عنوان :
...
کتاب :
...
منبع :
...
تاریخ :
...
گوینده :
...
مکان :
...
بسماللّه الرحمن الرحيم دستاوردهاى انقلاب اسلامى از بركات اين نهضت يكى اين است كه ما با آقايان محترمى كه دور از مركز علمند، در مراكز ديگرند، از نزديك آشنا مىشويم و مطالبى اگر دارند و داريم به هم مىرسانيم، و اگر درد دلى هم داريم ذكر مىكنيم، بلكه شما كه مأمور بهدارى و بهزيستى هستيد معالجه كنيد. يكى از بركات اين نهضت قضيۀ «تحول روحى» در جامعۀ ما هست كه من مكرر اين را گفتهام كه اين تحول روحى كه در ايران پيدا شده است و اين نهضت توانست اين تحول روحى را ايجاد كند به خواست خداى تبارك و تعالى از اين پيروزى كه نصيب ما شده است و دست اجانب را كوتاه كرديم و دست خيانتكارها را، اهميتش بيشتر است. اين تحولات روحى به اين زودى براى يك شخص هم حاصل نمىشود تا برسد به گروهها؛ تا برسد به سرتاسر يك كشور. شما هم ملاحظه مىكنيد كه چند جور تحول، تحولهاى روحى پيدا شد در اين جمعيتها؛ يكى كه من كراراً گفتم و باز هم تكرار مىكنم اين تحولى [است] كه از خوف و ترس به شجاعت متحول شدند. شما ملاحظه كرديد، ديگر اينها همه يادتان هست، كه يك پاسبان اگر مىآمد در بازارها؛ بازار تهران، بازار تبريز و مىگفت كه «4 آبان 1
» است و بايد بيرق بزنيد سر دكانها، توى ذهن مردم اصلاً نمىآمد كه مىشود هم با پاسبان معارضه كرد و گفت نه. همه اطاعت مىكردند روى اينكه خوب، دنبالش خوف اينكه حبس باشد، زجر باشد، شكنجه باشد در ظرف كمتر از دو سال آخر اين انقلاب، در ظرف كمتر از دو سال، همين جمعيتها يك تحولى درشان پيدا شد كه ايستادند در مقابل توپ و تانك و مسلسل و گفتند ما اصلاً رژيم [شاه را] نمىخواهيم. آنكه به خودش جرأت نمىداد كه بگويد من امشب اين كار را نمىكنم و بيرق نمىزنم، اين جرأت را پيدا كرد كه مشتش را گره كند و جلو برود. بريزند توى خيابانها و فرياد بزنند كه مرگ بر اين سلطنت كذا. اين تحول آسانى نيست. بله، يك نفر، دو نفر، ده نفر، يك همچو تحولى پيدا بكنند، خوب مىشود، اما يك ملتى اينطور بود، همان طورى كه در آذربايجان بود، در مشهد بود، در تهران بود، در شيراز بود، در دهات بود، در قصبات بود. اختصاص به يك محيطى نداشت، سرتاسر كشور يكدفعه متحول شد و اين نبود جز اينكه يك عنايت خاصى از طرف خداى تبارك و تعالى به اين ملت شد، يك نظر معنوى خداى تبارك و تعالى بر اين ملت انداخت و ملت را فوقالنظر متحول كرد؛ كانّه يك چيزى ديگر شدند. جمعيتها سرتاسر كشور يك چيز ديگرى شدند، يك چيزى بودند، يك چيز ديگر شدند؛ متحول شدند يك جمعيتى به يك جمعيت ديگر. و باز جزو تحولات، اين تحول حس اعانت بود كه مردمى كه از هم جدا بودند و كارى به هم نداشتند و اينها يك وقت ما ديديم كه وقتى جمعيت راه مىافتد، به اطراف، اينها اعانت مىكنند؛ زن و مردخانهها، اين خيابانهايى كه هست و خانههايى كه در خيابان هست ـ آنطور كه براى ما نقل مىكردند ـ مكرر اينها آب مىآوردند، چه مىكردند و به مردم اعانت مىكردند در اين كارى كه داشتند؛ يك دسته تظاهر مىكردند يك دسته هم اعانت به اين اشخاصى كه تظاهر مىكردند. يك قصهاى كه در نظر من خيلى جالب است اين است 2
كه يكى از اشخاص به من گفت: گفت من در خيابان تهران ديدم كه در اين تظاهرات يك زنى يك كاسهاى دستش هست اينطور ايستاده و تويش هم پول هست، من فكر كردم كه خوب اين حالا فقير هست و پولى مىخواهد، پيرزن هم بود، گفت وقتى كه نزديك شدم و از او استفسار كردم، گفت كه امروز تعطيل است، اينجا هم مركز تلفن است؛ من اين را نگه داشتهام كه هر كه بخواهد تلفن كند اين پول را بردارد و بيندازد آنجا و تلفن كند. اين يك قضيه كوچك جزيى است، اما معنايش زياد است. اين جزو همان تحولهايى است كه پيدا شد. يا كسى باز نقل مىكرد كه اگر يك ساندويچى را به يك نفر تعارف مىكردند در اين اجتماعات ـ ايشان گفت من خودم ديدم ـ اين تكهتكه مىكرد، لقمهلقمه، به اين و آن مىداد تا آخر. اينها يك مسائلى است كه به نظر اولى كوچك مىآيد، لكن اينها بزرگ است. يك تحول بوده اين، اين حس تعاون مردم كه از هم داشتند اين يك مسئله عادى نيست، باز يك مسئله الهى است كه اشخاصى كه آن وقت ارتباط به هم نداشتند، كارى نداشتند، اينها همچو مرتبط به هم شدند و همچو جوش پيدا كردند كه شدند يك خانواده؛ كانّه مردم يك خانواده بودند؛ اين خانواده هم از هيچ چيز نمىترسيد. حماسهآفرينيها گفت شخصى كه يك بچه ده ـ دوازده سالهاى در اين مبارزات سوار موتور سيكلت ظاهراً بود ـ يا دوچرخه يا موتور سيكلت ـ گفت اين همان طور رفت طرف تانكى كه داشت مىآمد حمله كرد اين بچه و بچه هم زير تانك خرد شد از بين رفت. اما اينطور شده بودند. اين تحول يك تحول الهى بود و يك دست غيبى مردم را اينطور متحول كرد، و تا اين نحو تحول نبود اين پيروزى نبود. ملتى كه دست خالى بود، هيچ نداشت ـ حالا چهار تا تفنگ پيدا شده است، كى، آن وقت اين حرفها بود ـ دست خالى، آنها هم مسلح و همه تانك و توپ و مسلسلدار و اينها هيچ نداشتند جز اينكه يك فرياد «لااله الااللّه» و «اللّهاكبر» و يك مشت پُر و يك ايمان قلبى قوى. اين ايمان بود كه اين مردم را به اين پيروزى رساند كه همۀ حسابها فاسد از كار درآمد. حساب اينكه دست خالى نمىشود غلبه كرد بر اين سلاحهاى مدرن، اين حسابها خلاف درآمد. چون آنها حساب معنويات را نمىكردند؛ حساب ماديات را مىكردند. معنويت غلبه كرد بر ماديات، خدا غلبه كرد بر شيطان و غلبه دارد بر شيطان. شگفتى جهانيان از انقلاب ايران اين تحول يك نعمت بزرگى است كه اگر ما نگهش داريم اين نعمت خدا را، براى ما همه چيز هست. اول بفهميم كه نعمتى بوده، خدا داده است، ما خودمان ضعيف بوديم و خداوند ما را تقويت كرد و قوتى داد كه همۀ قدرتهاى خارجى را شكست داديد. اينهايى كه از خارج مىآيند، از امريكا مىآيند، از جاهاى ديگر مىآيند، مىگويند كه ايرانىها نمىدانند چه كردند، خارج مىدانند چه خبر است؛ آنها مىفهمند كه چه شده است؛ خود ايرانىها توجه ندارند. باز داخل معركه هستند نمىدانند چه شده است. تمام دُوَل پشتيبان محمدرضا بودند. نه دولتهاى امريكا و شوروى و ابرقدرتها، خير. همين دولتهاى پايينتر، همين دولتهاى اسلامى همه طرفدار بودند، و با همۀ طرفداريهايى كه كردند و با همۀ قدرتهايى كه خود اين هم داشت نتوانستند اين را نگهش دارند. ملت با دست خالى شكست داد هم قدرت محمدرضا را و هم آنهايى كه پشتيبان او بودند. اين يك مسئلهاى نيست كه ما بتوانيم روى موازين طبيعى حلش كنيم، اين دليل بر اين است كه يك مبدأ فوق اين مبادى هست؛ اين دليل بر اين است كه خدا هست. تداوم پيروزى در گرو انسجام و وحدت اگر اين را حفظش بكنيد همه چيز داريد، اگر اين انسجامى كه ملت پيدا كرد و گروهها، متفرقات به هم مجتمع شدند، همه با هم شدند، آنهايى كه دور از هم بودند به هم نزديك شدند و آن ايمانى كه قلبها مملو از ايمان و همه داد مىزدند «جمهورى اسلامى» اگر اين را ما نگهش داريم، قدر اين نعمت را بدانيم، نگهش داريم، يك ملت پيروزى هستيم كه ديگر نمىتوانند اين ريشههاى فاسد كارى انجام بدهند. لكن مهم همين است كه نگهش داريم. مهم اين است كه ما آن وحدتى كه داشتيم حفظش كنيم. حالايى كه رسيديم به يك مرتبهاى از پيروزى و دشمنها را بيرون كرديم، حالا خيال نكنيم كه تمام شد قضيه و برگرديم سراغ اينكه من خانه ندارم، كسب من حالا چطورى است. شما ديديد آن روزى كه توى خيابانها مىريختند ـ همهتان بوديد لابد ـ توى خيابانها مىريختند و فرياد «اللّهاكبر» را بلند مىكرديد، هيچ فكر اين بوديد كه كسب شما امروز چه جورى است؟ شما كسبها را رها كرده بوديد، شما پنج ماه، شش ماه بيشتر كسبها را رها كرديد. يك همچو موجودى خدا ساخت. آنى كه حاضر نبود يك روز دكانش را رها بكند شش ماه رها كرد، نه شش ماه رها كرد و نگران بود، شش ماه رها كرد و عاشقانه رها كرد. اين را يك چيز آسانى حساب مىكنيد؟ اينها يك نعمتهايى است، عناياتى است كه خداى تبارك و تعالى بر شما كرد و اين عنايت را، اين رحمت را، دو دستى بگيريد نگهش داريد، حفظش كنيد. همه با هم برادر، همه فداكار هم باشيد و فداكار اسلام باشيد. اگر اين روحيه محفوظ بماند، اين شجاعت محفوظ بماند، ـ و شما آذربايجانيها، مركز شجاعتيد ـ اگر اين شجاعت محفوظ بماند و اين توجه به خدا محفوظ بماند و اين وحدت كلمه محفوظ بماند ديگر كسى نمىتواند، هيچ قدرتى نمىتواند شما را عقب بزند و هيچ كسى نمىتواند همۀ دارايى شما را بگيرد و بخورد و ببرد و خيانت به شما بكند. نه دولتى ديگر مىتواند كه خلاف بكند و نه ارتشى مىتواند به شما تحميل بشود و نه ژاندارمرى مىتواند تحميل بشود و نه هيچ چيز. خودتانيد و استقلال، آنها هم از شما هستند، آنها هم قواى شما هستند. حكومت ايدهآل اسلامى وحدت كلمه و اسلامى بودن يك مملكت به اين است كه از آن رئيس جمهور كه آن بالا هست به حسب اعتبار، تا آن كسى كه آن پايينهاست اينها يك جور باشند، نه اين از او بترسد نه او توقع داشته باشد كه اين از او بترسد. اسلام اينطورى است. حضرت امير ـ سلاماللّه عليه ـ كه خليفۀ مسلمين بود، خليفۀ يك مملكتى كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود، از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا [و] يك مقدار هم از اروپا، اين خليفۀ الهى وقتى توى جمعيت بود مثل همه ما كه نشستهايم با هم، اين هم زير پايش نبود، همين بود كه يك پوست داشتند ـ به حسب نقل ـ يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مىخوابيدند، و روز روى همين پوست علوفۀ شترش را مىريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است، آنى كه ما مىخواهيم اين است. البته هيچكس قدرت ندارد مثل او باشد اما ما مىخواهيم يك خرده نزديك، يك بويى از اسلام بيايد در ايران ما مىخواهيم اينطور بشود كه وقتى رئيس يك مملكتى فرض كنيد رئيس جمهور، نخست وزيرش توى جمعيت مىآيد همچو امتيازى نباشد كه مردم كنار بروند، آى آه واه بشود. زمان رژيم سابق اگر مىخواست اين شخص از يك خيابانى عبور كند، سازمان امنيت و مأمورها قبل از اينكه بيايد، دو روز، سه روز قبل اين جاها را همه را تحت نظر مىگرفتند؛ خانهها را، اين خانهها را خالى مىكردند از مردم، تحت نظر مىگرفتند كه ايشان مىخواهد يك عبورى از اينجا بكند. چرا؟ براى اينكه خودش خائن بود و خائن مىترسد. خيانت به مملكت كرده بود و خائن خائف است. از خودش مىترسد، مىترسد بكشندش. اما مالك اشتر هم اينطور بود؟ توى مردم بودند، حضرت امير تو مردم بود، با مردم بود. پيغمبر اكرم توى مسجد ـ به حسب نقل ـ توى مسجد وقتى نشسته بودند با اصحابشان، يك عرب كه از خارج مىآمد نمىشناخت كدام يكى [از] آنها پيغمبرند، كدام يكى ديگران هستند. مىپرسيد كه: كدام يكيتان هستيد؟ پيغمبر كدامها هستيد؟ وضع اينطور بود كه دور [هم] مىنشستند. يك صدرى [و] يك ذيلى نبود. دور هم مىنشستند. وقتى يك كسى مىآمد، خوب اينها كه دور هم نشستهاند كدام يكيشان هستند. وضع حكومت اسلام اين است. ارتش در دوران پهلوى ارتش اسلام اينطور نبوده است كه وقتى بيايد مردم از خوف فرار كنند از دست آنها، پشت بكنند به آنها. رژيمهاى طاغوتى ارتششان براى اين است كه مردم را اول سركوب كنند. ارتش ايران هيچ وقت براى اين نبوده است كه بروند دشمنان را سركوب كنند. اين ارتشها براى سركوب كردن شماهاست. شما هم شايد بسياريتان يادتان باشد كه متفقين وقتى كه آمدند در سرحدات، زمان رضاخان، شايد بعضىتان يادتان باشد، وقتى كه آمدند در سرحدات، به مجرد اينكه اينها 3
حمله كردند آنها 4
فرار كردند ... اين را ديگر من خودم شاهد بودم، سرحد را ما شاهد نبوديم. اما از سر حد كه حمله كردند تهران خالى شد. تمام صاحبمنصبان از تهران رفتند طرف اصفهان. چمدانشان را پر كردند و فرار كردند. رضاخان گفته بود آخر اين ارتش و اين بساط چطور سه ساعت طول كشيد. گفته بودند سه ساعت طول نكشيد، آنها آمدند و ما رفتيم. ما براى اينكه اظهار قدرت بكنيم مىگوييم سه ساعت، كى سه ساعت طول كشيد؟ مسئله اينطور بود. در سر حد اينطور شد. من تهران بودم، در سر حد اين قضيه واقع شده بود. سربازها در تهران از سربازخانهها بيرون ريخته بودند و فرار كرده بودند. تو خيابانها راه مىرفتند، فرار مىكردند. به هم ريخت. آنها در سر حد آمدند، تهران به هم ريخت. فرار كردند صاحبمنصبهاى ارشد، ارتشبدها و نمىدانم فرض كنيد كه سپهبدها؛ چمدانها را برداشتند و سوار اتومبيل شدند رفتند طرف اصفهان كه از يك طرفى مثلاً پناهگاه پيدا كنند. ارتش براى اين نبود كه مقابل يك قدرت خارجى باشد، ارتش براى اين بود كه ماها را سركوب كنند تا ديگران بيايند بخورند و ما نتوانيم حرف بزنيم. براى اين بود. يك همچو ارتشى نمىتواند مقاومت كند در مقابل يك قدرت، بلكه نتوانست مقابله كند در مقابل شماها. البته پيوند هم شدند به ما، آنهايى كه روح انسانىشان باقى بود متصل شدند به ملت، آن هم براى اينكه، مىديدند كه حق با اينهاست. آنها را هم چاپيده بودند. آنها را هم خود آنها چاپيده بودند. شايد از حقوق آنها هم باز دربار يك چيزى مىبرد. مىگويند از پاسبانها هم مىبردند. من اطلاعى ندارم. سيره حضرت على در حكومت اسلام اگر انشاءاللّه با خواست خدا در خارج تحقق پيدا كند، ولو به يك وجود كوچكى نازلى، غير از اين مسائل است كه اينها خيال مىكنند. غير از اين مطالبى است كه مردم خيال مىكنند، و اينهايى كه خيال مىكنند كه ما اسلام را مىفهميم، غير از اين مسائل است. اگر اسلام پيدا بشود، اسلام آن است كه همان روزى كه بيعت كردند با حضرت امير ـ سلاماللّه عليه ـ همان روز ـ در تاريخ هست ـ كه بيعت كردند، بيعتى كه طول و عرض مملكتش آنقدر بود كه عرض كردم ـ بيعت تمام شد بيل و كلنگش را برداشت رفت يك چشمهاى بود كه مشغول بود براى كندنش. رفت آنجا ... سرِ كارش. كارگر بود. حالا چشمه درآمد! مىگويند كه چشمه هم وقتى كه كلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب بيرون آمد. يك كسى گفت خوب است، گفت كه اين ورثه را چيز بده. بعد آن را وقفش كرد. يك همچو سردارهايى اسلام داشته است. يك همچو لشكرى داشته است كه وقتى جنگ مىكردند ـ تاريخ هست ـ گرسنه بودند. اين جهازات جنگى در كار نبود، هر چند نفرشان يك دانه شمشير و هر چند نفرشان يك دانه شتر داشتند، اين حرفها نبود كه خيال كنيد كه حالا ساز و برگ [فراوان است] هر چند نفر يك خرما. يك دانه خرماگير اين مىآمد مىگذارد دهانش، همان شيرينىاش كه به دهانش مىرسيد در مىآورد مىداد به رفيقش آن بگذارد دهانش. مىداد رفيقش، آن مىداد رفيقش، تا آن آخر. اينطور اسلام را اينها نگه داشتند، و حالا ما بايد نگه داريم اين اسلام را رسالت پاسدارى و فداكارى براى اسلام اسلام خيلى عزيز است. اسلام خيلى فدايى داده است. پيغمبر اسلام براى اسلام خيلى زحمت كشيده، تمام عمرش در زحمت بوده، تمام عمرش. آن وقتى كه در مكه بود زحمتش يك طور بود، با آن رنج و تعبى كه بود و مدتها در حبس، يعنى بيرون بود و نمىتوانست اصلاً خودش را نشان بدهد. آن وقت هم كه مدينه آمدند جنگهاى زيادى كه با مشركين واقع شد و با خائنها و با گردن كلفتها و با ثروتمندها تا اينها را بخواهند خاضع كنند براى اسلام. بسته بودند چند نفر را، داشتند مىآوردند. اسير كرده بودند. فرمود ببين! ما بايد با زنجير اينها را به بهشت ببريم. جنگهايشان براى اين بود كه مردم را آدم كنند. نه اين بود كه مملكت بگيرند. مملكتگيرى [روش] اسلام نيست. ممالك را كه فتح مىكردند براى اين بود كه قلوب اينها فتح بشود، نه براى اين بود كه يك مملكت زيادى درست كنند، ماليات زياد بشود؛ براى اين بود كه اينها را آدم كنند؛ انسان كنند. اسلام خيلى عزيز است، و اسلام خيلى فدايى داده. اسلام، امام حسين را فدايى داده؛ او را بايد نگهش داشت. الآن نوبت ماست. الآن اسلام به دست ما افتاده. الآن جمهورى اسلامى است. طاغوتى در كار نيست. ما بايد فكر اين باشيم كه اين اسلام را حفظ كنيم، نگه داريم. ما بايد از اين اختلافاتى كه تازگى دارد [پيوسته] پيدا مىشود و دامن به آن مىزنند؛ آنهايى كه مىخواهند نگذارند اين اسلام تحقق پيدا كند، به آن دامن مىزنند، به اختلافات دامن مىزنند، ما بايد اين اختلافات را كوشش كنيم از بين برود، و اين وحدت كلمهاى كه نعمت خدا، نعمت بزرگ خدا بود به ما داد محفوظ بماند، تا اينكه اين بار را انشاءاللّه با سلامت، سعادت به منزل برسانيم. خداوند انشاءاللّه همۀ شما را تأييد كند. موفق باشيد. خداوند همۀ شما را سعادتمند كند. مملكت مال خودتان باشد، خودتان زحمت بكشيد براى خودتان، نه اينكه شما زحمت بكشيد و ديگران ببرند و بچاپند. والسلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته
عنوان :
تحول روحى از برکات نهضت
مرجع :
صحیفه امام (۸) صفحه ۴۵۲
مکان :
قم
تاریخ :
۱۳۵۸-۰۴-۱۳
حضار :
کارکنان اداره بهدارى و بهزیستى آذربایجان شرقى