Picture of the author
Comma
صحیفه
سخنرانى

اعوذ باللّه‌ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‌ الرحمن الرحيم خدعۀ رضاخان در طول سلطنت اين سلسله يك اشتباهاتى شده است كه خيلى موجب تأسف است. بعضى اشتباهات در زمان رضاشاه و بعضى هم در زمان حكومت اين آقا. از اول كه كودتا شد ـ كودتاى رضاشاه شد و با امر انگليسها اين امر واقع شد ـ اشتباه اين بود كه مردم را، آنهايى كه اطلاعات داشتند و مسائل را مى‌توانستند بفهمند، مردم را مطلع نكردند. رضاشاه هم همين كارهايى كه ـ بعضى از اين كارهايى كه ـ اين آدم مى‌كند، در اوايل امرش شروع كرد.روضه‌خوانى شروع‌كرد. دستجات‌ارتش را در روز عاشورا (اينها را من خودم‌شاهدم‌يعنى يادم‌است) دسته‌هاى ارتش را روز عاشورا براى سينه‌زنى بيرون آورد. خودش‌دراين‌تكيه‌هايى‌كه‌درتهران‌بودراه‌مى‌افتاد دوره، وبه‌اين تكيه‌ها يكى يكى مى‌رفت. در آنجايى كه بود روضه‌خوانى مفصل داشت. اين سنخ حقه‌بازيهايى كه حالا اين دارد يك جور ديگر! او هم از اول با اين سلاح وارد شد. و همان وقت هم اشخاصى بودند كه اطلاع بر اين مسائل داشتند و مى‌دانستند كه اين چه جور است. يكى از غفلتهايى كه شده است اين است كه اينها شروع نكردند كه به مردم، به ملت چهرۀ او را نمايش بدهند. دنبال اين كارهايى كه رياكارانه انجام داد، آن چهرۀ ديگرش را نمايش داد كه تمام پايگاههاى مذهبى را تعطيل كرد؛ يعنى تمام تكيه‌ها و مجالس وعظ و خطابه و اينها را، تمام را بكلى تعطيل كرد كه در تمام ايران ديگر يك ـ مثلاً ـ مجلس روضه‌خوانى،يك‌مجلس‌وعظ‌وخطابه‌نگذاشت‌بماند.وآن‌كارهايى‌كه‌همه‌مى‌دانيدوكرد. عدم پشتيبانى از مدرس، از اشتباهات تاريخى بود و باز در همان زمان يكى از اشتباهات اين بود كه مردم، يا آنهايى كه بايد مردم را آگاه كنند، پشتيبانى از «مدرس» نكردند. مدرس تنها مرد بزرگى بود كه با او مقابله كرد و ايستاد و مخالفت كرد. و در مجلس هم بعضيها موافق با مدرس بودند، و بعضيها هم سرسخت مخالفت مى‌كردند با مدرس. و در آن وقت، باز يك جناحهايى مى‌توانستند كه پشت سر مدرس را بگيرند و پشتيبانى كنند و اگر پشتيبانى كرده بودند، مدرس مردى بود كه با منطق قوى و اطلاعات خوب و شجاعت و همۀ اينها موصوف بود و ممكن بود كه در همان وقت شرّ اين خانواده كنده بشود و نشد. از آن بدتر ـ كه من هر وقت فكرش را مى‌كنم واقعاً متأسف مى‌شوم ـ اين است كه خوب، متفقين حمله كردند به ايران و آن حرفهايى كه رضاشاه مى‌زد و آن ثناخوانيهايى كه براى او مى‌كردند يا خودش مى‌كرد، كه ديگر اين مملكت مملكتى است كه هيچ كس ديگر قدرت ندارد به آن تعرض كند! هيچ كس ديگر چطور! مثل ثناخوانيهاى خود ايشان! ـ پسرْ پسر اوست! واقعاً پسر اوست؛ پسر حق است! ـ بعد از اينكه ديدند يك طبل توخالى بود، اعلاميۀ اول به دوم نرسيد! اينها وقتى كه مى‌گويند مؤاخذه كرد از يكى از اين سركرده‌ها كه آخر چرا يك ـ دو ساعت؟! گفتند پنج دقيقه بايد... دو ساعت چيست؟ چيزى نداشتيم! آنها همه چيز داشتند. يك مملكتى كه آن همه بساط درست كردند براى اينكه سركوبى كرد، همه را چه، همه را چه، اين سركوبيها، سركوبيهاى قدرت خود ملت بود. در زمان رضاشاه قدرتهايى ملت داشت؛ البته آنها هم متعدى بودند لكن پشتوانۀ مملكت بودند. آنها را با همين امر خارجيها خلع سلاح كرد، و هر ذى قدرتى را با بست و بندى كه مى‌كرد با خارج و اينها، قدرتشان را گرفت و آنها هم ـ خارجيها هم ـ اين مطلب را روى نقشه عمل مى‌كردند كه اين قدرتهايى كه در ايران هست، اين قدرتها را بگيرند از دستشان و خلع سلاحشان كنند كه اگر يكوقتى اينها بخواهند يك ـ مثلاً ـ قدرت‌نمايى بكنند ديگر چيزى دستشان نباشد. در هر صورت، او اين كار را كرد و قدرتها را هم از دست اينها گرفت، و خودش هم به همان طور كه مى‌دانيد رفت. يعنى بردند او را و جواهرات مملكت را هم! به طورى كه ـ من نقل مى‌كنم از كسى كه او نقل مى‌كرد از يك صاحب‌منصبى كه همراه رضاشاه در اين سفر موريسش بود ـ كه چمدانهاىِ جواهر همراه رضاشاه، جمع كرده بود اينها را كه ببرد، به او گفتند بيا برو به جاى ديگر. او خيال مى‌كرد حالا مى‌خواهند او را ببرند آنجا، و خوب آنجا برود در يك قصرى مثلاً زندگى كند! جواهرها را حمل كردند و او گفته بود كه وقتى ( يعنى قصه‌ها نقل كرده بود او؛ يكى اينكه سر پلى كه بايد از آنجا ديگر عبور كنند ايستاد و گريه كرد ـ گريۀ بى‌اثر) او را با همۀ جواهرات و چمدانهاى پر در يك كشتى‌اى بردند، و بعد از آن در ميان دريا كه رسيدند يك كشتى ديگرى كه مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل كردند به اين و گفتند برو تو! ديد بايد برود، رفت؛ و چمدانها كو؟ گفتند مى‌آورند آنها را. ايشان از آن راه رفت؛ و چمدانها هم از آن طرف رفت! حالا پيش انگليسها خدا مى‌داند ـ حالا ايشان هم دارد مى‌فرستد ـ بله، او رفت. و اينكه موجب تأسف است، واقعاً موجب تأسف است، اين است كه مردم ديده بودند تعديات رضاشاه را، يك چيزى نبود كه ديگر مخفى باشد، من خودم شاهد اين قضيه بودم كه وقتى كه سه مملكت، يعنى لشكر سه مملكت، ارتش سه مملكت دشمن به ايران حمله كرد و همه چيز در معرض خطر بود، وقتى كه رضاشاه را اطلاع دادند كه بردند، مردم شادى مى‌كردند! كأنه به مَقْدم اينها شادى مى‌كردند كه اينها ولو دشمن هستند وليكن از اين بدتر نمى‌كنند! وقتى كه يك شخصى، يك سلطانى، يك قدرتمندى، پشتوانۀ ملت را ندارد، اين است كه وقتى كه مى‌برند او را، وقتى كه از آنجا بخواهد خارج بشود، عوض اينكه يك ملتى ـ مثلاً ـ يك انقلابى بكند كه چرا، اين ملت شادى مى‌كند كه خوب شد رفت؛ و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنچه تأسف دارد اين است كه اگر در آن وقت كه متفقين آمدند و رضاشاه رفت، يك صدا بلند شده بود كه ما پسرش را نمى‌خواهيم، نمى‌گذاشتند. اين را آنها نصب كردند، خود شاه گفت، خود شاه نوشت اين را ـ منتها بعدش شنيدم كه آن را حكش 1

كردند، اين جمله را كه «متفقين صلاح ديدند من باشم» اين را حكش كردند. اگر آن وقت يك نفر، مثلاً از رجال، يك نفر از علما، يك جمعى از مردم، صدا كرده بودند كه ما نمى‌خواهيم اين سلسله را، اينها چه كردند با ما؛ پدرش چه كرد كه اين چه بكند. اين يكى از غفلتهايى بود در تاريخ ايران كه مسير تاريخ ايران را اگر اين غفلت نشده بود برگردانده بود و ما حالا ابتلاى به اين صحبتها اينجا نداشتيم؛ و نه من اينجا بودم و نه آقايان؛ همه سرِ كارِ خودشان در مملكت خودشان بودند. غفلت قوام‌السلطنه و دكتر مصدق اين غفلت بزرگ از رجال سياسى و علما و ـ عرض مى‌كنم كه ـ ساير اقشار مملكت ما واقع شد، و اين آدم را تحميل كردند بر ما و دنباله‌اش را هم گرفتند كه قدرتمندش كنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوام‌السلطنه» 2

مى‌توانست اين كارها را بكند لكن با غفلتها، با ضعف نفسها نكرد. از او بالاتر «دكتر مصدق» 3

بود. قدرت دست دكتر مصدق آمد لكن اشتباهات هم داشت. او براى مملكت مى‌خواست خدمت بكند لكن اشتباه هم داشت. يكى از اشتباهات اين بود كه آن وقتى كه قدرت دستش آمد، اين را خفه‌اش نكرد كه تمام كند قضيه را. اين كارى براى او نداشت آن وقت، هيچ كارى براى او نداشت، براى اينكه ارتش دست او بود، همۀ قدرتها دست او بود، و اين 4

هم اين ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اينطور نبود كه اين يك آدم قدرتمندى باشد... مثل بعد كه شد. آن وقت ضعيف بود و زير چنگال او بود لكن غفلتى شد. غفلتى ديگر اينكه مجلس را ايشان منحل كرد و يكى‌يكى وكلا را وادار كرد كه برويد استعفا بدهيد. وقتى استعفا دادند، يك طريق قانونى براى شاه پيدا شد و آنكه بعد از اينكه مجلس نيست، تعيين نخست‌وزير با شاه است؛ شاه تعيين كرد نخست‌وزير را! اين اشتباهى بود كه از دكتر واقع شد. و دنبال آن اين مرد را دوباره برگرداندند به ايران. به قول بعضى كه «محمدرضا شاه رفت و رضاشاه آمد»! بعضى گفته بودند اين را به دكتر كه كار شما اين شد كه محمدرضاشاه رفت ـ خوب، محمدرضا آن وقت يك آدم بى‌عرضه‌اى بود و تحت چنگال او بود ـ او رفت و رضاشاه آمد يعنى يك نفر قلدر آمد. اينها آن وقت گفتند نمى‌دانستند كه بعدها رضاشاهِ چند آتشه است. 5

اين هم يكى از اشتباهات بود كه شده است. و حالا هم يك موقع حساسى است كه من از اشتباهات مى‌ترسم. الآن ماها مكلفيم ديگر. خوب، ما اشتباهات را تا حالا ديديم، و من خوف اين دارم كه باز اقشار اين ملت ما، اين رجال علمى ما، رجال سياسى ما ـ عرض مى‌كنم كه ـ اشخاص روشنفكر ما، يك اشتباهى بكنند كه اگر اين اشتباه بشود ديگر ما تا آخر گرفتار هستيم. ديگر چنين نيست كه ما باز يك اميدى داشته باشيم كه يك انقلابى بشود. شما همه مى‌دانيد ـ و هركس تاريخ را مى‌داند اين را مى‌داند ـ كه اين نهضتى كه الآن در ايران هست شبيهش در تاريخ ايران نبوده است. اگر نگويم در تاريخ دنيا نبوده، در تاريخ ايران نبوده. يعنى يك چيزى كه بچۀ هفت ساله با پيرمرد هفتاد ساله با لهجۀ واحد بگويند كه ما نمى‌خواهيم اين را! يك نهضتى كه سرنيزه‌ها، توپ و تانكها، سربازها ـ عرض مى‌كنم كه ـ ارتش در خيابانها بگردند و مردم را زير بگيرند و مردم را بكشند و باز [مردم] بايستند با مشت گره شده بگويند نمى‌خواهيم. ما در تاريخ ايران ـ بى‌اشكال است ـ كه نداريم؛ در تاريخ [جهان] هم من نمى‌دانم هست يا نه كه يك همچو قصه‌اى مثل قصۀ ايران، يك همچو تحولى كه در ايران واقع شده است هيچ سابقه ندارد. و من مى‌دانم اين معنا را. و هر عاقلى بايد بداند كه اگر چنانچه اين نهضت خاموش بشود، ديگر قابل عود نيست. چنين نيست كه اين كليدش مثل كليد برقى باشد كه آدم حركتش بدهد روشن بشود و ـ نمى‌دانم ـ خاموش [بشود]. اين حرفها نيست در كار. اين با يك زحمتهايى و با دست خداى تبارك و تعالى يك همچو مطلب بى‌سابقه در ايران پيدا شده است و الآن هست. الآن در عين حالى كه دولتْ نظامى است و شهرهاى ايران اشغال شده ـ بايد گفت كه اشغال شده است شهرهاى ايران: دست نظامى است و دست ارتش است ـ مع‌ذلك از هر گوشه صدا بلند مى‌شود و تظاهرات مى‌شود و باز «مرگ بر شاه» مى‌گويند. يك همچو مطلبى تا حالا نبوده است و بعدها هم اميد اينكه يك همچو چيزى بشود نيست. من خوف اين را دارم كه با اشتباه ماها و شماها و اقشار ملت، اين نهضت به ثمر نرسد و بخوابد و مملكت ما ديگر تا آخر اسير باشد و زير چكمۀ خارجى. مخالفت با تز «شاه سلطنت كند، نه حكومت» و الآن دارند دست وپا مى‌زنند كه با هر وسيله‌اى كه هست، چه آنهايى كه توى مجلس رفتند و با اسم وكالت رفتند در مجلس، چه آنهايى كه بيرون مجلس هستند و از طرفدارهاى شاه هستند، دارند دست وپا مى‌كنند كه اين را نگهش دارند، با هر وسيله‌اى كه هست. با اين مانورهايى كه در مجلس اين چند وقت ديديد 6

كه مى‌شده است. و اين مخالف شد و آن موافق شد آنجا! نه، همۀ مخالفها و موافقها در يك چيز با هم موافقند، و آن اين است كه شاه باشد. «انتخابات آزاد»! اين فرياد مى‌زنند انتخابات آزاد. معنى «انتخابات آزاد» چيست؟ معنى اين است كه «اعليحضرت همايونى» امر كنند كه مردم انتخاب بكنند و اين رژيم به جاى خودش رسمى و امر انتخابات هم به دست شاه! يعنى به امر او لكن آزاد! اين، معنىِ انتخابات آزاد! بايد رژيمْ دموكراسى باشد، شاه سلطنت كند، نه حكومت! اين حرفها ـ همۀ اين حرفها ـ توى مجلس گفته بشود، بيرون مجلس گفته بشود، هر جا گفته بشود، اين مطلبى است كه آنها الآن از خدا مى‌خواهند كه يك همچو چيزى را ملت قبول كند كه شاه سلطنت كند و حكومت نكند. دو ـ سه ماه هم همين كار را مى‌كند، يك سال هم ممكن است همين كار را بكند، ولى فردا چه؟ ما فرض هم مى‌كنيم كه ايشان سلطنت بكند و ديگر از اين به بعد حكومت نكند، ديگر از اين به بعد هم يك آدمى بشود كه انقلابِ ماهيت بدهد و بشود يك نفر آدم سالم صحيح... تمام عيار، ما فرض اين را مى‌كنيم ـ فرض باطل ـ اين همه جنايات كه كرد چه؟ هيچ؟ اشخاص عادى اگر يك كسى يك نفر آدم را بكشد بعد بيايد بگويد آقا معذرت مى‌خواهم ببخشيد، رهايش مى‌كنند؟! قانون رهايش مى‌كند اين را يا نه؟ خوب ببخشيد كه تو آدم كشتى! ببخشيد هم حرف شد؟ يك آدمى كه 25 سال بر مقدرات مملكت ما مسلط بود و 25 سال يا بيشتر خيانت به مملكت ما كرد، تمام ثروت اين مملكت را داد به غير، تمام چيزهاى مقدرات اين مملكت را به دست غير سپرد، نفت ما را آنطور از بين برد، گاز را از آن طرف از بين برد ـ دارد مى‌برد ـ اين همه آدم كشت، اين همه قتل‌عامها كرد، [در] قتل‌عام 15 خرداد، پانزده هزار نفر كشت [و] كشتار بود، قتل‌عامهاى حالا ـ در اين سالهاى اخير ـ بيشتر از اين معانى بود، حالا مى‌فرمايند كه خير، ما اشتباهاتى ـ يك «اشتباهاتى» ـ كرديم! حال ديگر ما «تعهد» مى‌كنيم! ايشان فرمودند تعهد مى‌كنيم كه از اين به بعد اشتباه نشود! ما فرض مى‌كنيم كه شما تعهد بكنى كه از اين به بعد اشتباه نشود، و اشتباه هم ما فرض مى‌كنيم كه خير ديگر بعدها نشود، تا حالايش چه؟ رجال سياسى يا ـ عرض مى‌كنم كه ـ رجال علمى را كه ده سال، پانزده سال، كم و زياد، اينها را به حبس انداختيد و اينها را آنقدر زجر داديد، آنها را آنقدر] شكنجه] كرديد، حالا آمدند بيرون با مزاجهاى ضعيف، حالا همين قدرى كه از زندان رها شدند تمام شد؟! ده سال عمر يك نفر انسان را، عمر هزاران نفر انسان را تو در حبسها از بين بردى، حالا هيچ؟! ما بگذاريم كه آقا سلطنت حالا بكند؟! حالا بگوييم كه بسيار خوب «اعليحضرت» بفرمايند آن بالا و سلطنت كنند! و «روزِ سلام» هم همه بيايند به سلام ايشان! و خودشان هم در قصر اعلاى كجا... مشغول عياشى بشوند، ديگر لازم نيست حكومت بكنند. حالا مسئله اينطور است؟ اين را هيچ انصاف‌دارى، هيچ مسلمانى اين را مى‌تواند بگويد؟ هيچ مسلمانى مى‌تواند، هيچ آدم باوجدانى، هيچ انسانى مى‌تواند يك همچو حكمى بكند كه يك نفر آدم جانى كه بيست و چند سال بر اين ملت حكومت باطل كرده، حكومت غيرقانونى كرده، بيست و چند سال مال اين مردم را هدر داده، بيست و چند سال قتل‌عامها كرده، اجانب را بر اين مملكت مسلط كرده، حالا تا گفت كه خوب من اشتباه كردم، ببخشيد من اشتباه كردم، «يك اشتباهاتى واقع شد»، اين اقرار به جرم است كه در محاكم با اين اقرار به جرمْ اين را محكومش مى‌كنند. سازش با شاه و سلطنت خيانت است حالا ما فرض مى‌كنيم بسيار خوب، شما ديگر حالا عابد و مسلمان شديد اما تا اينجا چه؟ تا اين حدى كه شما اين عملها را كرديد، در محاكم دنيا، در محكمۀ عدل الهى، در احكام اسلام، در احكام قوانين عرفيه هيچ، تمام شد؟! تا معذرت خواستيد، چون شما شاه هستيد، چون معذرت خواستيد تمام شد؟ ما رها كنيم و برويم؟ حالا ديگر هركسى برود سر كسب خودش؟ ساختن يا ذكر سازش، ذكر سازش با اين آدم، طرح اين مطلب كه ما با اين يك سازشى بكنيم، اين سلطنتش باشد حكومت نكند، يا خير ايشان بروند و فرح خانم 7

بيايند، تشريف بياورند و سلطنت بر ما بكنند، و بعدش هم خير، انتخابات آزاد و همه چيز درست، طرح اين، خيانت بر ملت اسلام، بر اين ملت مظلوم است. اين مادرى كه ديروز با پنج نفر عائله اينجا نشسته و نهار خورده و امشب وقتى كه مى‌رود سرسفره دو نفر پيرزن و پيرمرد هستند و چند نفر جوانشان مرده، اينها هيچ ديگر؟! ايشان معذرت خواستند تمام شد؟ آدم مُسْلم مى‌تواند اين حرف را بزند؟ اين جوان‌مُرده كه مى‌بيند جوانها دارند مى‌روند به مدرسه و بچۀ او ديروز مى‌رفت و حالا نيست توى اين جمعيت، در مقابل اينها جواب چيست آخر؟ ما چه بگوييم به اين ملت؟ ما بگوييم با «اعليحضرت» ساختيم و خونهاى بچه‌هاى شما هيچ؟ زيرپا؟ تمام؟ اين خيانت نيست؟ چطور در ذهن يك آدم بايد يك همچو چيزى واقع بشود! اين چه غفلتى است! اين چه غفلت شيطانى است! چه وسوسۀ شيطانى است كه در ذهن آدم بيايد كه حالا ما ديگر بگذريم، ديگر چه بكنيم! خوب است بگذريم ديگر! «بر همه رنج وارد شده، گذشتيم ما، شما هم بگذريد ديگر»! چه چيز را بگذريم! مگر حق من است كه بگذرم؟ اين حق يك ملت است. مگر مى‌تواند كسى بگذرد از اين حق؟ يك ملت است، اسلام است، خداست، مگر قابل عفو است؟ من خوف يك همچو اشتباه و لغزشى دارم. و بايد همه دست به دست هم بدهند و اين لغزش را نگذارند واقع بشود. اين تشبثاتى كه الآن از همۀ اطراف تشبث شده است و تشبث دارند مى‌كنند، بر شما جوانهاست كه در اينجا صدا بلند كنيد؛ بر آنهايى كه در ايران هستند در ايران صدا بلند كنند؛ نگذارند در اين موقع حساسى كه [ملت] به آخرْ سنگر رسيده است يك وقتى بُرد كند اين آدم. اين خطرى است الآن براى ايران. الآن يك خطر بزرگى براى ايران هست كه اگر يك سستى بكنند و يك لغزش در اينجا واقع بشود، يا بترسند از اين هياهويى كه كارتر در آنجا گفته است كه خير ما منافعمان پيش ايشان است... با عبارت ديگر خدمتگزار ماست، ما نمى‌گذاريم، اين نوكر بايد بماند اينجا، تعبير او با اين تعبير نيست اما واقعش همين است؛ تعبيرش، لفظش اين نيست [اما] واقعش اين است كه ما ديگر از كجا پيدا كنيم يك همچو نوكرى؟! اين را نبايد از آن بترسيد. هيچ سلاحى در مقابل يك ملت كارگر نيست با يك ملت نمى‌شود كه يك كار تحميلى تا آخر بشود. چنانچه ديديم كه با نظامى نتوانستند اين كار را بكنند. ايشان خيلى هم ميل داشت، خيلى هم مايل بود كه نظاميها قتل‌عام بكنند، اصلاً يك دو ـ سه ميليون جمعيت را بكشند لكن نمى‌شود، قضيه اينطور نيست. آن اربابها هم نمى‌توانند اين كار را بكنند. حالا خيال كنيد كه اى! اگر اين كار نشود، از آن طرف لشكر روس وارد مى‌شود و از آن طرف لشكر امريكا وارد مى‌شود و از آن طرف لشكر انگليس وارد مى‌شود، اينها شعر است حالا! يك ملت وقتى يك چيزى را نخواهند نمى‌شود؛ و حالا ملت نمى‌خواهد. يك ملت است. قضيۀ يك حزب و يك ـ نمى‌دانم ـ جبهه و يك ـ عرض بكنم ـ جمعيت نيست؛ يك ملت است كه الآن مى‌گويد نه. در مقابل «نه» ملت، نه سرنيزه كارگر است، نه تانك كارگر است، نه توپ كارگر است، نه تشرهاى توخالى كارتر و نمى‌دانم كرملين! اين حرفها نيست تو كار. هرچه مى‌خواهند تو[ى] روزنامه‌هايشان بنويسند يا مى‌خواهند صدايشان را بلند كنند. ما اميدواريم كه خداوند اين اجتماع ايرانى‌ها بر حق خودشان را پيروز كند. [آمين حضار] ما اميدواريم كه خداوند تأييد كند اين شجاعهايى كه در ايران قيام كرده‌اند و مى‌خواهند حق خودشان را بگيرند [آمين حضار]. و ما همه موظفيم كه هر كدام در هرجا هستيم به هر قدر مى‌توانيم كمك كنيم به اين ايرانى‌ها [ان شاءاللّه‌ حضار]... همه‌مان؛ يعنى همين مقدار هم كه مى‌توانيم كمك كنيم كه هر كداممان در هرجا هستيم بگوييم به آنها. شايد ـ نمى‌دانم ـ چند هزار ايرانى در خارج كشور هست، اين چندين هزار ايرانى كه در خارج كشور هست مى‌توانند به چند صدهزار خارجى مطلب خودشان را بگويند. اين تبليغاتى كه در خارج شده است خنثى كنند كه يك جمعيتى هستند اينها هرج و مرج طلبند و قابل اين نيستند كه به اينها آزادى بدهيم! اين حرفهاى مفتى كه شاه و بلندگوهاى شاه دارند، اينها را بايد خنثى بكنيد شماها. مردمى هستند كه ايستاده‌اند مى‌گويند ما حقمان را مى‌خواهيم، ما مى‌خواهيم آزاد باشيم، ما مى‌خواهيم زيردست مستشارهاى امريكايى نباشيم. اين رشد ملت ماست؛ ملت ما يك رشدى كرده است كه ديگر نمى‌خواهد اين مسائل را. و نخواهد ديگر ان شاءاللّه‌ شد اين مسائل. خداوند همه‌تان را ان شاءاللّه‌... .

  1. ـ حك: زايل كردن، ستردن.
  2. ـ احمد قوام 1252 ـ 1334 ه . ش. بارها نخست وزير شد. قيام 30 تير 1331 عليه صدارت وى بود.
  3. ـ محمد مصدق 1261 ـ 1346 ه . ش. دولت او در 28 مرداد 1332 با كودتاى امريكايى سرنگون شد.
  4. ـ شاه.
  5. ـ منظور، محمدرضا پهلوى است.
  6. ـ اشاره به مخالفتهاى نمايشى وكلاى مجلس شوراى ملى در آخرين روزهاى سلطنت پهلوى.
  7. ـ فرح ديبا، نايب‌السلطنۀ شاه.

عنوان :

اشتباهات علما و رجال سیاسى در دوران سلطنت پهلوى

مرجع :

صحیفه امام (۴) صفحه ۳۹۲

مکان :

پاریس، نوفل‏لوشاتو

تاریخ :

۱۳۵۷-۰۸-۱۶

حضار :

دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج