عنوان :
...
کتاب :
...
منبع :
...
تاریخ :
...
گوینده :
...
مکان :
...
بسم اللّه الرحمن الرحيم تحول عظيم روحى ملت من كراراً اين مطلب را گفتهام كه اين نهضت يك تحولاتى آورده است كه آن تحولات، تحولات روحى و انسانى است كه در نظر من بسيار اهميتش بيشتر از اين پيروزى در مقابل شاه سابق و قدرتهاى بزرگ است. در ظرف يك مدت كوتاهى، ملت ما متحول شد، به حسب نوع، از يك حالى به يك حالِ مقابل او. يك طور تحول اين بود كه همه مُشاهِدش بوديد؛ مىديديد كه در يك وقتى ملت ما طورى بود كه اگر يك پاسبان مىآمد در بازار، مثل بازار تهران كه بزرگتر بازار ايران است و مىگفت كه «4 آبان» است و بايد بيرق بزنيد، علاوه بر اينكه خوب عمل مىكردند، براى خودشان اصلاً حق اين معنا را قائل نبودند كه بگويند نه! اصلاً يك همچو چيزى مطرح نبود؛ بىچون و چرا عمل مىكردند؛ همين ملتى كه از حرف يك پاسبان تخلف را براى خودش مطرح نمىديد، در ظرف مدت كوتاهى همين ملت ريخت در خيابان و گفت ما اصل سلطنت را نمىخواهيم! اين تحول، يك چيز بزرگى است، كوچك نيست. يك آدمى كه، يك بازارى، كه از يك پاسبان خوف داشت، يا يك مثلاً صاحبمنصبى كه مىآمد و چند تا ستاره روى دوشش بود، همه از آن پرهيز مىكردند و مىترسيدند، اين بچهها و بزرگها و زنها و مردها ريختند در خيابانها و اساس مسئله را، اصل «شاهنشاهى» را گفتند نمىخواهيم. يعنى آنى كه 2500 سال با قدرت حكومت كرده بود بر ملت، آن را زيرش زدند و جلو هم زدند و عمل هم كردند و پيش هم بردند. اين تحول روحى يك تحولى بود كه اعجاب آور و هيچ نمىشد اسمى روى اين گذاشت، الاّ اينكه تحولى بود كه با دست خدا انجام گرفت؛ يعنى هيچ بشرى قدرت اين معنا را ندارد كه روحيۀ يك جمعيتى آن هم يك جمعيت سى و پنج ميليونى، با عقايد مختلف، با روحيههاى مختلف، از بچۀ كوچولويشان بگيرد تا پيرمرد توى مريضخانههايشان، اين يك همچو تحولى در او پيدا بشود. بشر نمىتواند اين كار را بكند. اين كارى بود، تحولى بود، كه خداوند تبارك و تعالى در آن اراده داشت. گرايش همۀ اقشار به سازندگى كشور يك تحول ديگرى كه از اين لطيفتر است تحول انسانى است كه پيدا شد. شايد سابق همچو چيزى نبود كه دكترها و تحصيلكردهها و عرض بكنم كه اشخاصِ «نازك نارنجى» به اصطلاح ما و اينها يك وقتى فكر اين بيفتند كه بروند گندم درو كنند! خانمها به فكر اين اصلش نمىافتادند كه يك وقت بروند توى صحرا و كمك كنند به اين كشاورزها و زحمت بكشند و عرق بريزند و عشقبازى كنند با گندم و جو و زمين. اين يك تحول لطيفى بود كه در ايران پيدا شد كه حتى ايرانيهاى اروپا هم يك دسته آمدند اينجا، از اروپا هم يك دسته آمدند پيش من، گفتند ما آمديم براى همين سازندگى. من به آنها گفتم كه شما البته نمىتوانيد مثل كشاورزها برويد به آن طور فعاليت كنيد؛ لكن اين را بدانيد كه رفتن شما، از اروپا آمدن و رفتن شما به جامعۀ كشاورزى، قدرت كشاورز را چند برابر مىكند و حالا به شما دارم عرض مىكنم كه البته آنها كارديده و كارورزيده هستند و شماها قدرت اينكه مثلاً آن قدرى كه آنها مىتوانند عمل بكنند نداريد؛ اما اين معنا هست كه وقتى كشاورز ديد كه دكتر و تحصيلكرده و مهندس و عرض بكنم اينها آمدند، زنهاى محترم، مردهاى محترم، آمدند در آنجا به ايشان كمك مىكنند، قدرت آنها چند برابر مىشود. اين قدرت مىآورد و اين عمل، عمل بسيار شريفى است؛ و اين تحول هم تحول لطيفى است كه به غير دست خدا كسى ديگر نمىتواند داشته باشد، نمىتواند اين را انجام بدهد؛ اين تحولات روحى، تحولات انسانى، تعاون، كه در ايران پيدا شده است. يكى از دوستان من مىگفت كه در آن روزهايى كه تظاهرات بود ـ زمان طاغوت ـ و آن تظاهرات شديد بود ـ دو قصه را براى من نقل كردند، يكى از آنها را يادم هست كى نقل كرده، يكى هم كس ديگرى نقل كرده ـ آن كه از دوستان من بود نقل كرد گفت كه من داشتم در همين خيابانها كه داشتند عبور مىكردند و مردم تظاهر مىكردند، مىرفتم، ديدم يك پيرزنى يك كاسهاى دستش است، يك مقدار هم پول توى آن كاسه هست، دستش [هم] اين طور. در ذهنم آمد كه خوب، اين فقير است و مردم به او [كمك خواهند كرد] وقتى كه رفتم نزديك، ديدم كه اين پيرزن بسيار محترم مىگويد كه امروز تعطيل است بازارها و پول خرد ممكن است پيدا نشود و بعضيها احتياج داشته باشند كه تلفن كنند، من اين را نگه داشتهام كه هر كه بخواهد تلفن كند بيايد از اين بردارد. اين يك كارى است كه آدم ابتدايى، خيال مىكند؛ خوب، يك چند قِران باشد؛ اما اين خيلى لطافت روح مىخواهد. ستايش از حس تعاون و شجاعت ملت اين يك انقلابى است كه خدا كرده است و من روى اين انقلابهاى روحى و اين حس تعاونى كه در ملت ما پيدا شده است و آن شجاعتى كه در ملت ما پيدا شد و اين علاقهاى كه من ادراك مىكنم، حتى همين امروز، هر روز تقريباً من مواجه با يك همچو چيزى مىشوم، ديروز يك دستهاى از خانمها، محترمات، اينجا بودند، يكى اصرار مىكرد كه شما بگذاريد كه ما برويم كردستان. من گفتم آخر شما؟! نه [مشكل] كردستان حل مىشود، لازم نيست شما تشريف ببريد. يكى گرفته بود جلوى من، تا آنجا آمد يكيشان دنبال من، كه شما دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم من دعا مىكنم كه شما ثواب شهيد را ببريد و خدمت كنيد. اينها يك تحولاتى است كه پيدا شده است. صدر اسلام با يك همچو روحيهاى كه شهادت را مىخواستند. آن طور پيشرفت كردند در نيم قرن تقريباً معمورۀ دنيا را، دنياى متمدن آن وقت را، فتح كردند. و الاّ عددشان، يك عدهاى بودند حجازى و نه فنون جنگى به آن معناى مدرنش را كه روم و ايران مىدانستند، مىدانستند؛ نه ابزارش را داشتند. ابزار كه هيچ نداشتند؛ يعنى هر چند نفرشان يك شتر؛ هر چند نفرشان يك شمشير، يكبندى از ليف خرما درست كرده بودند، شمشير را با آن بند بسته بودند اينجا! لكن روح، روح الهى بزرگ بود. آن روحى بود كه وقتى نيزه را ـ آن در يك جنگى بود ـ آن مخالف گذاشت به شكم آن و فشار داد؛ اين ديد كه خواهد مرد، با اين فشار داد خودش را از توى نيزه، يك نيزه توى شكمش رساند؛ خودش را، او را هم كشت، خودش هم مرد! يك همچو روحيه، يك همچو روحى، يا مثلاً به قلعههاى بزرگ وقتى كه مىرسيدند، كشته مىدادند براى بالا رفتن، نيزهها را زير يك سپر مىگذاشتند، سپر رويش، يكى رويش مىنشست مىرفت بالا؛ اگر كشته هم مىشد ـ كه مىشد ـ تا در را باز مىكرد[ند]. اين روحيه، يك روحيهاى است كه روحيۀ الهى است. در ملت ما هم پيدا شده است، الحمدللّه ] يك تن از حاضران: انشاءاللّه خدا به شما عمر هزار ساله بدهد.] و به همۀ ملت انشاءاللّه عمر با بركت، كه هزار سال كه نمىشود، لكن بركت هزار سال را. انشاءاللّه، ملت ما اين بركت را داشته باشد عمرشان، همان طورى كه اين بركت بود كه سلطنت 2500 ساله را [برانداخت] اين محتاج به هزار سال فعاليت بود تا يك سلطنت 2500 ساله را [از بين] ببرند. اين بركت بود؛ اين بركتى بود كه خداى تبارك و تعالى به شما ملت مسلمان مؤمن داد ـ و من دلخوشيم به اين تحولات است. وحدت كلمۀ ملت هديهاى الهى يعنى همان وقت كه من پاريس بودم و بعضى از اين مسائل را ـ البته تمامشان را آنجا شنيدم؛ يعنى بيشترش را ـ بعضى از اين مسائل را در پاريس مىشنيدم و مِنْجمله اين بود كه يك نفرى كه رفته بود گرديده بود و به دهات اطراف ما، دهات كَمَره، دهات خُمين، دهات جاپَلَق، آنجاها رفته بود، به من گفت كه من در آن دهات كه رفتم، صبح همان وقتى كه بحبوحۀ تظاهرات و اينها بود گفت: صبح كه مىشد، در هر دهى آخوند ده جلو مىافتاد، مردم عقبش تظاهر مىكردند و ايشان گفت به من در فلان جا، در قلعۀ حسن فلك ـ آن قلعۀ حسن فلك 1
را من رفتم مىدانم كجاست؛ پهلوى كوهى است كه به آن كوه الوند مىگويند، آن غير الوند همدان است، الوندى است مال خمين است، آنجا يك قلعهاى است مثلاً به اندازۀ چند مقابل اين عمارتها، ده بيست تا خانوار شايد داشته باشد ـ گفت حتى آنجا، گفت من آنجا كه رفتم، ديدم مطالبى كه در آن قلعه مردم آنجا مىگويند همانى است كه در تهران مىگويند! من آنجا در ذهنم آمد كه مسئله مسئلۀ بشرى نيست؛ مسئله مسئلۀ الهى است و اين پيش مىبرد. وقتى مطلب، توجه از جانب ماوراءالطبيعه و غيب باشد، اين ملت پشتيبان غيبى دارد و با پشتيبان غيبى، شما پيش برديد؛ و الاّ ابزارى دست شما نبود. حالا چهار تا تفنگ دست پاسبانهاى ما هست. اينها غنيمت جنگى است، و الاّ كِى داشتند اينها را. آنى كه در بين ملت ما بود «اللّهاكبر» و ايمان بود؛ فرياد «اللّهاكبر» و ايمان بود، و او پيش برد. برادرها! حفظ كنيد اين [ايمان] را؛ خواهرها! حفظ كنيد اين [ايمان] را. تا اين سنگر الهى، اين دژ محكم خدايى، هست شما پيروزيد؛ نه دمكراتها به شما غلبه خواهند كرد و نه كمونيستها. همۀ اينها دفن خواهند شد. لكن به شرط اينكه اين روحيهاى را كه خدا داده است و اين وحدت كلمهاى را كه از جانب غير به شما هديه شده است، اين امانت را حفظش كنيد. الآن اين يك مسئلهاى است كه پيش ما امانت است؛ و بايد حفظ كنيم، و وقتى كه توجه اين باشد كه ما براى خدا اين كار را مىكنيم، اين هم باز در پاريس مكرر اتفاق مىافتاد، كه اشخاص دلسوز، اشخاصى كه هواخواه بودند، اينها به من كراراً مىگفتند كه نمىشود، حالا كه نمىشود بايد يك جوريش كرد كه مثلاً به تدريج پيش برود؛ و قدم بقدم مثلاً پيش برويم و بعضى هم از اينجا پيغام مىدادند به من كه قدم بقدم پيش برويم. حالا انتخابات را درست كنيم؛ بعد از انتخابات هم، يك مجلس خوبى درست بكنيم و بعد از مجلس خوب و كذا، و كمكم. من به بعضيشان گفتم به اينكه اين نهضتى كه الآن پيدا شده است و همۀ مردم بزرگ و كوچك الآن توى خيابان دارند فرياد مىزنند، اگر اين نهضت خاموش بشود، شما دوباره مىتوانيد يك همچو نهضتى درست كنيد؟ نه! پس قبول داريد كه نمىشود. شما مىتوانيد يك همچو قولى بدهيد و همچو اعتقادى پيدا كنيد كه اين آقاى «آريامهر» به قول خودش عمل مىكند؛ و آمده است مىگويد كه ملت، علماى اعلام، اى مراجع عظام، من اشتباه كردم! شما احتمال نمىدهيد اين معنا را كه فردا همين آدمى كه آمده است مىگويد «علماى اعلام»، فردا باز همان قُلْدُر باشد و قلمهاى شما را بشكند؟ جواب نداشتند ديگر. گفتم حالا كه ما اين نهضت را درست كرديم و اين را هم از اينها مىدانيم كه اگر اينها قدرت پيدا بكنند تمام ما را از بين خواهند برد، حالا ما بايد عمل بكنيم. عمل به تكليف الهى و عمدۀ مطلب اين است كه ما يك تكليفى داريم، ما مكلفيم، خدا به ما تكليف كرده است، كه با اين مخالفين اسلام و مخالفين ملت اسلام معارضه كنيم، يا پيش مىبريم، يا نمىبريم. اگر پيش برديم، كه الحمدللّه هم به تكليفمان عمل كردهايم و هم پيش برديم، و اگر هم مُرديم و كشته شديم، به تكليفمان عمل كرديم، ما چرا بترسيم؟ ما شكست نداريم. شكست براى ما نيست، براى اينكه از دو حال خارج نيست؛ يا پيش مىبريم، كه پيروز هم شديم. يا پيش نمىبريم، كه پيش خدا آبرومنديم. اولياى خدا هم شكست مىخوردند. حضرت امير در جنگ معاويه شكست خورد، اين حرف ندارد، شكست خورد. امام حسين ـ سلاماللّه عليه ـ هم در جنگ با يزيد شكست خورد و كشته شد. اما به حسب واقع پيروز شدند آنها. شكستْ ظاهرى، و پيروزى واقعى بود. اگر ماها هم كه براى خدا مىخواهيم كار بكنيم، شكست هم بخوريم، تكليف را عمل كرديم؛ و به حسب واقع هم پيروزى با ما خواهد شد. هر انقلابى، دست به گريبان مشكلات بسيارى است اين را عرض مىكنم براى اينكه به شما عرض كنم كه من مىدانم كه الآن گرفتارى زياد است. نه براى شما؛ نه براى گروه شما؛ براى همۀ گروهها. شما وارث يك مملكتى هستيد كه 2500 سال به آن ظلم شده است. و آن اين است كه شما خودتان مُشاهِد بوديد، ده ـ پانزده سالش را شايد شماها يادتان است، از اول آمدن رضاخان به سر كار تا حالا من يادم است، شما هيچ كدام يادتان نيست، از آن وقتى كه آن وارد شد به تهران و كودتا كرد تا حالا كه اينجا نشستهام، مسائل يادم است؛ يعنى مشاهد بودم، شماها هم زمان محمدرضا را يادتان است و خرابيهايى را كه اين بيشتر كرد و از سايرين، اين دو پدر و پسر هر دو خيانت كردند. اما خيانتهاى اين بيشتر از خيانتهاى او بود. خرابكارى اين بيشتر از خرابكارى او بود. ما وارث يك همچو مملكت خراب [هستيم] از همه جهت: اقتصادش يك [جور خراب] خوب، دنبال هر انقلابى آشفتگى است. اين قابل تعرّض نيست. يك رژيم بخواهد تغيير بكند، آن هم يك همچو رژيمى، آن هم به دست مردم، نه به دست يك نظامى كه روى نظم كارهايش انجام مىدهد، نه كودتا، كودتا نبود. آنها مىخواستند كودتا بكنند. خوب، البته مىدانيد كه در اين شبهاى آخرى، كه ما تهران بوديم، قضيۀ كودتا بود و كشتن همه، لكن خدا نخواست. و همانهايى كه مىخواستند با دست آنها كودتا كنند همانها هم برگشتند! و خدا برگردانده است. شما غافل نشويد از اين. شماالآن افغانستان را ملاحظه كنيد، افغانستان الآن چند ماه است گرفتارند مردم ـ خداوند انشاءاللّه كه نجاتشان بدهد ـ براى اين است كه طرفشان، كه عبارت از اين مرد فاسق است، مىكوبد آنها را با طياره و با توپ و تانك. يكى از عناياتى كه خداى تبارك و تعالى به شما كرد و به ما كرد، اينكه اينها را خدا يك خوفى در دلشان وارد كرد كه متشبّث به آن اسلحهها نشدند؛ منصرفشان كرد. آن طور نبود كه فانتومها را بياورند بالاى سر تهران و چه بكنند. بعضيهايشان هم كه گفته بودند، اطاعت نكردند از آنها. چنانچه آنها قواى انتظاميشان را به كار انداخته بودند و تهران را سركوب كرده بودند، حالا شما اينجا مجتمع نبوديد؛ ما هم نبوديم. اين يكى از معجزاتى بود كه خداوند اينها را منصرفشان كرد از اين اگر هم به ذهن يكيشان آمد، يا ترسيد و نكرد. اگر هم دستور داد، طرف ترسيد و نكرد؛ يا طرف براى خاطر خدا نكرد. اين هم يكى از چيزهايى بود كه در اين نهضت واقع شد و امرى بود ماوراءالطبيعه؛ مثل افغانستان نشد. اميدوارى و شجاعت در مواجهه با مشكلات در هر صورت اين را مىخواستم عرض بكنم به شما كه شجاع باشيد. در گرفتاريها كه مىآيد، پابرجا باشيد. مأيوس هيچ وقت نشويد. دولت اگر چنانچه نمىتواند به آن اندازهاى كه، من تصديق مىكنم كه دولت مشغول كار است، كار خيلى هم كردند، اين را هم به خود آقايان گفتهام. به آقاى بازرگان و ديگران گفتهام كه شما كار مىكنيد و عرضه نمىكنيد؛ ديگران كار نمىكنند و مىگويند. ديگران كار نمىكنند، فريادش را مىزنند! اينها خيلى كار كردهاند، اما عرضه نمىكنند. چند دفعه تا حالا من به آنها [گفتم] آقا، شما اين پاكسازى را خوب عرضه كنيد؛ آن خانهسازى را عرضه كنيد؛ آن امداد را كه داريد در همه جا مىكنند و مىكنيد عرضه كنيد به مردم. اين چيزهايى كه تا حالا شده است بگوييد. فقط در تمام اين مدت يك روز آقاى هاشمى، 2
ـ سلّمهاللّه تعالى ـ در مدرسۀ فيضيه شمرد، پنجاه تا تقريباً، يا سى تا، چند تا شمرد، يكىيكى، كه اين كارها تا حالا شده است. خوب، اين را بايد در روزنامهها بنويسند، صدايش را درآورند، كه مردم نيايند از ما سؤال كنند كه آقا اين چيزى كه در «صد 3
» ريخت، خورديد يا عمل شد؟ نگويند مردم كه خوب، مردم آن چيزى كه در صد ريختند الآن خرج شده، تمام شده؛ باز هم احتياج است. ولى عَرضه نمىكنند. بايد عَرضه كنند، عمل كردند؛ اما اين قدر اشكالات در كار است كه به اين زودى نمىشود درستش كرد. يك مملكت آشفتهاى را به اين زودى نمىشود اصلاحش كرد. اين پافشارى لازم دارد، بايد مأيوس نشد. در اين قضيۀ كردستان بعضى از آقايان محترم به طور يأسآميزى و بعضى از سران به طور يأسآميزى با من تماس مىگرفتند ـ حتى اين روزهاى آخر ـ كه چنانچه با اينها وارد مذاكره نشويم؛ چه خواهد شد و چه خواهد شد، از دست ما خواهد رفت. به ايشان گفتم اشتباه مىكنى [بگذاريد كار] به اتمام برسد مقصود من اين است كه هيچ وقت يأس را در قلب خودتان وارد نكنيد. يأس از جنود شيطان است؛ اميد از جنود خداست. هميشه اميدوار باشيد. پشتوانۀ شما، خدا و اسلام است. كسى كه پشتوانهاش اسلام است از چه بترسد؟ با يك اشاره همه تمام مىشود. اتكال كنيد به خداى تبارك و تعالى، اتكال كنيد به قرآن و اسلام، و پيش برويد. اينكه يك كسى، مثلاً فرض كنيد، سردى با شما مىكند، همراهى با شما نمىكند، اينها چيز مهمى نيست؛ خدا همراه شماست؛ ولو حالا با شما يك قدرى هم فرض كنيد سردى مىكنند، يا يك قدرى همراهى نمىكنند، يا دلجويى نمىكنند. در راه حق نهراسيد كار وقتى براى خدا باشد، ديگر انسان خوف از چيزى ندارد. حضرت علىبنالحسين ـ سلاماللّه عليه ـ در آن بحبوحه كه بود و چه مىشد، راجع به اينكه همه حاصل مُقدَّر است كه بايد كشته بشويد، اين طور نقل مىكنند اهل منبر كه عرض كرد به امام ـ عليه السلام ـ كه أَوَلَسْنَا عَلَى الحَقِّ؟ 4
ما بحق نيستيم؟ فرمود: چرا. گفت: پس چرا بترسيم از مُردن: فَإِذاً لا نُبَالى بِالمَوتِ. 5
وقتى ما بحقّيم، ما بحقّيم. هيچ اشكال در اين نيست كه ما بحقّيم، ما در مقابل باطل ايستادهايم. باطل عبارت است از رژيم سلطنتى جابر. و شما مسلمان متعهد در مقابل يك همچو رژيمى و در مقابل دستجاتى كه تأييد او را مىكردند كه ابرقدرتها بودند و ساير قدرتها، شماها بحقّيد ـ وقتى شماها بحقّيد، از اينكه با ما [فلان ]همراهى نمىكند چه باكى. خوب، من كه بحقّم، من تكليفم را دارم عمل مىكنم، حالا شما با من موافقت كنيد، نخير مخالفت كنيد، ده تا هم فرض كنيد كه چوب لاىِ چرخ بگذاريد، من كارم را دارم انجام مىدهم. رسيدم به آن كارى كه انجام دادم، دو تا چيز بردم: يكى ثواب خدا، يكى رسيدن به مطلب. نرسيدم، ثواب خدا سر جاى آن هست، شكست توى كار نيست. شما ملت شكست نمىخوريد انشاءاللّه، و به پيش مىرويد، و انشاءاللّه همۀ اين مشكلات تمام خواهد شد. البته راجع به اين قضيهاى هم كه آقا گفتند و اينها ، من عصر اين آقايان مىآيند اينجا با ايشان صحبت مىكنم. اميدوارم كه همه موفق باشيد، مؤيد باشيد؛ همه از جنود امام زمان ـ سلاماللّه عليه ـ باشيد، و در دفتر آنها اسم شما را بنويسند.
عنوان :
تحول بزرگ روحى ملت حس تعاون و شجاعت مردم
مرجع :
صحیفه امام (۹) صفحه ۴۳۳
مکان :
قم
تاریخ :
۱۳۵۸-۰۶-۱۳
حضار :
ناطقنورى، علىاکبر(نمایندهامام در جهادسازندگى) مسئولان ستاد مرکزى جهاد