در نيمۀ راه است به آخر برسانيم. و اين مجلس كه بناست درست بشود و بررسى قانون اساسى، هر كه نظر دارد نظر بدهد. و بعد از نظر دادن به اين مجلسى كه بنا است درست بشود، مردم خودشان اين مجلس را تأسيس بكنند؛ آنجا آنها بررسى بكنند؛ آنها تصويب بكنند. بعد هم خود مردم. و من گمان ندارم كه در دنيا از اين فرمى كه طرح شده است الآن، بهتر فرمى است كه هست و در دنيا از اين بهتر نداريم ما، كه در اختيار ملت در دو دفعه باشد. در هر جا هى به اصطلاح اينها، هيچ دمكراسىاى بالاتر از اين نيست كه يك مطلبى در اختيار مردم دو دفعه. مجلس مؤسسان كه درست مىكردند يك دفعه در اختيار مردم بود. و آن اين است تعيين آن آقا را بكنند! رفراندم اگر بود، يك دفعه در اختيار مردم بود، كه يكى ديگر قانونش را بنويسد. مثل فرانسه در جمهورى پنجمش، كسان ديگر از اجزاى دولت و وزارتخانهها و اينها قانون را نوشتند؛ يك چند نفرى هم از مجلس شورا و اينها بودند و بعد به رفراندم گذاشتند قانون اساسىشان را. اما اين قانون اساسىاى كه الآن بنا هست بر آن دو دفعه در اختيار مردم است: يك دفعه اينكه مردم اين اشخاصى را كه اطلاعات دارند از قوانين، اطلاعات دارند از اسلام، اطلاعات دارند از آن، براى مردم هستند، دلسوزند براى مردم، امين هستند، يك همچو اشخاصى را تعيين كنند براى بررسى قانون اساسى و درست كردن و اينطور چيزهايش. به اين اكتفا نكنند، باز يك دفعه ديگر در اختيار مردم بگذارند كه حالا بعد از اينكه نمايندگان شما اين را تصويب كردند، يا تصديق كردند به اينكه اين بسيار خوب است و صحيح است و موافق با اسلام است و موافق با مصلحت كشور است، ثانياً بيايند به مردم بگويند آقا ـ اينى كه ـ كسانى كه شما تعيين كرديد، تأييد كردند، بياييد خودتان هم باز بفرماييد [رأى بدهيد ]در دنيا يك همچو چيزى نيست. نقزدنها و انگيزۀ آن و حالا هم كه مىبينيد كه بعضيها نق مىزنند، اينها همانها هستند كه نمىخواهند اين مملكت يك آرامشى پيدا بكند. هر جايش را بگيرى يك صدايى درمىآورند. هر جايش را. مردم را شما از اينجا بشناسيد، ببينيد كه حرفهايى كه مىزنند روى چه اساسى هست. 3
تعيين كرديد قانون را، آنها هم تعيين كنند. و بعد، شما خودتان هم باز رأى داريد. اينهايى كه الآن دارند هى داد و قال مىكنند اينها خوب، حرفشان چيزى نيست كه قابل ذكر باشند؛ لكن ببينيم چه جور اشخاصى نق مىزنند راجع به همين معنا هم كه بهترين ترتيبى است كه در دنيا واقع شده است و مىخواهد واقع بشود. همين هم دارند باز يك اشخاصى اشكال مىكنند ـ اين براى ـ اين است كه يا مىخواهند اظهار فضلى بكنند؛ خوب آن مانعى ندارد. خوب، اشخاصى دلشان مىخواهد اسمشان توى روزنامه باشد و، عرض مىكنم، اظهار فضلى بكنند، اظهار روشنفكرى بكنند، ما مضايقه از اين نداريم كه آقايان اظهار فضل خودشان را بكنند. لكن جورى نباشد كه بخواهند يك مطلبى را كه مىخواهيم زودى تمام بشود ـ و اين مملكتى كه الآن توطئه دارند مىكنند توطئهها جمع به هم بشود ـ يكوقت خداى نخواسته بعد از دو ـ سه سال كه قانون اساسى را ما تا دو ـ سه سال طول بدهيم و مجلس مؤسسان تا دو ـ سه سال، اين اسباب زحمت بشود. شيوۀ تصويب قانون اساسى در ايران و خارج و بهترين طريقى كه اصلاً در دنيا هم سابقه ندارد يعنى به استثناى آن جهتش كه خود مردم وكلايشان را تعيين مىكنند، رفراندم سابقه دارد. و بررسى قانون اساسى هم ـ با خبره ـ با اهل خبره، اين هم سابقه دارد در فرانسهاى كه، به قول شماها، يعنى به قول همين روشنفكرها، مهد آزادى و مهد دمكراسى است، سابقه دارد. و اين بهتر از آن است. براى اينكه آنجا از وزرا و از نخست وزيرى و از اشخاصى كه منتخب مردم نبوده است با چند نفر هم از منتخبين مردم، اينها با هم جمع شدند. اين منتخبين در غير اين جهت، آنها هم منتخب براى اين جهت نبودند. مجلس شورا و مجلس سنا منتخب براى نگاه كردن در قانون اساسى نبوده؛ انتخاب كردهاند، اما نه انتخاب براى قانون اساسى منتخبين آنها كه انتخاب قانون اساسى هم براى قانون اساسى نبوده، از وزرا و از امثال اينها يك گروههايى جمع شدند با هم، تدوين كردند؛ اينكه تدوين شد؛ به آراى عمومى گذاشتند. عموم كه رأى دادند، اين تمام شد. اين بهتر است، كه به اصطلاح شما ديگر بالاترين دمكراسى در دنيا و مهد آزادى اينطور درست كرده است، يا اينكه حالا ايران، كه شماها روشنفكرها اعتقادتان اين است كه يك مملكتى است كه مردمش هيچ نمىفهمند! ـ عرض مىكنيم ـ همچو اهانت مىكنيد به مردم، همچو خودتان را باختيد در مقابل غرب، كه خيال مىكنيد ما هيچ چيز نداريم و آنها همه چيز دارند. حالا آن بهتر است، يا اين بهتر است؟ در همان معنايى كه مهدِ ـ عرض بكنم ـ آزادى و اساس دمكراسى است آن بهتر است، يا كه آنى كه مىخواهد بررسى كند در قانون اساسى [كه] منتخب خود مردم باشد، آن هم بعد از اينكه تصويب شد خود مردم رأى بدهند آنها آنى كه بهترين طريقش به خيال آنها بوده، اين است كه يك اشخاص ديگرى اين را بررسى بكنند كه مبعوث از مردم نيستند؛ و بعد مردم خودشان رأى بدهند. ما مىگوييم نه، آنى هم كه مىخواهد بررسى بكند، آن هم مبعوث از مردم؛ بعد هم خود مردم رأى بدهند. ديگر بهتر از اين چيزى اصلاً نيست. و اين نقها هم جز اينكه يا اظهار فضيلت است ـ كه هيچ مضايقهاى نيست ـ يا خدمت به اين است كه نگذارند درست بشود؛ بلكه اين پاليزبان ـ 4
نمىدانم ـ و اين اويسى، 5
و اينها كه در سرحدات دارند فتنه مىكنند، بلكه بتوانند. لكن آقايان بايد بدانند ديگر گذشت، نمىتوانند و نمىشود اين چنين چيزى. انشاءاللّه همه موفق و مؤيد باشيد.
عنوان :
تفاوت حکومتهاى مردمى و رژیمهاى ضد خلقى
مرجع :
صحیفه امام (۸) صفحه ۲۵۸
مکان :
قم
تاریخ :
۱۳۵۸-۰۳-۳۰
حضار :
اردلان، على (وزیر اقتصاد و دارایى)، معاونان و مدیران کل این وزارتخانه