عنوان :
...
کتاب :
...
منبع :
...
تاریخ :
...
گوینده :
...
مکان :
...
بسماللّه الرحمن الرحيم سركوب عشاير، نقشۀ ديرين استعمار عشاير ايران يكى از پشتوانههاى بزرگ كشور بودند، رضاخان مأمور بود، يكى از مأموريتهايش اين بود كه عشاير را از بين ببرد. نقشه بود؛ به اسم اينكه ما مىخواهيم عشاير را شهرى كنيم، آنهايى كه در كوهستانها زندگى مىكنند در شهر باشند و تخته قاپو 1
كنيم؛ اينها حتى حرف بود. اصل مطلب اين بود كه خارجىها با مطالعاتى كه كرده بودند، چه مطالعاتى كه در كشور ما، و تمام شهر در زمينها ـ حالا ما ايران را مىگوييم ـ در زمينها معادن را بررسى كرده بودند. و آن وقتى كه اين وسايل نقليۀ حالا نبود، اينها كارشناسانشان با شتر مىآمدند و به اين بيابانها، به اين جاهايى كه حتى آب و علف هم نبود، آنجاها مىرفتند و نقشهبردارى مىكردند، و آن معادن زيرزمينى را با نقشههايى كه كارشناسها داشتند و با وسايلى كه داشتند آنها را كشف مىكردند مىفهميدند كه چه دارد اين كشور. اختصاص به ايران هم نداشت. جاهاى ديگر هم، ممالك شرق همه، تحت نظرشان بود. و همين طور مطالعاتى در روحيۀ مردم اينجاها كرده بودند [چه] گروههايى هستند، عشاير بايد چه طور جلويشان را گرفت؛ هر عشيرهاى را چه جور مىشود جلويش را گرفت كه مبادا مخالف با چيزهاى آنها، منافع آنها باشند؛ يا در شهرها بايد چه كرد و چه اشخاصى و چه گروههايى را بايد از آنها جلوگيرى كرد و كنترل كرد و سركوب كرد كه همۀ مملكت آرام بشود، و آنها هرچه مىخواهند ببرند. نقشۀ سركوبى نيروهاى انسانى مقصد اين بود كه مملكت را از قوههايى كه مىتوانند اين قدرتها جلوگيرى كنند از منافع آنها؛ پاك كنند؛ آنقدرتها را سركوب كنند. در مراكز آنكه ادراك كرده بودند قدرت روحانيين بود. و قبل از اينكه دانشگاه پيدا بشود، روحانيون را مورد نظر داشتند. بعد هم كه دانشگاهها يك قدرى زياد شد و جمعيتشان زياد شد، آنها هم تحت نظر درآمدند. اينها را به يك جور سركوب كردند. و عشاير هم همين طور. چون آنها ادراك اين را كرده بودند كه اين عشاير هستند كه اگر يك وقت مثلاً قيام كنند، نمىگذارند اينها به منافعى كه دارند برسند. عشاير را هم مىخواستند از آن محالى كه دارند اينها را كوچ بدهند به يك محل ديگر. از محلى كه محل قدرتشان بود اينها را دور كنند. و كوچ هم دادند. زيادى از عشاير را از محل خودشان كوچ دادند به يك محلهاى ديگر. و معلوم است كه وقتى عشاير از آن محلهايى كه آشنا بودند به وضعيت كوهستانهاى محل، دور بشوند و بروند به يك جاى غربتى، اينها قدرتشان را از دست مىدهند. نقشه هم همين بود كه عشاير كه مىتوانند يك وقت قيام كنند برخلاف مصالح آنها، اينها را خلع سلاح بكنند. علاوه بر اين، از محلهاى خودشان دورشان كنند، و كوچشان بدهند به يك محالّ ديگر. اختناق رژيم و انفجار تودهها در زمان رضاشاه، اين كارها ـ شايد شما اكثرتان يادتان نباشد ـ اين كارها شد و در مراكز، از قبيل تهران و قم و اصفهان و مشهد و اينجاها، كه مركز روحانيت بود، با روحانيت مخالفتهاى شديد كردند و سركوب كردند روحانيت را. اين ظلمهايى كه شما در محل خودتان ادراك كرديد و معاينه كرديد ظلمهاى اينها را، همۀ ماها اينها را ديديم منتها ما با يك وضعى، شما با يك وضع ديگرى، و اقشار ديگر ملت ما هر كدام به يك وضعى، اين ظلمها و اين اختناقها و اينها را ديدهاند. و يكى از [عواملى] كه موجب پيروزى شماها شد همين زيادى ظلم و زيادى اختناق؛ كه اين اختناق وقتى زياد شد، انفجار از آن پيدا مىشود. دنبال يك اختناق طولانى هى عقدهها زياد مىشود؛ و منتظرند كه يك صدايى درآيد، ... فرياد درآيد، ديگران دنبالش بروند. اينكه در اين پيروزى همۀ ايران با هم مجتمع شدند و همه با هم همصدا شدند و گفتند «ما اين رژيم را نمىخواهيم» و «اسلام را مىخواهيم» براى اين بود كه اينها از رژيم هرچه ديده بودند بد ديده بودند؛ هرچه ديده بودند ظلم ديده بودند؛ با اسم آباد كردن خراب كردند؛ با اسم اينكه مىخواهيم اينها را ـ شهرى كنيم و به تمدن ـ به اصطلاح خودشان ـ برسانيم خرابى كردند، و مملكت را تقريباً به هلاكت كشاندند. همۀ اقشار ملت ناراضى شدند. منتها جرأت صدا نداشتند تا يك وقتى كه كمكم صدا بلند شد؛ از مراكز صداها بلند شد. آن عقدهها يكدفعه با هم مجتمع شد و انفجار حاصل شد، و اين انفجار موجب اين شد كه در عين حالى كه دست هم خالى بود و آنها هم با همه قدرتى كه داشتند، نتوانند آنها مقاومت كنند. و مهم هم اين بود كه اين انفجار ـ علاوه بر اختناق ـ دنبال توجه به اسلام بود. ايمان مردم اسباب اين معنا شد كه اينها با هم فرياد كنند و با هم جلو بروند. بنابراين آن معنايى كه شماها را پيروز كرد و آنها را شكست داد، آن معنا اين بود كه آنها ستمگر بودند و شما مظلوم بوديد، كمكم يك عقدهها پيدا شد و بعد هم توجه به اسلام پيدا شد و همه با هم با توجه به اسلام جلو رفتيد، در عين حالى كه وسايل جنگ نداشتيد، در عين حال بر اينهايى كه همۀ وسايل را داشتند پيروز شديد. لزوم حفظ رمز پيروزى حالا بايد ما چه بكنيم؟ آنهايى كه ما پشت سر گذاشتيم خوب، تاريخ است؛ گذشت. ما بايد حالا فكر بكنيم كه الآن كه اينجا نشستيم و باز هم مسائلى داريم حالا تكليفمان چه هست، مهم اين است كه حالا را ما بفهميم كه بايد چه بكنيم. بايد همان نهضت به همان طور كه بود، همان كليد پيروزى كه وحدت كلمه و ايمان بود، همان را نگه داريد. وحدت كلمه و ايمان شما را بر اين قدرت پيروز كرد. حالا هم توطئههاى همه جانبه هست. گرچه اين توطئهها خيلى [مسئله] مهمى نيست لكن آشوب مىكند؛ اسباب يك آشوب و ناراحتى براى دولت [و] براى ملت هست. بايد حالا هم همان نهضت را با همان رمز، با همان كليد پيروزى كه همه با هم بوديد و همه هم اسلام را مىخواستيد، بايد اين را حفظش كنيد. اگر اين حفظ شد، شما را تا آخر نقطۀ پيروزى مىرساند. اگر خداى نخواسته وحدت كلمه را از دست بدهيد يا مقصدتان غير مقصد حكومت اسلامى باشد، خوف اين است كه ديگر نتوانيد قدم برداريد. نتوانستن قدم برداشتن دنبالش اين است كه آنها قدمشان را پيش بگذارند. شماها سست بشويد عقبنشينى كنيد، آنها يك قدم جلو بگذارند، آنها توطئهها را زياد كنند. الآن چيزى نيستند لكن ممكن است كه ماها هرچه عقب برويم، آنها جلو بيايند؛ توطئهها زياد بشود؛ اين ريشهها همه با هم مجتمع بشوند. ماها از هم متفرق بشويم، آنها با هم مجتمع بشوند؛ عكس آنى كه با آن پيروزى حاصل شد تحقق پيدا كند. گروههاى مختلف با هم مجتمع شدند، همه با هم همصدا شدند، و سد را شكستند. حالا كه سد را شكستند، باز هم ما يك سد ديگرى داريم؛ يك كارهاى ديگرى داريم. خطر غلبۀ دشمن اگر بنا باشد كه ما حالا ديگر آن اجتماعاتى كه داشتيم، آنها را از دست بدهيم و يكىيكى گروههاى مختلف، جمعيتهاى مختلف، جمعيت مخالف با هم بشويم، و آن توجهى كه به مقصد داشتيم و اينكه حكومت اسلام را ما مىخواهيم، آن هم كمكم سرد بشود، اين آتشى كه در دلها افروخته شده بود و اين نور خدا، نورى كه خدا در دلها، هدايت او روشن كرده بود، اينها سرد بشود، سست بشود، از آن طرف آنها اجتماعاتشان زياد بشود، از اين طرف ما اجتماعاتمان را از دست بدهيم. نتيجه اين مىشود كه آنها خداى نخواسته يك وقت غلبه كنند؛ و اگر غلبه كنند اين دفعه خداى نخواسته مثل آن وقتها نيست كه رها كنند [تا] شما زندگى بكنيد ولو توى كوهستان، ولو توى عشاير خودتان. نخير، به كلى از بينتان مىبرند. يعنى هم دانشگاه را از بين مىبرند؛ هم مدارس را از بين مىبرند؛ هم شهرنشينها را از بين مىبرند؛ هم عشاير را از بين مىبرند. از بين خواهند برد ما را، اگر خداى نخواسته اينها غلبه بكنند ـ و انشاءاللّه نمىكنند ـ لكن ما بايد بيدار باشيم، توجه كنيم كه آن معنايى كه ما را رساند به اينجا آن را حفظش كنيم. آن معنا اين بود كه اختلافات را كنار گذاشته بوديد همه با هم آن روز. پيروزى در سايه اتحاد آن روزى كه فرياد [بلند شد و] همۀ مردم «اللّهاكبر» مىگفتند و در شهرها و در دهها و در همه جا يك فرياد مىزدند و مىگفتند «مرگ بر اين سلطنت!» كه آن وقت هيچ فكر اختلاف نبودند، همه با هم اجتماع داشتند، اختلافات كنار گذاشته شده بود، اين اسباب اين شد كه شما پيروز شديد، يك پيروزى اعجازآور. هيچ كس تصور اين معنا را نمىكرد كه يك همچو پيروزى براى ملتى كه هيچ ندارد، در مقابل يك قدرتى كه همه چيز دارد. [حاصل] بشود. اگر چنانچه اين رمز را حفظ بكنيد، اجتماع خودتان را حفظ بكنيد، دست از اختلافات قبيلهاى، اختلافات شخصى، اختلافات مِلكى، اختلافات عشيرهاى، اگر برداريد [پيروزى شما بيمه است] و آن رمز دوم كه عبارت از اين است كه خواست همه يك جمهورى اسلامى، يك حكومت عدل، يك حكومت انسانى [است] اگر اين دو تا جهت را حفظ بكنيد، هم دست از آن اختلافات برداريد. [و] نگذاريد اختلاف پيدا بشود؛ اگر يك وقت خواست بين دو نفر ولو از عشيرهتان، بخواهد اختلاف كند، جمع بشويد نگذاريد، آنها را صلح بدهيد، با هم برادر باشيد؛ و از آن طرف هم توجه داشته باشيد كه بناست كه يك حكومت اسلامى باشد كه ديگر ظلم در كار نباشد، ديگر اختناق در كار نباشد، ديگر زير بار ظلم اجانب در كار نباشد كه ما منافعمان را هرچه داريم بيايند بردارند و بروند و هيچ كس هم حرفى نزند، اينها نباشد؛ اگر ما حفظ كنيم اين وحدت كلمه و وحدت مقصد [را] كه آن اسلام است، حفظ كنيم، تا آخر پيروز هستيم. يعنى مملكتمان را به كلى از اينها، از اين شياطينى كه الآن هستند و فتنهگرى مىكنند، خالى مىكنيم و به ديگران هم اجازه نمىدهيم دخالت بكنند در مملكتمان؛ و خودمان براى خودمان مملكتمان را اداره مىكنيم و منافع مملكت براى خود شما مىشود. يك مملكت پرمنفعتى است كه مىخوردند و مىبردند. و حالا هم اين قدر قرض گذاشتند در بانك ها و جاهاى ديگر كه مدتها بايد قرضهاى اينها ادا بشود تا آيا بشود پس گرفت از آنها، يا دولت هاى خارج نگذارند، آن هم باب ديگرى است. اختلافات، منشأ شكست در هر صورت، برادرها! شما تا اينجا با برادرى، با اجتماع، با دوستى، با محبت، با توجه به اسلام پيش برديد؛ از حالا به بعد هم حفظ كنيد اين معنا را؛ برادرى خودتان را حفظ كنيد، عشيرۀ خودتان را حفظ كنيد از اينكه با يك عشيرۀ ديگر اختلاف پيدا بكنند. اگر خداى نخواسته خواست يك اختلاف پيدا بشود، كدخداهاى شما، پيرمردهاى شما، محترمين شما جمع بشوند جلوى اين اختلافات را بگيرند. نگذارند اگر يك جوانى مىخواهد با يك جوان ديگرى اختلاف پيدا كند، نگذارند اختلاف پيدا كند. همه مصيبتهايى كه به يك كشورى وارد مىشود از روى اختلافاتى است كه در بين آنها پيدا مىشود. اگر يك كشورى متحدالكلمه باشند، هيچ ظلمى بر آنها نمىتواند وارد بشود. خداوند انشاءاللّه شما را حفظ كند و سلامت و سعادت به شما عنايت كند، و عشيرهتان را حفظ كند. عشاير ما خزاين اين مملكت هستند. خداوند همهشان را حفظ كند، و موفق و مؤيد باشند. والسلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته
عنوان :
توطئههاى استعمار و سلطه پهلوى بر عشایر
مرجع :
صحیفه امام (۸) صفحه ۴۷۰
مکان :
قم
تاریخ :
۱۳۵۸-۰۴-۱۳
حضار :
گروهى از عشایر بویراحمد