Picture of the author
Comma
صحیفه
سخنرانى

بسم اللّه‌ الرحمن الرحيم خداوندا، زبان ما را از بيهوده گفتن و گزاف و لغو و دروغ حفظ بفرما. خداوندا، قلوب ما را به نور اسلام و روحانيت روشن بفرما؛ خداوندا گوش شنوا عنايت بفرما به سلاطين دوَل اسلام، به رؤساى جمهور دوَل اسلامى، به نمايندگان مجلسيْن دوَل اسلامى، به نخست‌وزيران و وزراى دوَل اسلامى، به رؤساى دانشگاههاى دوَل اسلامى، به كارفرمايان و كارمندان دوَل اسلامى. خداوندا، آنها را قرار بده ... جنايات با ماسك اسلام‌پناهى اين سال براى روحانيت، عرض كنم بسيار بد سالى بود و از جهتى بسيار خوب سالى بود: بد بود براى اينكه يك مملكتى كه بايد به دنيا معرفى بشود به اينكه مملكت صحيحى است، هيأت حاكمۀ درستى دارد، دستگاه عدالت دارد، دادگسترى دارد، محاكم قضايى دارد، اقتصادش خوب است، زراعتش خوب است؛ يك مملكتى كه بايد به صلاح و به صحت معرفى بشود در جامعۀ بشر، معرفى شد به مركز فساد و مركز هر چيزى كه شما بخواهيد اسمش را بگذاريد؛ از آن بدتر، بخواهيم بگوييم مثل زمان مغول است، نمى‌توانيم همچو بى‌احترامى‌اى به مغول بكنيم. آنها يك جمعيتى بودند كفار، و شايد مهدور مى‌دانستند دم ما را؛ و وارد شدند در مملكت براى گرفتن مملكت اجنبى، آن هم مملكتى كه برخلاف مسلك آنها و ديانت آنها بود و كردند آن كارهايى را كه كردند. اينجا در اين قضايا، اينها مدعى اسلام هستند، مدعى ايمان هستند، مدعى تشيع هستند ! در عين حال كه با اين ادعاها امرار روز مى‌كنند و امرار حيات مى‌كنند، كارهايشان همان كارهايى است كه مغول بايد انجام بدهد، چنگيز بايد انجام بدهد. در مراكز علمى مى‌ريزند، خون بچه‌هاى شانزده ساله و هفده ساله [را] مى‌ريزند، خراب مى‌كنند مركزهاى علمى را، به علما اهانت مى‌كنند، فحشهاى ناموسى مى‌دهند، در حبس مى‌برند، زجر مى‌كنند، مى‌كشند، مى‌زنند، خونخوارى مى‌كنند؛ در عين حال نطق مى‌كنند، اظهار اسلاميت مى‌كنند، اظهار تشيع مى‌كنند، اظهار كشف [و] كرامت مى‌كنند. 1

آنها ديگر نمى‌گفتند كه ما شيعه هستيم؛ دشمن بودند با ما، در حال تعدى وارد شدند در مملكت ما. اينها با حال دوستى و ادعاى دوستى، ادعاى تشيع، بالاتر از تشيع، با اين ادعاها اين اعمال را انجام دادند و مى‌دهند. توطئۀ ديرينه بر ضد حوزۀ قم من [آنچه] به شما عرض كنم مطلبى نيست كه مال اين چند ماهه باشد؛ اين يك مطلب ريشه‌دار است، مطلبى است كه مال چندين سال پيش از اين است، اگر نگويم چهل و چند سال پيش از اين، لااقل بيست سال پيش از اين است كه اينها نقشه‌شان اين بود كه قم نباشد. در زمان حيات مرحوم آقاى بروجردى ـ رضوان‌اللّه‌ عليه ـ هم نقشه اين بود كه ايشان نباشند و قم نباشد. قم را براى 2

منافع خودشان مضر مى‌دانند. قم لشكر حق است؛ جنود ابليس، جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف مى‌دانند. در همان زمان ايشان هم، نسبت به ايشان تعبيراتى مى‌شده است كه من نمى‌توانم در اين منبر عرض كنم. همان وقت بوده است كه، نقشۀ خارج اين بوده است كه قم نباشد تا ما هر كارى مى‌خواهيم انجام بدهيم و يك نفس‌كش در مقابل ما صحبت نكند، حرف نزند، بحث نكند، ايراد نكند، اعتراض نكند. اينها از همان زمان مرحوم آقاى بروجردى، اگر نگويم از چهل و چند سال پيش از اين، از زمان مرحوم آقاى بروجردى اين نقشه را داشته‌اند، منتها با بودن ايشان مى‌ديدند كه مفسده دارد اگر بخواهند كارهايى را انجام بدهند. بعد از اينكه ايشان تشريف بردند به جوار رحمت حق تعالى؛ از همان اول، اينها شروع كردند به اسم احترام از مركزى، كوبيدن اين مركز را؛ نه از باب اينكه حُبى به آن مركز داشته‌اند؛ به هيچ مركزى از مراكز ديانت اينها احساس حُب نمى‌كنند؛ نه از باب اينكه به نجف علاقه داشتند، از باب اينكه قم را نمى‌خواستند. قم موى دماغ بود، نزديك بود به اينها، مفاسد را زود ادراك مى‌كرد و كارهاى اينها زود برش منكشف مى‌شد. اينها قم را نمى‌خواستند منتها نمى‌توانستند به صراحت لهجه بگويند: قم نه، مى‌گفتند: نجف آره، مشهد آره؛ «در قم چيزى به نظر نمى‌خورَد»! 3

فهميدند كه چيزهايى به نظر مى‌خورَد، چيزهايى به چشم مى‌خورَد، چيزهايى به دهان مى‌خورَد، به گوش مى‌خورَد؛ فهميدند كه نه آنطور نبوده است. اينها از آن وقت نقشه كشيدند براى نابودى روحانيت و دنبالش نابودى اسلام و دنبالش نفع رساندن به اسرائيل و عمال اسرائيل. عنصرى بيسواد در رأس دولت از اول، مطلب اينطور بود، منتها در پرده بود؛ اعلان نكرده بودند مطالبشان را؛ گاهى اعلان مى‌كردند، لكن مضمضه مى‌كردند مطلب كفر خودشان را. بعد از فوت ايشان، ابتدائاً يك نقشۀ شيطانى كشيدند و در بلاد ايران، آنجاهايى كه من مطلع شدم، از مردم مى‌خواستند التزام بگيرند به اينكه شما به فلان مركز تلگراف كنيد و انتخاب كنيد فلان مركز را؛ نه از باب اينكه علاقه‌اى به آن مركز داشتند، از باب اينكه اين مركز را نمى‌خواستند. مردم اعتنا نكردند به آنها. [به] دنبال آن، نقشه‌ها كشيده شد، دولتها سر كار آمد؛ نمى‌دانم به آن دولتها اين پيشنهادها شد و قبول نكردند، يا اينكه نتوانستند اينقدر بى‌شرافتى بكنند. شايد شريف بودند، عالِم بودند، دكتر بودند، مهندس بودند، و نتوانستند با همۀ مراكز علم مخالفت كنند. تا اينكه منتهى شد به اينكه بايد دولت، دولتى باشد كه علم نداشته باشد، قدر علم را نداند، تا كلاس پنج بيشتر درس نخوانده باشد، آن هم در كرج تحصيل اجازه‌نامه با اعمال نفوذ كرده باشد، نداند معناى علم چه هست، نداند معناى ديانت چه هست، نداند نقش روحانيت در بقاى اين مملكت چيست، نفهمد مطالب را؛ سربسته و چشم بسته به او ديكته كنند و بگويد و نفهمد چه مى‌گويد، و بكند و نفهمد چه مى‌كند. ديديم كه از اولى كه اين دولت بيسواد و بى‌حيثيت روى كار آمد، از اولْ اسلام را هدف قرار داد: در روزنامه‌ها با قلم درشت نوشتند كه بانوان را حق دخالت در انتخابات داده‌اند، لكن شيطنت بود؛ براى انعطاف نظر عامۀ مردم به آن موضوع بود كه نظرشان به الغاى اسلام و الغاى قرآن، درست نيفتد؛ و لهذا، در اولى كه اينجا ما متوجه شديم و اجتماع شد و آقايان مجتمع شدند با هم براى علاج كار، توجه ما در دفعۀ اول منعطف شد به همان قضيه؛ بعد كه مطالعه كرديم ديديم آقا، قضيه، قضيۀ بانوان نيست، اين يك امر كوچكى است؛ قضيۀ معارضه با اسلام است: منتخِب و منتخَب، مسلمان لازم نيست باشد، حَلْفِ 4

به قرآن لازم نيست باشد، قرآن را مى‌خواهيم چه كنيم؟ بعد كه مصادف شدند با تودهنى از ملت مُسْلم، تأويل كردند حرفشان را به اينكه خير، مراد ما از «كتاب آسمانى» قرآن است. ما هم ازشان پذيرفتيم؛ به حَسَب ظواهر شرع، لكن به مجرد اينكه اينها يك چند نفر عمله را دور خودشان ديدند و يك زنده‌باد و مرده‌باد را ديدند، باز همان مطالب خبيثشان را از سرگرفتند، همان مطلبى را كه ابطال كرده بودند دوباره از سرگرفتند: دوباره تساوى حقوق مِنْ جَميعِ الْجَهات. تساوى حقوق من جميع‌الجهات، پايمال كردن چند تا حكم ضرورى اسلام است، نفى كردن چند تا حكم صريح قرآن است. بعدش باز ديدند كه مصادف شد با يك ناراحتيها و يك حرفها و يك چيزهايى؛ حاشا كردند؛ وزيرشان يك جا حاشا كرد، اميرشان يك جا حاشا كرد. در روزنامه‌ها به صراحتِ لهجه نوشتند كه بردن بانوان به سربازى، تصويبش در دست تنظيم است؛ لكن بعد از آنكه ديدند كه خيلى فضاحت بار آمد [و] مردم ناراحت شدند، همان نوكرهاى ارباب، به حَسَب واقع هم ناراحت شدند؛ وقتى ديدند [مردم] ناراحت شدند، گفتند: اكاذيب است. پرونده‌سازى خواستند بكنند؛ پرونده‌سازيهاى بچگانۀ مضحك بكنند. شاه و يورش به مراكز دين و دانش اين سال بد بود براى اينكه حمله به اسلام زياد شد، حمله به قرآن زياد شد؛ مراكز علم را كوباندند به حَسَب توهّم خودشان؛ بچه‌هاى ما را، عزيزهاى ما را زدند، سرهايشان را شكستند، پاهايشان را شكستند، بعضى‌شان را كشتند، از پشت‌بامها انداختند. اگر اينها دهقانها بودند، 5

پس چرا اين دستگاه انتظامى كمكشان مى‌كرد؟ اينكه ديگر مخفى نبود؛ اين را صد هزار جمعيت از توى خيابانها و از توى صحن و از توى مدرسه، خوب مى‌ديدند كه دستگاه شهربانى دارد كمك مستقيم مى‌كند؛ اين دهقانها را كمك مى‌كرد بر ضد اسلام. اگر راست مى‌گويند كه دهقانها بوده‌اند، پس چرا وقتى كه مَرْضاى ما را بردند در مريضخانه‌ها، شهربانى و [ساواك] فرستادند گفتند: دشمنهاى اعليحضرت را مى‌بريد در مريضخانه؟ پدرتان را درمى‌آوريم، اينها بايد بروند. اگر دهقانها بودند، به اعليحضرت چه كار دارد؟ اگر كماندوها بودند و آنهايى كه مربوط به خود ايشان است و از دستگاه خود ايشان هست، [آيا] با قول ايشان بوده، با فرمان ايشان بوده است و يا بدون اطلاع و بدون فرمان؟ اگر با اطلاع است، خوب بگوييد ما تكليفمان را با ايشان بفهميم؛ خوب بفهميم؛ خوب ما، طرفمان كى است؟ يك نفر است. اگر اينطور نيست، خوب بگويند تا ما بفهميم كه اين كماندوها سرِخود آمدند؟! و همين طور بيخودِ بيخودى آمدند؟! يا سازمان امنيت اينها را آورد؟ يا شهربانيها آوردند؟ يا نخست‌وزير امر كرد، يا فلان وزير و فلان امير امر كرد؟ خوب بگويند كى اين كارها را كرده؛ چرا حاشا مى‌كنند؟ پيش هر كه مى‌روى، گردن ديگرى مى‌گذارد، به هر كه اعتراض مى‌كنى، به ديگرى نسبت مى‌دهد، دستگاه شهربانى مى‌گويد كه سازمان امنيت؛ سازمان امنيت مى‌گويد شهربانى؛ دوتايشان مى‌گويند: امر اعليحضرت؛ راست مى‌گويند كه امر اعليحضرت است؟ اعليحضرت با ديانت اسلام مخالف است؟ واقعاً با قرآن مخالف است اعليحضرت، به حَسَب قول اينها؟ اگر مخالف است، آن حرفها چه هست ديگر؟ آنهمه كشف و كرامت كجاست؟ اگر مخالف نيستند، پس چرا جلوگيرى نمى‌كنند از اين وحشيگريها؟ چرا تودهنى نمى‌زنند به اين شهربانيها، به اين سازمانها، به اين نخست‌وزيرها؟ ايشان كه فعال مايشاءاند مى‌توانند يك همچه كارى را بكنند؛ حالا كه ديگر مطلبى نيست، برگرد[ند] به عصر سابق [دوران استبداد] و قبل از صد سال پيش از اين. حالا كه مطلب اينطورى است، خوب بزنند تودهنى به اينهايى كه كار بد مى‌كنند، كارهاى خلاف اسلام مى‌كنند، كارهاى خلاف ديانت مى‌كنند و نسبت مى‌دهند به ايشان؛ تبرئه كند خودش را. آقا، نمى‌شود سلطان اسلام با اسلام مخالف باشد؛ نمى‌شود اين. اگر نيستند بگويند، اظهار كنند، اظهار تأسف كنند به اينكه مردك 6

آمده است، ريخته مدرسۀ فيضيه را خراب كرده است. ديدارى از فيضيۀ به خون خفته بنده [هنوز] اين مسائلِ جوانهاى خودمان را نديدم، و بعد از مباحثه مى‌روم مى‌بينم. اول وقتى است كه مى‌روم مى‌بينم. برويم آنجا يك فاتحه‌اى بخوانيم براى آنهايى كه كشتند [گريۀ حضار]؛ يك اظهار تأثرى بكنيم براى اينها؛ اينها كه نمى‌گذارند ما فاتحه هم بگيريم [گريۀ حضار]. اگر دهقانها كردند، پس چرا نمى‌گذاريد فاتحه بگيريم؟ چرا فاتحۀ تهران را به هم مى‌زنيد؟ سال بدى بود براى اينكه مفتضح شد هيأت حاكمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمى‌خواستيم. ما نمى‌خواهيم كه مملكت ما در خارج معرفى بشود كه همچو عناصر خبيثى سرِكارند؛ ما نمى‌خواستيم اين را. ما مى‌خواهيم كه مملكت ما از آن نقطه اولى‌اش تا آن آخرش، جورى باشند، طورى سلوك بكنند كه مايۀ افتخار يك مملكتى باشد. بگويند آقا، ما اميركبير داريم؛ وزراى سابق، مشاورين سلاطين سابق، علما بودند؛ على بن يقطين بوده است؛ گاهى ائمۀ اطهار ـ عليهم‌السلام ـ بوده‌اند. خطر عمال اسرائيل حالا مشاورين كيانند؟ اسرائيل!؟ مشاورها اسرائيل، از يهود ... . دو هزار نفر بهايى را به اقرار خودشان كه در روزنامۀ دنيا 7

[نوشته است] ـ بعد فردا مردك [شاه] نگويد كه اشاعۀ اكاذيب است ـ در روزنامه دنيا دو هزار نوشته است، اسرائيل بهايى را، اسم بهايى [را] نياورده؛ [نوشته] بعض وابستگان به مذاهب، اسمش را مذهب گذاشت!؛ دو هزار نفر را، و مى‌گويند پنج هزار است، دوتايش را اينجا نوشته است، اينكه نوشته حالا؛ اينها با كمال احترام ـ نه مثل حاجيهاى بدبخت ما كه وقتى مى‌خواهند تذكره 8

به آنها بدهند، بايد چقدر زحمت بكشند، چقدر رشوه بدهند، چقدر بيچارگى بكشند تا اينكه يك چند را رد كنند، چند تا را قبول بكنند، آن وقت در فرستادنشان چه فضاحتها باشد، در برگشتنشان چه فضاحتها باشد؛ وقتى هم مكه مى‌روند، در «منى»، حتى آن نمايندۀ بى‌عرضۀ آنجا هم شكايت مى‌كند كه فلان آقا 9

را بگيريد از باب اينكه جايى حرف حقى زده است، گفته اسلام در خطر است از دست يهود. آقا مگر شما يهوديد؟ مگر مملكت ما، مملكت يهود است؟ ـ دو هزار نفر را با كمال احترام، با دادن به هر يك از اينها پانصد دلار ارز، به هر يك پانصد دلار از مال اين ملت مُسْلم به بهايى داده‌اند، ارز داده‌اند، به هر يك هزار و بيست تومان تخفيف هواپيما [داده‌اند]، چه بكنند؟ بروند در جلسه‌اى كه بر ضد اسلام در لندن تشكيل شده است شركت كنند. سكوت مرگبار و همراهى با رژيم جبار واى بر اين مملكت! واى بر اين هيأت حاكمه! واى بر اين دنيا! واى بر ما! واى بر اين علماى ساكت! واى بر اين نجف ساكت، اين قم ساكت، اين تهران ساكت، اين مشهد ساكت! اين سكوت مرگبار، اسباب اين مى‌شود كه زير چكمۀ اسرائيل، به دست همين بهاييها؛ اين مملكت ما، اين نواميس ما، پايمال بشود. واى بر ما! واى بر اين اسلام! واى بر اين مسلمين! اى علما، ساكت ننشينيد؛ نگوييد عَلى مَسْلَك الشَّيْخ 10

ـ رضوان‌اللّه‌ عليه ـ واللّه‌، شيخ اگر حالا بود، تكليفش اين بود. سكوت؛ امروز سكوتْ همراهى با دستگاه جبار است؛ نكنيد سكوت. دو هزار بهايى را با پانصد دلار ارز به هر يك، و هزار و بيست تومان تخفيف هواپيما؟! اينها در روزنامۀ دنياست. يك شخصى به من گفت كه يك معامله‌اى كرده است شركت نفت با ثابت پاسال 11

و در اين معامله تخفيفى داده است كه بيست و پنج ميليون تومان در اين تخفيف نفع برده است؛ براى نفع اين جمعيتى كه فرستادند به لندن بر ضد اسلام. اين وضع نفت ما، اين وضع ارز مملكت ما، اين وضع هواپيمايى ما، اين وضع وزير ما، اين وضع همۀ ما؛ سكوت كنيم باز؟ هيچ حرف نزنيم؟ حرف هم نزنيم؟ ناله هم نكنيم؟ خانه‌هايمان را خراب مى‌كنند آخ نگوييم؟ وضع ما با اين «اعليحضرت» مردك مى‌فرستد رئيس شهربانى را، رئيس اين حكومت خبيث را، مى‌فرستد منزل آقايان. 12

من راهشان ندادم. اى كاش راه داده بودم تا آن روز دهنشان را خرد كرده بودم! مى‌فرستند منزل آقايان كه اگر نَفَستان در فلان قضيه 13

درآيد، فرموده‌اند اعليحضرت فرموده‌اند: اگر نفس شما درآيد، مى‌فرستيم منزلهايتان را خراب مى‌كنيم، خودتان را هم مى‌كشيم، نواميستان را هَتْك مى‌كنيم. اين وضع ماست با اين اعليحضرت، اگر اينها راست مى‌گويند. اگر دروغ مى‌گويند، پس ايشان بگويند: دروغ مى‌گويند؛ ايشان بفرمايند، اعلام كنند كه حكومت قم 14

دروغ گفته است تا من پدر حكومت قم را درآورم؛ بگويند: رئيس شهربانى دروغ گفته تا من زير چكمۀ اهل علم، پدرش را درآورم؛ نمى‌گويد كه. و اما سال خوبى بود براى اينكه روحانيت ارزش خودش را به دنيا اعلام كرد؛ فهماند كه آنكه صحبت مى‌كند، باز روحانى است، آنكه ايستادگى مى‌كند در مقابل ظلم و جور ظالم و جائر، باز حوزه‌هاى علميه است؛ كتك مى‌خورد، داد مى‌زند، كشته مى‌دهد، فرياد مى‌كند، مدرسۀ فيضيه‌اش را خراب مى‌كنند، اعتنا نمى‌كند، باز صحبت خودش را مى‌كند؛ هر كارى سرش بياورند، اين صحبت مى‌كند. روحانيت موجوديت خودش را به همۀ عالَم اعلام كرد. پس بد بود چون هيأت حاكمه، فضاحتِ ايران را در همه جا اعلام كرد؛ و خوب بود براى اينكه روحانيتْ حيثيت خودش را به عالَم معرفى كرد. فهماند به عالَم كه ما آدميم، روحانى هستيم ما. همه‌اش قضيۀ ذكر و دعا نيست؛ ما داد مى‌زنيم، ما مى‌گوييم نبايد بكنيد اين كارها را، ما نصيحت مى‌كنيم به شما. رفراندم رسواى شاه من نصيحت كردم به شاه. فرستاد آدم آنجا؛ در آن اول امر، قبل از رفراندم، به وسيلۀ بهبودى، 15

به وسيلۀ پاكروان 16

پيغام دادم به او، آقا! نكن اين كار را، اين رفراندم را نكن؛ اين خوب نيست براى شما [كه] اين كار را بكنيد، دست به اين قانون نزن. اگر امروز ارسنجانى 17

چهار تا رعيت را بياورد برقصاند و بگويند: زنده‌باد؛ فردا چهار تا رعيت مى‌آيند و مى‌گويند: مرده‌باد! نكن اين كار را؛ صلاح نيست بكنى اين كار را. گوش نكرد، ديديد چه جور شد. دو هزار نفر رأى نداشتند اينها، باقى‌اش زور بود. همه مى‌دانند بازار تهران بسته شد كه رأى ندهد، بازار قم بسته شد كه رأى ندهد، ساير شهرستانها رأى ندادند؛ اينها دو هزار تا رأى آزاد بدون سرنيزه نتوانستند تهيه كنند. ما نمى‌خواستيم اينطور مفتضح بشوى 18

ما نمى‌خواستيم ملت از تو رويگردان بشوند. ما مى‌خواستيم شما آدمى باشى كه وقتى يك چيزى را بگويى [مثلاً] «اى ملت»، تمام ملت لبيك بگويند. ما ميل داريم شاه ما اين‌جور باشد؛ ما ميل داريم وزير ما اين‌جور باشد كه اگر يك مطلبى را گفت تمام ملت با او موافق باشند نه اينكه با حرفهايش [ادعا كند] «شش ميليون»، «شش ميليون»؟!! 19

به جان عزيز شما، اگر اينها چند هزار هم داشتند؛ باقى‌اش با پر كردن صندوق. شايد به سمع ايشان نرسيده. شايد آنها گفته‌اند به او كه خير «شش ميليون، اكثريت قاطع». و الاّ شاه كه دروغ نمى‌گويد؛ نمى‌شود كه دروغ بگويد. «با اكثريت قاطع! تمام قاطبۀ اهل ايران!» پس بازار تهران از اهل ايران نيست؟ خيابانهاى تهران اهل ايران نيستند؟ قم از اهل ايران نيست؟ روحانيين از اهل ايران نيستند؟ ساير شهرستانها ايرانى نيستند؟ اين ايران كجاست؟ اين آرا از كجا آمد؟ بد شد امسال براى اينكه اين مطالب واقع شد؛ و خوب شد براى اينكه شما آقايان زنده كرديد اسلام را، ايستاديد در مقابل ظلم؛ ايستاديد، اگر نايستاده بوديد خدا مى‌داند كه حالا رفته بودند تا آن آخر. ايستادگى شما اسباب اين شد كه حاشا كردند مطالبشان را؛ گفتند: «خير، طلاق به دست مرد است؛ كى ما گفتيم؟» تساوى حقوق اين است؟ دِ مردك از «حزب مردم» است. 20

... كه داد زد كه «تساوى حقوق من جميع‌الجهات» تساوى حقوق من جميع‌الجهات، از اين طرف مى‌گويند؛ از آن طرف مى‌گويند: كى ما گفتيم طلاق به دست زن باشد؛ نخير طلاق به دست مرد است. از آن طرف مى‌گويند: نخير كى ما راجع به ارث گفتيم؛ نخير ارث هم همان طورى است كه خدا گفته. از آن طرف هم مى‌گويند: كى ما گفتيم زنها بروند به نظام وظيفه. تو روزنامه‌هايتان هست آقا! اين روزنامه‌هايى كه ديكته مى‌كند سازمان امنيت، و مى‌نويسند. مى‌گويند كه مدير كيهان 21

گفته است: ما ديگر راحتيم؛ براى اينكه آن وقت ما مى‌نوشتيم و اينها 22

نظر مى‌كردند، حالا خودشان مى‌نويسند، ما ديگر راحتيم. منتها اين اعتراض هست كه آقا! چرا اينقدر بى‌حيثيت هستيد كه آنها بنويسند و شما هم بنويسيد؟ چرا بايد مطبوعات ما اينقدر بى‌حيثيت باشند؟ خطر صهيونيسم خوب بگوييد آقا حرف را؛ [مگر] چه مى‌كنند؟ اگر همۀ علماى اسلام يك مطلبى را بگويند، حالا كه خطر بر اسلام وارد شده و آن خطر يهود است و حزب يهود ـ كه همين حزب بهاييت است ـ اين خطر كه حالا نزديك شده، اگر آقايان، علماى اعلام، خطبا، طلاب، همه با هم هم‌صدا بگويند كه آقا ما نمى‌خواهيم كه يهود بر مقدرات مملكت ما حكومت كند، ما نمى‌خواهيم كه مملكت ما با مملكت يهود هم‌پيمان بشود در مقابل پيمان اسلامى؛ آنها ـ مسلمين ـ باهم هم‌پيمان مى‌شوند، آقايان با يهود هم‌پيمان مى‌شوند! خوب، چه وضعى است اين مملكت؟ اگر نوكر هم هستيد چرا اينقدر نوكر؟! من سرم درد مى‌كند؛ و من براى خواندن يك فاتحه لازم مى‌دانم بروم به مدرسۀ فيضيه؛ و از خداى تبارك و تعالى، مى‌خواهم كه در اين سال و سالهاى بعد، همه سالم باشيد، اسلام مؤيد باشد، اسلام مؤيد باشد.

  1. ـ اشاره به ادعاهاى مكرر شاه مبنى بر ديدن امام زمان و ارتباط با اولياى خدا.
  2. ـ اصل: با.
  3. ـ اشاره به سخن شاه كه گفته بود:«در قم كسى كه در حد مرجعيت باشد به چشم نمى‌خورد»!
  4. ـ سوگند.
  5. ـ رژيم شاه مدعى بود كه حمله‌كنندگان به مدرسۀ فيضيه، كشاورزان و دهقانان بودند.
  6. ـ مولوى معاون ساواك تهران كه سرپرستى يورش به مدرسۀ فيضيه را عهده‌دار بود. وى در سانحۀ سقوط چرخبالِ پليس راه (سال 55) كشته شد.
  7. ـ يكى از مجله‌هاى آن روز ايران.
  8. ـ گذرنامه.
  9. ـ آقاى محمد صادقى كه پس از فرار از ايران به مكه مشرف شده و در آنجا بر ضد رژيم شاه و اشغالگران فلسطين سخنرانى كرده بود.
  10. ـ منظور آقاى عبدالكريم حائرى يزدى بنيانگذار حوزۀ علميۀ قم مى‌باشد كه در سياست روشى معتدل داشته است.
  11. ـ حبيب ثابت پاسال، از سرمايه‌داران بهايى.
  12. ـ مراجع محترم تقليد.
  13. ـ در پاسخ به تلگراف آقاى سيد محسن حكيم از مراجع بزرگ تقليد كه علماى ايران را دعوت به مهاجرت به عراق كرده بودند.
  14. ـ فرماندار قم.
  15. ـ سليمان بهبودى، رئيس تشريفات دربار شاه.
  16. ـ حسن پاكروان، رئيس وقت ساواك.
  17. ـ حسن ارسنجانى، وزير كشاورزى وقت.
  18. ـ خطاب به شاه.
  19. ـ ادعاى شاه در مورد تعداد رأى دهندگان رفراندم.
  20. ـ اسداللّه‌ عَلم.
  21. ـ مصباح زاده.
  22. ـ مأموران سانسور در ساواك.

عنوان :

ارزیابى قیام ملت، و حوادث تلخ و شیرین سال 41 و اوایل سال 42

مرجع :

صحیفه امام (۱) صفحه ۲۶۶

مکان :

قم، مسجد اعظم

تاریخ :

۱۳۴۲-۰۲-۱۲

حضار :

روحانیون، طلاب و اهالى قم