عنوان :
...
کتاب :
...
منبع :
...
تاریخ :
...
گوینده :
...
مکان :
...
بسم اللّه الرحمن الرحيم راه طولانى براى رسيدن به جمهورى اسلامى قزوين هم از شهرهايى بود كه خرابى و مصيبت از اكثر جاها، درش بيشتر واقع شد، و شما قزوينيهاى محترم؛ هم مصيبت ديديد؛ و هم خرابى در شهرتان زياد واقع شد؛ و هم پايمردى كرديد. و من وقتى كه اين جوانهاى برومند را مىبينيم خوشحال مىشوم؛ و موجب افتخار است. از خداى تبارك و تعالى سلامت همه را خواستارم. تاكنون ما از اسلام، الآن باز حرف است. البته جمهورى اسلامى [است]، همه هم رأى داديد به جمهورى اسلامى؛ لكن باز آنكه بايد بشود ـ و انشاءاللّه بعدها خواهد شد ـ نشده است. الآن باز آن خرابيهاى اخلاقى كه در طول سلطنت اين پدر و پسر در ايران تحقق پيدا كرد و آن فسادهايى كه در اين مملكت پيدا شد و دامن به آن زدند به عنوان «ترقى»؛ به عنوان تعالى؛ به عنوان «تمدن بزرگ» اينها طولانى است تا اينكه ترميم بشود. آنكه از همه چيز به كشور ما صدمهاش بيشتر بود اين بود كه نيروى انسانى ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند. مراكز فساد در شهرها، و بخصوص در تهران، آنقدر زياد بود و آنقدر تبليغ در كشاندن جوانهاى ما به اين مراكز فساد شد، و آنقدر راههاى فساد را براى جوانهاى ما باز كردند و دامن زدند به اينها اينكه كشاندند اينها را در مراكز فساد، اين خرابى از همۀ خرابيها بدتر بود. خرابيهاى مادى جبرانش آسانتر است از خرابيهاى معنوى. سلب استقلال روحى و فكرى نفت ما را دادند و رفت و از بين رفت؛ حالا نفت را دوباره از سر، براى خود ايران است؛ كشاورزى از بين رفته بود؛ بعد دوباره قابل جبران است و انشاءاللّه زود جبران مىشود؛ لكن مىشود ـ لكن نيروهاى انسانى مهم است. اينها نيروهاى انسانى ما را از بين بردند، نگذاشتند رشد بكند. در بين خود كشور ما جورى كردند كه محتواى انسان را از بين بردند، يك صورتى گذاشتند و محتوا را گرفتند. طورى كردند كه اعتماد ما هم به خودمان تمام شد. استقلال فكرى ما را، استقلال روحى ما را، از دست ما گرفتند. اين بدتر از آن استقلال گرفتنى بود كه كشور ما استقلال نداشت. ما روحيۀ خودمان را از دست داده بوديم. هرچه مىشد در ذهن همه اين بود كه بايد از خارج اين كارها درست بشود مىخواستند اسفالت كنند يك خيابانى را، يا بين اين شهر با آن شهر يك خطى بكشند، آن بايد از خارج بيايد. اهانت كردند به نيروهاى انسانى ما، محتوا را گرفتند. تا يكى مريض مىشد، اين بايد انگلستان برود؛ حالا هم باز تتمهاش هست. اطبا كه گاهى مىآيند اينجا، مىگويند ما خودمان مىتوانيم معالجه كنيم اينهايى كه مىبرند آنجا، ما هم مىتوانيم معالجه كنيم، لكن مردم را جورى بار آوردند كه سلب اطمينان كردند از خودشان، استقلال فكرى را از ما گرفتند. ما در فكر و در انديشه و در روح وابسته شديم. وابستگى فكرى و روحى، بدترين وابستگى اين وابستگى بسيار اسفناك است. وابستگى نظامى را با يك روز، با يك ماه مىشود رفعش كرد؛ بيرونشان كرد؛ وابستگى اقتصادى قابل جبران است؛ زود مىشود جبران كرد؛ اما وابستگى روحى و انسانى است كه بسيار مشكل است. يك بچه را از آن بچگى، كوچولويى، كه بوده است در دامن مادرش، تا رفته است به دبستان، تا رفته است به دبيرستان، و تا رفته است در دانشگاه، هر جا رفته، تبليغات جورى بوده است كه اين را وابسته بار آورده؛ اعتقادش اين شده كه به غير ارتباط با خارج نمىشود كارى كرد؛ خودمان چيزى نداريم. حتى گمان اين است كه خودمان، حتى اخلاقمان هم اخلاق صحيح نباشد، اين است كه مشكل است ترميمش، به اين زوديها هم ترميم نمىشود و همه بايد دست به هم بدهند براى ترميم اين جهت كه اين وابستگى از بين برود؛ و يك مملكتى باشد كه هم اقتصادش مستقل باشد؛ هم فرهنگش مستقل باشد؛ هم انسانش مستقل باشد؛ هم فكرش مستقل باشد ـ استقلال فكرى؛ استقلال روحى ـ الآن هم در هر جا كه برويد، هر مجلسى از اين روشنفكران ما درست مىكنند، باز حرفها همان حرفهاى غربزدگى است؛ همان حرفهاست. همان حرفهايى كه در زمان طاغوت وقتى جمع مىشدند دور هم مىگفتند، حالا هم باز همان حرفها را مىزنند. از وابستگى و غربزدگى ما بيرون نيامديم و به اين زودى بيرون نمىآييم. آن گويندهشان، كه خدا رحمتش كند حالا فوت شده است گفته بود كه ما همه چيزمان بايد انگليسى باشد! يكى از معاريف اينها [مىگويد] كه ما همه چيزمان بايد انگليسى باشد اينطور محتوا را از دست داده بود و ميان تهى شده بود. صورت صورت يك آدم، مثل ساير مردم؛ ولى محتوا محتواى وابسته. غربزدگى و وابستگى فكرى روشنفكران به اين زوديها ما نمىتوانيم اين قشرهاى روشنفكر و اين قشرهاى «آزادى» طلب را از آن محتوايى كه در [مغز]شان پنجاه سال، سى سال، بيست سال تزريق شده است و تهى كردند خودشان را از خودشان، خودشان از خودشان غافل شدند، به اين زودى، نمىشود اصلاحشان كرد. يك فرهنگ تازه مىخواهد؛ يك فرهنگ متحول مىخواهد؛ كه حالا از اول بچههاى ما را بار بياورند به يك فرهنگ انسانى، اسلامى، استقلالى. يك فرهنگى كه مال خودمان باشد. كه اين بچه از اول بار بيايد به اينطور كه من خودم هستم كه سرنوشتم را مىتوانم دستم بگيرم. هى تو گوشش نخوانند كه فرنگ ـ نمىدانم ـ اروپا، امريكا. هى تو گوشها خواندند اين را؛ همه چيز بايد از آنجا باشد؛ همه چيز ما وابسته بايد باشد، اخلاقمان هم بايد وابسته باشد؛ وقتى هم كه آزادى مىخواهيم يك آزادى غربى مىخواهيم؛ ما بايد غربى باشيم؛ يك آزادى مىخواهيم كه همان شبيه آزادى غرب باشد. اين معنا به اين زودى از توى مغزهايى كه شستشو شده است، چهل ـ پنجاه سال، بيست ـ سى سال و به جاى مغز ايرانى مغز اروپايى آمده است، به جاى فكر ايرانى فكر غربى جانشين آن شده است ـ اين ـ به اين زودى نمىشود رفعش كرد. اين محتاج به يك طول مدتى است كه فرهنگ يك فرهنگ مستقل؛ نه يك فرهنگ استعمارى كه آنها براى ما ديكته كردند. آنها براى ما ديكته كردند. فرهنگ ما را طورى كردند كه ما همه چيزمان الآن عوض شده؛ غربى شده، وقتى هم حرف مىزنيم حرفمان غربى است. وقتى اسم خيابان مىگذاريم اسم خيابانهاى غرب را مىگذاريم؛ اسم اشخاص غربى را مىگذاريم: خيابان «روزولت»! خيابان «كندى»! خيابان كذا. اينها غربزدگى است. در تمام اروپا بگرديد يك خيابان «محمدرضا» پيدا نمىكنيد؛ يك خيابان «نادر» پيدا نمىكنيد. خيابانهايمان هم خيابان غربى است! تعارفهايمان هم با هم تعارف غربى است. آداب و معاشرتمان هم، با هم معاشرت غربى است. همه چيز. ما يك وابستگى روحى پيدا كرديم. اين وابستگى روحى از همۀ چيزها براى ما بدتر است. اسلام يك وقتى سيطرهاش بر همۀ ممالك بود، آن وقت روم و ايران بود؛ كه هر دوى اينها از همۀ ممالك ـ آنهاى ديگر آن وقت به وحشيگرى بودند، اين دو تا مملكت مستقل متمدن ـ آن روز اسلام سيطرهاش بر اينها شد و همه را اسلامى مىخواست بكند. قلمهاى مسموم در هر صورت، من از شما جوانها متشكرم كه آمديد از نزديك با هم ملاقات كنيم و درددلمان را بگوييم. زياد است، درد دلها زياد است. ما از سرنيزهها و مسلسلها و اينها فارغ شديم، سر قلمها حالا بر ضد ماست. قلمها به جاى نيزهها آمده است! مقالهها به جاى مسلسلها، حالا به روى اسلام بسته شده است. الآن ما گرفتار سرنيزه نيستيم، ما گرفتار قلم هستيم، اهل قلم؛ ما گرفتار روشنفكرها هستيم. ما گرفتار آزاديخواهها هستيم كه آزادى را نمىدانند چى است! يعنى چه آزادى؟ ما الآن گرفتار اينها هستيم و من اميدوارم كه بيدار بشوند ـ يك وقت ملت ما ـ ؛ يكوقت آزاديخواههاى ما هم بيدار بشوند؛ از اين غربى بودن بيرون بيايند؛ توجه بكنند به خودشان؛ خودشان را مستقل قرار بدهند. يكوقت از اسلام به همه جا چيز صادر مىشد، فرهنگ صادر مىشد؛ حالا ما همه چيزمان بايد تبع باشد. خداوند انشاءاللّه همۀ شما را توفيق بدهد، و براى مملكتتان مفيد باشيد؛ و براى اسلام مفيد باشيد. و مملكت خودتان را خودتان حفظ كنيد. ديگر ننشينيد به اينكه ژاندارمرى و پاسبان اينها بيايند؛ خودتان همه پاسبان و خودتان همه ژاندارمرى و خودتان همه ارتشى و همه چيز خودتان هستيد، مملكت هم مال خودتان است؛ خودتان حفظش كنيد [يكى از حضار: در سايۀ رهبرى شما، حضرتعالى] خداوند همهتان را حفظ كند.
عنوان :
سلب استقلال فکرى و روحى، خطرناکتر از وابستگى سیاسى غربزدگى و وابستگى فکرى روشنفکران
مرجع :
صحیفه امام (۸) صفحه ۵۰
مکان :
قم
تاریخ :
۱۳۵۸-۰۳-۰۹
حضار :
پرسنل کمیتههاى انقلاب اسلامى قزوین