بسم اللّه الرحمن الرحيم دستاورد شهادتها و مصائب دوران انقلاب من گاهى فكر مىكنم كه از اولى كه اين نهضت شروع شد، كه بايد گفت مبدأش 15 خرداد بود؛ تا حالا هر قصهاى كه واقع شده است و هر چيزى كه ما از دست داديم، آيا ما در ازايش دريافتى كردهايم يا نه؟ مثلاً، آنوقتى كه قبل از 15 خرداد كه خوب، يك اجتماع كوچكى براى مخالفت با آن چيزهايى كه آن وقت واقع شده بود [تشكيل] شد، آن وقت، چنانچه شاه مخلوع به ما يك روى خوشى نشان مىداد، اين انقلاب حاصل نمىشد. اگر قبول مىكرد، ما مسائل خيلى بزرگى آن وقت نداشتيم. اگر آن وقت قبول مىكرد آنها را، خوب، قهراً سست مىشدند آنهايى كه [مخالف] بودند و نمىرسيد به اين مسئله. آن سختيهايى كه آنها كردند كه حالا من بخواهم يكىيكى آنها را بگويم يادم هم نيست، طولانى هم هست، در ازاى آن فشارها و آن گاهى فحاشيهايى كه مىآمدند، بخصوص پيش آقايان، مىكردند! البته من راهشان ندادم اما يكوقت آمدند. گمان هم مىكنم آن وقتى بود كه مرحوم آقاى حكيم 1
يك تلگرافى كرده بود و آنها مىخواستند جلو بگيرند از جواب ـ گمانم اين بود شايد قبل هم بود ـ آمدند [گفتند] كه مىخواهند چند نفرى هستند، بيايند از طرف دستگاه شما را ببينند. من گفتم كه من با آنها ملاقات نمىكنم، از باب اينكه اينها اشخاصى هستند كه اگر بيايند يك چيزى اينجا بگويند، دروغ مىروند مىگويند و من ملاقات نمىكنم. لكن با بعضى آقايان ديگر ملاقات كرده بودند و آن آقايى 2
كه با او ملاقات كرده بودند، عصر همان روز آمد با حال وحشتناك پيش من، گفت كه اينها آمدهاند و مىگويند كه ما مىريزيم در منزلهايتان، اگر جواب آقاى حكيم را بدهيد، مىريزيم در منزلهايتان، خودتان را چه مىكنيم، زنهايتان را چه مىكنيم و از اين حرفهاى اراذلى. و حالا بايد چه بكنيم؟ گفتم: شما هم باور كرديد حرفشان را؟ گفت: ما چه بكنيم؟ من همان وقت پا شدم، جواب آقاى حكيم را دادم. اگر آن وقت هم به ما اينها يك روى خوشى نشان مىدادند و چه مىكردند ـ باز ما يك بهرۀ حسابى نمىتوانستيم برداريم ـ منتهى نمىشد به اينها و اگر 15 خرداد پيش نيامده بود و آن كشتار ناهنجار و ظلم و ستم بزرگ واقع نشده بود، باز ممكن بود كه منتهى به اين مسائل نشود. در هر قصهاى كه واقع مىشد، يك بهرهاى قهراً برداشته مىشد. اگر 17 شهريور آن مسائل واقع نمىشد و آنها گذاشته بودند مردم صحبتشان را مىكردند، چه مىكردند، منتهى به اين نمىشد كه بايد برود. يا آنها يك چيزهايى را كه آنها مىخواستند آن وقت، شايد آن وقت خيلى چيزهاى مهمى هم نبود. يا شاه معدوم مىگفت كه من حاضرم كه عمل كنم به قانون اساسى و چه بكنم، خوب اين صحبتها پيش نمىآمد. لكن آن شرارتى كه آنها كردند، در مقابلش بهرهاش اين بود كه منتهى شد به سقوط؛ سقوط شاهنشاهى 2500 ساله. در هر قصهاى كه پيش آمد و به ما صدمهاى وارد شد، در ازاى او، يك بهرۀ خوبى ما برداشتيم. شما مىبينيد كه در زمانى كه مرحوم آقاى بهشتى زنده بودند، چه وضعى پيش آوردند اين اراذل و ايشان را يك چهرۀ ديگرى نشان داده بودند كه آن روز در خيابانها هم بر ضد ايشان تظاهرات مىكردند، صحبت مىكردند و نمىدانستند قصه را. شهادت ايشان اسباب اين شد كه يك بهرۀ بزرگى ما برداشتيم و آن اينكه ثابت شد كه آن انحراف بوده است، آن كار آنها انحرافى بوده است. و همين طور هر قصهاى كه اينها خواستند از آن بهرهبردارى كنند، ما بهرهبردارى كرديم. و البته خيلى خسارت به ما وارد شد، لكن خسارت در مقابل اسلام؛ يعنى، ما مقصد داشتيم، هدف داشتيم و هدف ما يك هدف الهى بود و روحى بود. افرادى را كه از دست مىداديم البته مهم بودند، لكن در راه هدف. اگر بهرهبردارى براى هدف بود، ارزش داشت و ما بهرهبردارى كرديم براى هدف. اگر اين مسائل واقع نشده بود، شما، حزب شما هم مىدانيد چهجورى بود وضعش بين مردم؟ بين مردم شماها را يك صورت كريهى، حزب حاكم...! الآن هم دارند در خارج هى حزب حاكم، حزب حاكم مىگويند و شماها را كه در رأس حزب هستيد، يك صورت مشوهى آن وقت نشان مىدادند كه شايد مردم غير آگاه، همه شايد قبول مىكردند كه مسئله اين است و اينها هستند كه دارند انحصار طلبى [مىكنند]، اينها هستند كه دارند همه چيز را براى خودشان چه مىكنند، اينها هستند كه دارند اسلام را چه مىكنند. از اين مسائل هى پيش مىآوردند، لكن هر ضررى كه به ما وارد شد يك نفعى هم پهلويش بود بزرگتر؛ يعنى، ما عمده نظرمان اين بود كه براى اسلام نتيجه بگيريم. ما مىخواستيم بهرهبردارى براى اسلام بكنيم. پانزده هزار جمعيت در 15 خرداد از دست مسلمانان ـ آنطورى كه مىگفتند ـ رفت و اين نيروى بزرگى بود [براى] اسلام، لكن در ازاى آن، يك ظلم 2500 ساله و ستم 2500 ساله مبدأ اين خرابى و برطرف شدن او داشت. يا 17 شهريور، كه امروز است، خوب آن صدمهاى وارد شد به ايران و اشخاص شايد خيال مىكردند ديگر مسئله تمام شد، لكن بهرهاى كه اسلام از اين برداشت، همان بهرههايى بود كه در صدر اسلام از كشتن سيدالشهدا ـ سلاماللّهعليه ـ برداشته مىشد. آنهايى كه توجه به مسائل معنوى ندارند، در آن وقت اگر ـ مثلاً ـ كسانى بودند، مىگفتند كه سيدالشهدا آمد اينجا و همين چرا آمد؟ خوب، «چرا» آنوقت مىگفتند، مقدسهايى كه آن وقت آنجا بودند، اينها «چرا» را مىگفتند كه خوب چرا رفت؟ چرا بچههايش را برد؟ اول هم از ايشان سؤال مىكردند كه چرا اينها را مىآوريد؟ لكن شهادت سيدالشهدا، كه در اسلام بسيار ناگوار بود، چون در راه عقيده و مقصد بود و عقيده را پيش برد ـ يعنى، همان شهادت ـ بساط بنىاميه را پيچيد به هم و از بين برد، تمامش كرد. و در هر موقعى كه هر چه واقع شد ـ خداى تبارك و تعالى حالا در اين مواقعى كه براى ما پيش آمد ـ خداى تبارك و تعالى يك چيزِ زيادترى نصيب ما كرد، قهراً بدون اينكه ديگر محتاج باشد به اينكه تبليغات اطرافش بشود و اينها. شهادت شهيد بهشتى و آثار آن شما ديديد كه صبح آن روزى كه مرحوم آقاى بهشتى و آن هفتاد نفر مظلوم در آنجا، آنطور به وضع فجيع شهيد شدند، مردم فرق كردند؛ يكدفعه تمام صحبتها برگشت. آنهايى كه فرياد [مىزدند،] همانهايى كه بهشان تزريق كرده بودند كه اين آدم چطور و كذا و كذاست و آنطور براى ايشان شعار به ضد ايشان مىدادند، يكدفعه شعارها برگشت و به نفع ايشان شد؛ يعنى، به نفع اسلام شد. حزب شما هم معرفىاش آنطورى كه در آنوقت مىكردند، همين طورها بود كه اين حزبى است كه حزب حاكم و انحصار طلب و كذا و كذا و چنان [است.] خوب، من البته تمام حزب را كه من نمىشناختم و نمىشناسم، لكن افرادى كه اين حزب را ايجاد كردند، خوب، من مىشناختم. من آقاى خامنهاى را بزرگش كردم. من آقاى هاشمى را بزرگ كردم، من آقاى بهشتى را بزرگش كردم. ديدم اينها را از اول تا آخر. بسيارى از اينها [را،] خوب، من مىشناختم كه اينها اشخاصى نيستند كه نه، انحصار طلب به آن معنايى كه آنها مىگويند، [نيستند.] البته انحصار به اين معنا كه بايد اسلام باشد، غير اسلام نباشد؛ همۀ ما انحصار طلبيم و اسلام اصلاً اينطورى است. پيغمبر اسلام هم [مىگفت:] «لا اله الا اللّه»؛ اين انحصار است ديگر؛ يعنى فقط همين، ديگر غير از اين نه. ما هم حرفمان اين است كه فقط اسلام؛ غير از اين نه. اين انحصارى كه مىگويند، اگر اين است، مسلمين همه انحصارطلبند، پيغمبرها هم همه انحصار طلب بودند، و خداى تبارك و تعالى هم انحصار طلب [است. ]«انحصار»، اين صحيح است. انحصارطلبى ـ فى نفسه ـ يك امر فاسدى نيست كه هر انحصارطلبى فاسد است. انحصار كه بخواهد همه چيز را به نفع ماديت تمام بكند، براى خود آدم باشد، اين انحصارطلبى فاسد است. البته اگر شما و ما و هر كدام اينها بخواهيم بهرهبردارى براى خودمان بكنيم، از اين شهدايى كه خون خودشان را دادند، ما هم انحصارطلب به آن معناى فاسدش هستيم. اما من كه شماها را مىشناختم و مىديدم اينطورى نيست مسئله و مقصد شما اسلام است، خوب، من گاهى هم به اشخاص مىگفتم كه صحيح نيست. در هر صورت، شهادت آقاى بهشتى و اين هفتاد نفر مظلوم يكدفعه متحول كرد مردم را به اينكه كمكم بيدار شدند. الآن بعضى از آن اشخاص كه در آنوقت چيزهايى ـ مثلاً ـ مىگفتند، برگشتهاند و پشيمان شدهاند و اظهار ندامت مىكنند، و توبه مىكنند و مثل قضيۀ تائبين شده است الآن، و هر قصهاى كه واقع مىشود اينطور است. آقاى قدوسى ـ خدا رحمتش كند ـ خوب من مىشناختم چه آدمى است و چقدر به اين آدم [اتهام وارد] كردند كه مردم را دارد چه مىكند، مىكُشد، چه مىكند، فلان ...، و من مىدانستم چه آدمى است؛ محتاط. در احتياط، حتى در اين ماليات، آنقدر از او شكايت مىكردند كه اين آقا احتياط مىكند، نمىگذارد يك چيزى را كه بايد خرج كرد، خرج كند، لكن وقتى كه به شهادت رسيد، يكدفعه يك دسته بيدار شدند كه اينها يك همچو افرادى را دارند شهيد مىكنند. اينها هر نفرى از ماها و شما را شهيد بكنند، به نفع اسلام است و ما از اين خوفى نداريم و به ضرر آنهاست. اگر اينها از روى عقل عمل كرده بودند و آنطورى كه بعضى جبهههاى سياسى عمل مىكنند ـ كه آنها هم مثل همينهايند ـ اگر اينها از روى عقل عمل كرده بودند، حالا هم رئيسجمهور همان بود و هم آن وكلايى كه فاسد بودند، همان جا بودند و مىتوانستند كه به تدريج، كمكم بكشانند اين جمهورى اسلامى را به مسائل غربى، همه هم رو به غرب نماز مىخواندند. لكن خدا خواست، اينكه اينها نتوانند خوددارى كنند و سياست را نمىفهميدند؛ نمىفهميدند كه چهجور بايد رفتار كرد. ملت را نشناخته بودند. اسلام را توجه به آن نداشتند. ملت مسلم را نمىدانستند يعنى چه. و اين بود كه دستپاچه شدند و زود خودشان را لو دادند آنطور. هر صحبتى كه كردند. لو دادند و يك قدرى پايهشان سست شد تا وقتى كه واقعاً قيام كردند. و ـ عرض مىكنم كه ـ معلوم شد كه اينها با كىها مربوطند و از كجا آمدند و با كى روابط داشتند و با چه بوده و خودشان، خودشان را از بين بردند. خداى تبارك و تعالى گاهى اينطور مىكند كه يك كسى خودش، خودش را زمين بزند؛ مِثل مَثَل آن كه روى شاخه نشسته بود و پايينش را اره مىكرد. اينطور شد كه خودشان، خودشان را از بين بردند و براى ما همۀ اينها صلاح بود؛ يعنى، انسان مىفهمد كه خداى تبارك و تعالى عنايت دارد به اين ملت با شهادت. همانطورى كه عنايت به اسلام داشت و با شهادت بزرگان ما، اسلام را بزرگ كرد، حالا هم همينطور است كه خداى تبارك و تعالى عنايت به اين كشور دارد و با دست دشمنها، اين اسلام و اين كشور را دارد حفظ مىكند به دست خود آنها، به دست خود آنها، خودشان را رسوا مىكند و آن راهى كه آنها پيش گرفته بودند كه ما را منحرف كنند و ببرند آن طرف، با دست خودشان، راه خراب شد. اين از چيزهايى است كه ما تدبير نمىتوانيم بكنيم. خداست كه اينطور تدبيرها را مىكند و ما دلمان بسته است به يك مبدأى كه همۀ چيزها در دست اوست. يأس دشمنان و شروع انفجارها و آن چيزى كه مىخواهم به شما آقايان بگويم، اينها از اول معلوم شد كه بناى شيطنت داشتند؛ همانطورى كه دولتهاى بزرگ اينطور هستند. آنها يكدفعه يك كسى را نمىآورند خلقالساعه در اينجا بگذارند كه كار انجام بدهد. آنها از اولى كه نقشۀ استعمار همه جا را كشيدند، در هر جايى مأمورينى دارند بسيار مقدس، بسيار خوب، در لباس مليت، در لباس روحانيت؛ در همۀ چيزها دارند آنها. يكوقت آدم مىبيند كه اين آدمى كه سى سال مىگفت كه آى ملت، ملت كذا، يكوقت بختيار از كار درمىآيد. بايد خيلى توجه به اين معنا داشته باشيد كه اينها، از آنهائى نباشند كه در آن آنها باشد. ممكن است يكوقت يك جمعيتى را منحرف كنند با تبليغات و با [اين] چيزها، يواش يواش منحرف كنند و ممكن است وقتى كه از انحراف عاجز شدند، انفجار درست كنند. يا انحراف يا انفجار. الآن اينها همه مأيوسند از اينكه ملت ايران را اينها بتوانند منحرف كنند. اينها هر كارى كردند ملت ايران فهميد اينها منحرف هستند. هر صحبتى كردند، انحرافشان معلوم شد. هر عملى كردند، انحرافشان معلوم شد و الآن مأيوسند از اينكه بتوانند به طور سياسى عمل بكنند؛ به طور سياسى كه از آن بهرهبردارى سياسى بكنند. از ايران، اينها همهشان ديگر مأيوسند. امريكا هم مأيوس است. البته امريكا براى دراز مدت تا دويست سال بعد هم ممكن است نقشههايى داشته باشد. اما اينهايى كه به طور بچهگانه دارند عمل مىكنند، اينها ديگر كارشان، همه چيز تمام شد. اما وقتى كارشان تمام شده و مأيوس از همه جا شدهاند، مثل همان گربهاى كه به شير مىپرد، وقتى مأيوس شد[ند]، همان كار را مىكنند. الآن اينها دارند كارهاى مأيوسانه مىكنند و مىبينند كه خودشان چيزى نيستند. مىگويند: خوب حالا كه ما نيستيم، اينها هم نباشند. چنانچه من به آقاى رفسنجانى اين را مكرر گفتهام كه شما بايد ـ اين يكى از مسائل مهم است، مجلس الآن يكى از مسائل مهم است و حتماً بدانيد هدف است مجلس، از اول هم بوده. مجلس هدف است ـ و شما بايد آنجا را، يك اشخاصى كه مىخواهند حفاظت آنجا را بكنند، يك اشخاصى باشند كه صد در صد بشناسيد اينها را؛ بدانيد كه اينها كه مىخواهند حفاظت كنند، چه اشخاصى هستند. يكوقت همان كه آدم را مىخواهد حفاظت كند، همان است كه فاجعه به بار مىآورد. در هر صورت، در عين حالى كه هر قضيهاى انجام گرفت و انجام بگيرد به نفع اسلام و به نفع ملت مسلمان ماست، لكن ما هر يك از شما را لازم داريم. [وجود] هر يك از شما لازم است براى اين مملكت. رفتن هر يك از شما فاجعه است. آنها كه رفتند فاجعه بود، بهرهبردارى هم شد. ماها هم برويم، همين است، لكن بايد ما نگذاريم اينطور بشود. من از خداى تبارك و تعالى سلامت و سعادت همۀ آقايان را مىخواهم. و من اميدوارم كه روزنامۀ شما 3
، كه حالا ديگر آن مسائلى كه قبل بود ديگر ندارد، يك روزنامهاى باشد كه هدايت كند مردم را؛ هادى باشد براى همۀ روزنامهها. بايد اينطور باشند. و شما موفق باشيد كه روزنامهتان يك روزنامۀ اسلامى آبرومند، مفيد براى جامعۀ اسلامى و براى كشور اسلامىِ ما انشاءاللّه تعالى، باشد. والسلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته
عنوان :
دستاورد شهادتها و مصائب دوران انقلاب
مرجع :
صحیفه امام (۱۵) صفحه ۲۱۷
مکان :
تهران، جماران
تاریخ :
۱۳۶۰-۰۶-۱۷
حضار :
خامنهاى، سیدعلى (دبیر کل حزب جمهورى اسلامى) و اعضاى شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى