Picture of the author
Comma
صحیفه
سخنرانى

اعوذ باللّه‌ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‌ الرحمن الرحيم من احساس تكليف مى‌كنم كه در بعضى از فرصتها تذكراتى راجع به گرفتارى مسلمين به آقايان بدهم؛ شايد آقايان هم براى خودشان احساس تكليف كنند، و شايد در‌صدد برآيند كه آن اندازه‌اى كه مى‌توانند كمك كنند به برادران مسْلمشان ولو كمك به نحو تبليغ باشد، كمك به نحو تلگراف و كاغذ باشد. بالاترين مصيبت اسلام سلب حكومت از حضرت امير (ع) از اول، مسلمين و اسلام گرفتار هواهاى نفسانيه‌اى بوده‌اند و اين گرفتاريها كه ما الآن داريم سرچشمه‌اش همان هواهاى نفسانى بود كه بعد از رسول اكرم ـ صلى‌اللّه‌ عليه و آله و سلم ـ به واسطۀ آن هواها نگذاشتند كه حكومت حق تشكيل بشود. اگر گذاشته بودند كه حكومتى كه اسلام مى‌خواهد، حاكمى را كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ امر به تعيينش فرموده است، رسول اكرم ـ صلى‌اللّه‌ عليه و آله و سلم ـ تعيين فرمود، 1

اگر گذاشته بودند كه آن تشكيلات پيش بيايد، حكومتْ حكومت اسلامى باشد، حاكمْ حاكم منتخَبِ منصوبْ مِنْ قِبَلِ‌اللّه‌ تعالى باشد، آن وقت مردم مى‌فهميدند كه اسلام چيست و معنى حكومت اسلامى چيست. مع‌الأسف بعد از رسول‌اللّه‌ ـ صلى‌اللّه‌ عليه و آله و سلم ـ منحرف كردند مردم را از آن چيزى كه پيغمبر امر فرموده بود. و اكتفا به انحراف در زمان خود هم نبود بلكه زمينه فراهم كردند از براى اينكه تا آخر نشود يك حكومت اسلامى تشكيل بشود. قضيۀ معاويه از چيزهايى بود كه با دست سابقين، آن مشايخ سابق، اين زحمت براى مسلمين و اسلام پيش آمد. اين اختلاف داخلى كه بدتر از هر نحو اختلافى بود پيش آمد و حضرت امير ـ سلام اللّه‌ عليه ـ مبتلا شد به اين اساسى كه آنها درست كرده بودند. و بعد از ايشان هم حكومت از صورت اسلامى بكلى خارج شد و به صورت مَلِكُ‌الملوكى يا شاهنشاهى بيرون آمد. و تا آخر هم، تا حالا هم اسلام به خودش يك حكومت اسلامى [نديد]، مگر يك چند صباحى كه حضرت امير ـ سلام‌اللّه‌ عليه ـ بعد از رسول اللّه‌ و بعد از آن حرفها متصدى امر شدند؛ آن هم با آنهمه گرفتاريهايى كه پيدا كرد: گرفتارى جنگ جمل، گرفتارى صفين، گرفتارى جنگ خوارج ـ آنهمه گرفتاريها كه بود. مع‌ذلك اين چند صباحى كه حضرت امير ـ سلام‌اللّه‌ عليه ـ حكومت كردند و برنامۀ حكومتى خودشان را تعيين كردند، همين چند صباح هم، براى مسلمين و براى اسلام يك درس عبرتى شد؛ يك مطلبى شد كه فهميدند كه اسلام يعنى چه؛ تا اندازه‌اى ـ همين چند صباح. جلوه‌اى از حكومت اسلامى على (ع) اگر گذاشته بودند كه در پناه حكومت اسلامى، اگر گذاشته بودند در حكومت اسلامى و در پناه اسلام، حكومت تشكيل بشود و مردم در پناه حكومت اسلامى باشند، اينهمه گرفتاريهايى كه از براى ماها الآن هم پيش آمده است، اينها هم ـ شايد ـ پيش نمى‌آمد. حاكمى كه از طرف خداى تبارك و تعالى تعيين شد از براى امت، آن شخصى بود كه وقتى به حكومت رسيد، وقتى كه با او جمع شدند و بيعت كردند بعد از آن خرابكاريهايى كه شده بود تا آن روز و بعد از آن مصيبتهايى كه براى اسلام پيش آوردند و تا حالا هم فسادش باقى مانده است، آن شخصى بود كه وقتى كه به حكومت رسيد در حال حكومتش زندگى‌اش از جميع زندگى امثال ماها و شماها، طلاب علوم دينيه، امثال اين بقالها و اين كاسبها، زندگى او پست‌تر بود. يك تكه نان جو بود كه در آخر عمر مباركشان، از قرارى كه گفته شده است، از بس خشك بود حضرت با دستشان نمى‌توانستند بشكنند، با زانو مى‌شكستند آن نان را و با آب تناول مى‌كردند. اين حكومت اسلام بود. مى‌فرمود كه ـ به طورى كه نقل شده است ـ من مى‌ترسم كه در يكى از حوالى مملكت من يكوقت يك گرسنه‌اى باشد، يكوقت باشد كه گرسنه در كار باشد، چطور من بخوابم«سير»، و رعيت من يك نفرشان ـ ولو در بعض از اَرجاى 2

مملكت ـ اينها گرسنه باشند. بالاترين مصيبتى كه بر اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير ـ‌سلام‌اللّه‌ عليه ـ بود؛ و عزاى او از عزاى كربلا بالاتر. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است از آن مصيبتى كه بر سيدالشهداء ـ سلام‌اللّه‌ عليه ـ وارد شد. اعظمِ مصيبتها اين مصيبت است كه نگذاشتند مردم بفهمند اسلام يعنى چه. اسلام حالا هم به حال ابهام دارد زندگى مى‌كند. الآن هم مبهم است. الآن هم نمى‌دانند مردم كه معنى اسلام چيست، حكومت اسلامى چيست، اسلام چه مى‌خواسته بكند، چه برنامه‌اى اسلام داشته است در حكومتش. اين پنج سال حكومت، يا پنج ـ شش سال حكومت حضرت امير، اين با همۀ گرفتاريهايى كه بوده است و با همۀ زحمتهايى كه از براى حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است. و همين [دورۀ] پنج ساله و شش ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند؛ جشن براى عدالت، جشن براى بسط عدالت، جشن براى حكومتى كه اگر چنانچه در يك طرف از مملكتش، در يك جاى از مملكتش، براى يك معاهد 3

ـ يك زن معاهد ـ يك زحمت پيش بيايد، يك خلخال از پاى او درآورند، حضرت، اين حاكم، اين رئيس ملت، آرزوى مرگ بكند، كه مرگ براى من ـ مثلاً ـ بالاتر از اين است كه در مملكت من يك نفر زنى كه معاهد هست خلخال را از پايش درآورند. اين حكومتْ حكومتى است كه در رفتنش مردم بايد به عزا و سوگوارى بنشينند؛ و براى همان پنج روز و پنج سالۀ حكومتش بايد جشن بگيرند؛ جشن براى عدالت، جشن براى خدا، جشن براى اينكه اين حاكم حاكمى است كه با ملت يكرنگ است بلكه سطحش پايينتر است در زندگى؛ سطح روحى‌اش بالاتر از همۀ آفاق است، و سطح زندگى‌اش پايينتر است از همۀ ملت. رابطۀ مؤمن و قانون والَّذين كَفَروا يَتَمَتَّعونَ و يأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الاَنْعامُ و النّارُ مَثْوىً لَهُمْ 4

؛ اين ميزان است. هر كس كه ملاحظه كرد كه در تمتعاتش ـ در اكل و استفاده‌ها و لذايذش ـ به افق حيوانى نزديك است، يعنى مى‌خورد و لذت مى‌برد بدون اينكه تفكر كند كه از چه راهى بايد باشد. حيوان ديگر فكر اين نيست كه حلال است يا حرام است؛ فكر اين نيست كه امت در گرفتارى هستند يا نيستند. آنهايى كه بدون اين تفكر، بدون يك قانونى ـ بدون قانون اسلامى ـ تمتع مى‌كنند و مى‌خورند، اينها اكلشان اكل حيوانى است و النّار مثوىً لهم. در روايتى است كه از براى كافر هفت تا مِعاء است، و از براى مؤمن معاء واحد است. 5

مؤمن يك معاء بيشتر ندارد و آن معاء قانون است: شكمش را، ساير لذايذش را، تطبيق مى‌كند با قانون اسلام؛ تخلف از قانون اسلام نمى‌كند. اما آن كسى كه مؤمن نيست، از راه شهوت مى‌خورد بدون اينكه تطبيق با قانون بكند، اين يك معاء؛ از راه غضب مى‌خورد بدون اينكه تطبيق بكند با قانون، اين هم يك معاء؛ از روى هواى نفس مى‌خورد اين هم يك معاء؛ مُزْدَوَج است بين هواى نفس و لذت شهوت، بين هواى نفس و غضب، بين غضب و هواى نفس، اين هم سه‌تا؛ اين شش تا مزدوج است از هر سه ـ هواى نفس و غضب و شهوت مزدوج شد و از راه اينها اكل كرد، اين هفت تا؛ هفت معاء دارد. مؤمن بيش از يك معاء ندارد، و آن معائش از راه قانون است. اسلام هر چه فرموده است همان يك راه است. اين جور نيست كه به غضب خودش، به شهوت ـ همۀ اينها به دست مؤمن ايمان آوردند؛ همۀ قوا تابع قوّۀ عقل شدند كه عقل هم تابع شرع است. براى يك همچو حكومتى كه حكومت عقل است، حكومت عدل است، حكومت ايمان است، حكومت الهى است، در رفتنش عزا لازم است و در برقرارى‌اش ـ براى همان چند سال حكومت حضرت امير ـ مسلمين بايد جشن بگيرند. ... آقا اينهايى كه من عرض مى‌كنم مطلب تصورى نيست. مع‌الأسف براى من كاغذهايى از ايران مى‌رسد و شكاياتى از ايران راجع به اوضاع مى‌رسد كه دائماً روح مرا در عذاب دارد. از شيراز يكى از علماى محترم شيراز ـ سلّمه‌اللّه‌ ـ نوشته‌اند به اينكه [در] عشاير جنوب اينجا قحطى واقع شده است، در جنوب؛ و عشاير اينجا به قدرى در قحطى و در گرسنگى هستند كه بچه‌هايشان را در معرض فروش قرار داده‌اند. از فسا يكى از علماى آنجا به من نوشته است به اينكه ـ باز همان وضع را نوشته است لكن اين تكۀ آخر را ننوشته است راجع به گرفتاريهاى آنها و اينكه من ـ كه يك مثلاً اهل علمى هست ايشان ـ در فكر افتادم كه با يك زحمتى براى اينها يك نانى، يك لباسى، يك چيزى تهيه كنم. بنده هم اجازه دادم اينكه از سهم امام اين كارها را انجام بدهند. از تهران به من نوشته‌اند كه در بلوچستان و سيستان و اطراف خراسان، آنجا يك قحطى و گرسنگى شده است كه مردم هجوم آورده‌اند به شهرهاى بزرگ؛ و از گرسنگى نه حيواناتى دارند و نه حيوانِ خود را مى‌توانند ضبط كنند و از گرسنگى اينطور هستند. اطراف مملكت ايران در اين مصيبت گرفتار هستند و ميليونها تومانش خرج جشن شاهنشاهى مى‌شود! براى خود شهر تهران، از قرارى كه يك جايى نوشته بود، براى جشن خود تهران هشتاد ميليون تومان اختصاص داده شده است. اين راجع به خود شهر است. كارشناسهاى اسرائيل براى اين تشريفات دعوت شده‌اند. به طورى كه خبر شدم و نوشته‌اند به من، كارشناسهاى اسرائيل مشغول بپا داشتن اين جشن هستند و اين تشريفات را آنها دارند درست مى‌كنند اين اسرائيل كه دشمن با اسلام است و الآن در حال جنگ با اسلام است، اين اسرائيل كه «مسجد اقصى» را خراب كرد و ديگران مى‌خواستند ترميم كنند و روپوشى كنند جرم اسرائيل را، براى اين اسرائيل نفت از ايران رفته است. از قرارى كه گفته شده است و در راديوهاى بزرگ دنيا گفته شده است، كشتى نفت ايران براى اسرائيل كه در حال جنگ با مسلمين است رفته است. اينها شاههايى است كه برايشان بايد جشن بگيريد! شاهنشاهى روسياه شاهنشاهى ايران، از اولى كه زاييده شده است تا حالا، روى تاريخ را سياه كرده است. جنايات شاههاى ايران روى تاريخ را سياه كرده است. برج از سر درست مى‌كردند: سر مردم را مى‌بريدند، قتل‌عام مى‌كردند، بعد برج درست مى‌كردند با آن. براى اين شاهها ما بايد، ملت اسلام بايد جشن بگيرد! بايد بازار تهران ـ حتمى است ـ بازار تهران بايد از سرمايۀ خودشان بدهند براى اين جشنها. جشن براى او بايد گرفت كه در پناه او مسلمين راحتند ؛ جشن براى آنى بايد گرفت كه براى اينكه يك خلخـالى از پاى يك نفر معاهد ، ـ معاهده ـ در مى‌آيد آرزوى مرگ مى‌كند نه كسى كه اگر يك دفعه يك شعارى بر خلاف هواى نفس او داده بشود، بفرستد بريزند در دانشگاه. آقا نوشته‌اند كه دخترها را اينقدر زده‌اند كه پستانهاى اينها محتاج به جراحى است، در همين چند وقت واقع شده است و نجف بى‌اطلاع است. [گريۀ حضار] فضاحتهاى ديگرى كه كردند قابل ذكر نيست. چرا؟ براى اينكه شعار دادند كه ما جشن 2500 ساله را نمى‌خواهيم؛ ما گرسنه هستيم؛ گرسنگى مسلمانها را رفع كنيد؛ جشن نگيريد؛ روى مرده‌ها جشن نگيريد. آقا برسانيد به دنيا؛ چرا نجف اينقدر خواب است؟ ما مسئول نيستيم؟ تمام كار ما براى مسلمين درس است؟ فقط همين، كه ما درس بخوانيم؟ ما نبايد به درد مسلمانها برسيم؟ ما نبايد اعتراض كنيم كه چرا نفت ايران و اسلام را براى مملكتى كه در حال جنگ با مسلمين است مى‌فرستيد؟ اين اعتراض ندارد؟ نبايد اين گفته بشود؟ ما براى چه سلاطينى، براى چه سلاطينى جشن بگيريم؟ مردم چه خوشى از سلاطين [دارند]؟ براى آغا محمدخان قَجَرْ ما جشن بگيريم؟! در زمان خود ما ـ زمان خود من ـ بوده است آن روسياهيهايى كه به بار آوردند؛ براى كسانى كه در مسجد گوهرشاد مسلمين را آنطور قتل‌عام كردند كه خونهايش به ديوار تا مدتى بود و مسجد را درش را بسته بودند كه كسى نبيند، ما جشن بگيريم؟! براى آنكه 15 خرداد را پيش آورده، و به طورى كه گفته‌اند و يكى از علماى قم به من گفت كه در قم چهارصد نفر را كشته‌اند و روى هم رفته گفته مى‌شود كه پانزده هزار مردم را قتل‌عام كرده‌اند، ما جشن بگيريم؟! براى اينها ما بايد جشن بگيريم؟! خوبهاى اينها شقاوت داشتند. يكى از آنهايى كه جزء خوبها حسابش مى‌كنند و شايد فواتح برايش خوانده مى‌شود، براى خاطر اينكه يكوقت به كالسكۀ او جسارت كرده بود يك فوج گرسنه ـ در بين راه حضرت عبدالعظيم يك فوج گرسنه‌اى نان خواسته بودند، گرسنه بودند، بيچاره بودند، يك سنگى هم پرت شده بود يا كرده بودند طرف كالسكۀ او ـ گفت كه اين فوج يا اين دو فوج را طناب بيندازيد، بردند طناب انداختند [و] عدۀ كثيرى را با طناب خفه كردند. و يكى از وزراى بزرگ، يكى از اشراف ايران، رفت اعتراض كرد كه آقا اينها بندۀ خدايند، چرا اين جور مى‌كنيد. اين خوبهايشانند، بدهايشان كه وامصيبتاست كه ما داريم مى‌بينيم. براى اين حكومتها عزا بايد گرفت اينها با هفت معاء مى‌خورند؛ با هفت معاء! اصلاً اعتناى به اينكه يك ملتى است [و] اين ملت بايد زندگى بكند ندارند. هر روز ـ هر روز نه البته، بسيارى از اوقات ـ به ما مى‌نويسند كه اجازه بدهيد فلان جا حمام درست كنيم. پس چه شد اين حرفهاى شما كه مى‌گوييد همۀ ايران در رفاه هستند؟ همۀ ايران در رفاه هستند و بچه‌هايشان را مى‌فروشند براى گرسنگى! در رفاهند همۀ ايران؟! چه رفاهى الآن براى ايران هست؟ بازار ايران را دارند الآن چپاول مى‌كنند كه يك مقدارى‌اش را خرج اين جشن مفتضحانه بكنند، باقى‌اش را هم خودشان مصرف كنند يا مأمورين مصرف كنند. سرمايه‌هاى مردم و مسلمين بيچاره را صرف اين مى‌كنند و از بودجۀ خودِ مملكت چقدرها، چقدر ميليونها، دهها ميليون خرج يك همچو ملعبه‌اى، يك همچو مضحكه‌اى مى‌كنند. براى چه؟ براى هواى نفس. همينكه گفته بشود كه ما آنيم كه جشن گرفتيم، و ما مفاخرمان اين است كه «آغا محمد قجر» داشتيم، مفاخرمان اين است كه «نادرقلى» داشتيم. يك آدم مزخرف سفاك اين آدم بود كه خدا مى‌داند كه چه خبر بود. اينها جشن دارند؟! مسلمين بايد عزا بگيرند براى اينطور حكومتها. جشن براى او بايد بگيرند كه وقتى كه احتمال اين را مى‌دهد كه در آخر مملكت يك گرسنه‌اى باشد، به خودش گرسنگى مى‌دهد. آنى كه كنار مسجد، دارالاماره‌اش و دكة‌القضائش همين مسجد كوفه ـ يك گوشه‌اى از مسجد كوفه ـ دكة‌القضائش هست و روى زمين مى‌نشيند و يأكُلُ كَما يأكُلُ العَبيدُ و يَمْشِى كَما يَمْشِى الْعَبيد. 6

وقتى هم پيراهن گيرش مى‌آيد پيراهن نو را به «قنبر» 7

مى‌دهد، پيراهن كهنه را خودش بر مى‌دارد و آستينش هم، آستينش هم كه بلند است پاره مى‌كند همانطور مى‌پوشد و مى‌رود خطبه مى‌خواند؛ يك مملكتى هم دارد كه دَه مقابل مملكت ايران است. اين جشن دارد. نجف را بيدار كنيد! آقا به هوش بياييد؛ نجف را بيدار كنيد. اعتراض كنيد. اگر صدتا تلگراف از نجف برود كه با كمال ادب، آقاى كذا و كذا ـ «اعلى كذا» ـ 8

با كمال ادب برود كه آقا اين گرسنه‌ها را سير كنيد؛ اين مقدار خرجى كه براى اين امور مى‌خواهى بكنى خرج اين ملت بيچارۀ گرسنه بكن؛ خرج اين ورشكسته‌هاى بيچاره بكن كه بعضى‌شان فرار كردند از ايران؛ در همين‌جا هستند، در نمى‌دانم جاهاى ديگر هم بعضى. اگر يكصدتا تلگراف از اينجا، از علماى اينجا، از فضلاى اينجا، از طلاب اينجا برود، احتمال تأثير دارد لكن كو كه يك همچو چيزى بشود؟ اگر اعتراض نكنند كه چرا اعتراض مى‌كنيد خيلى ما متشكر هستيم! ما تكليف نداريم واقعاً؟! ما بايد به حال اين ملت بنشينيم نگاه كنيم هر چه سر ملت مى‌آيد؟! همان برويم حرم حضرت امير و يك دعايى بكنيم؛ همين مقدار كافى است براى ما؟! يا مايى كه داريم در پناه اسلام و با بودجۀ اسلام، اين بودجه‌اى كه يك جزئى جزئى‌اش را به ما مى‌دهند مع‌ذلك با بودجۀ اسلام داريم زندگى مى‌كنيم، براى اسلام يك قدم نبايد برداريم؟ «تَرَتُّبْ» 9

اسلام است؟ خوب آن هم بسيار خوب، سر جاى خودش اما كافى است همين؟ كفايت مى‌كند كه ما جمع بشويم در مسجد كذا و كذا و فقه بخوانيم و اصول بخوانيم لكن غافل باشيم از همۀ جهات مسلمين؟ غافل باشيم از اينكه اين يهود مى‌خواهد ممالك اسلامى را قبضه كند، تا اينجا برسد، تا همه جا برسد، اين قبور را مى‌خواهد خراب كند؛ ما بايد غافل باشيم از اين؟ آن وقت آن كسى 10

كه نفت به اين آدم مى‌دهد مُسْلم است؟ اين اعتراض ندارد كه آقا نفت، نفت مسلمين را چرا به كفار مى‌دهى؟ نفت مسلمين را چرا به كسى كه در حال جنگ با مسلمين است مى‌دهى؟ او جواب مى‌دهد من نوكرم؛ اينطور فرمودند، بايد اطاعت كنم. نوكر بايد اطاعت كند، چاره ندارد. خودش گفت كه مرا، مرا نصب كردند؛ خود متفقين آمدند در اينجا ـ در يكى از نطقهايش گفت [كه] ـ متفقين آمدند در ايران و صلاحْ اين ديدند كه من باشم، كه خاندان كذا باشد. خدا لعنتشان كند با اين صلاحشان.كسى كه دست نشاندۀ ديگران است خدمت بايد بكند؛ نمى‌تواند نكند. هواى نفس است، همه‌اش هواى نفس است. ريختن به دانشگاه جز هواى نفس هيچى نيست؛ ريختن به مدرسۀ فيضيه و آن فضاحتى كه در مدرسۀ فيضيه درآورد كه شما خوابش را نديديد؛ آن بساطى كه در مدرسۀ فيضيه درآوردند: سيد جوان را از پشت بام انداختند پايين كه آوردندش منزل ما با كمر افسرده يا شكسته؛ آنقدر عمامه سر تفنگها كردند، آتش زدند؛ به جعفربن محمد جسارت كردند، به قرآن جسارت كردند. ما براى اينها بايد جشن بگيريم؟! جشنى براى ما نمانده. براى ملت ايران چه جشنى مانده؟ ملت ايران موظف است كه با اين جشنْ مبارزۀ منفى بكند ـ مثبت نه، لازم نيست. از خانه بيرون نيايند وقتى كه اين جشنها هست، شركت نكنند در جشنها؛ جايز نيست شركت كردن در اين جشنها. هر چه مى‌توانند از زير بار اينطور چيزها در بروند.اگر علماى ايران دسته‌جمعى اعتراض كنند همه‌شان را مى‌گيرند؟! همۀ علماى ايران را مى‌گيرند و اعدام مى‌كنند يا تبعيد مى‌كنند؟! اگر از تمام مملكت ايران، علماى ايران ـ كه اقلاً صد و پنجاه هزار نفر معمم در ايران دارد و آن همه ملا و مرجع و حجت‌الاسلام و آيت‌اللّه‌ دارد ـ اگر اينها اعتراض كنند و اين مُهر سكوت را بردارند و اين امضا را (كه به سكوت آنها امضا حساب مى‌شود) اين مُهر را بردارند، سكوت را بردارند، همۀ آنها را از بين مى‌برند؟! آنها اگر مى‌خواستند از بين ببرند اولش خوب بود مرا از بين ببرند؛ نبردند هم؛ صلاحشان نمى‌دانند. اى كاش صلاحشان بود! من مى‌خواهم چه كنم اين زندگى را؟ مرگ بر اين زندگى من. آنها خيال مى‌كنند كه من از اين زندگى، خيلى خوشى دارم مى‌برم كه تهديد من مى‌كنند. چه زندگى است كه من دارم. هر چه زودتر بهتر. بيايند؛ هر چه زودتر بهتر. خوب، «عِنْدَ أكْرَمِ الْأكْرَمين» انسان مى‌رود. آنجا كريم است؛ خدا كريم است. لااقل گوش انسان از اينطور چيزهايى كه مى‌شنود، هر روز مى‌شنود، هر روز نالۀ مردم را مى‌شنود، هر روز اطلاع مى‌دهند كه دخترها را چه كردند، دخترها را كشتند بعضى‌شان را، سر ناهار ريختند آن قلدرها و چماق‌كِشها، ريختند سر ناهار، ديگ، نمى‌دانم، [آب يا غذاى] جوش را ريختند به سر اين بيچاره‌ها. چه شده است؟ گفتند مثلاً مرده باد زيد، زنده باد زيد. اين آدم كشتن دارد؟! گفتند ما جشن 2500 ساله را مى‌خواهيم چه كنيم؟! جشن را آنها بايد بگيرند كه زندگى دارند، آنها بايد بگيرند كه يك حكومتى دارند كه در تحت نظر آن حكومت در رفاه هستند، در پناه هستند. جشن براى حضرت امير بايد بگيرند كه در زير شمشير او مردم در پناه هستند، مردم در امان هستند؛ هيچ كس نمى‌ترسد در حكومت او الاّ از خودش؛ از حكومت نمى‌ترسد. براى اينكه حكومتْ حكومت عدل است. اصلش حكومت عدل ترس ندارد؛ از خودش انسان بايد بترسد. اما اينجا اينطورى است؟ مملكت ما اين جور است كه مردم از خود شما بتوانند يا ... همه در فكر اين هستند كه چه وقت مأمورْ درِ خانه بيايد. بيگناه است اما خوب چه بكند با احتمال، با احتمال ضعيف؛ همان طورى كه در زمان حجاج و ابن‌زياد و اينها بود كه همان احتمال اين معنا را كه شيعۀ على ـ عليه‌السلام ـ باشد كافى بود. حالا هم يك احتمال ضعيفى بدهند كه اين مثلاً چطور است؛ اين كافى است براى اينكه او را بگيرند، او را زجر كنند، او را چه بكنند. يك كلمۀ نصيحت كسى مى‌كند و يك كلمۀ نصيحت را يك كسى منتشر مى‌كند، مى‌گيرند او را. حالا معلوم هم نيست از كجا هست. يك كسى يك كلمه در سر منبر حرف مى‌زند، يك كلمه‌اى كه اصلاً خيلى هم برخورد ندارد؛ همان ادنى كلمه همان و او را گرفتن و حبس كردن همان! ما موظف نيستيم كه اين جنايات را ـ لااقل ـ ذكرش بكنيم؟! لزوم اعتراض دسته‌جمعى روحانيت به جشنهاى 2500 ساله من وظيفه مى‌دانم، چه بكنم؟ من وظيفه مى‌دانم، وظيفۀ خودم مى‌دانم كه تذكر به شما بدهم [و] تا آن اندازه كه صداى من مى‌رسد فرياد كنم، تا آن اندازه‌اى كه قلم من مى‌رسد بنويسم منتشر كنم. اگر آقايان هم صلاح دانستند، اين امت اسلامى را امت خودشان دانستند، شيعۀ خودشان دانستند، آنها هم بكنند. اگر صلاح ندانستند ان شاءاللّه‌ خداوند حفظشان كند. گرفتاريهاى ما اينهاست. من چه بكنم؟ من حالا به شما اخلاق بگويم؟! اساس مسلمين و اسلام را دارند از بين مى‌برند، من براى شما حالا بنشينم تهذيب نفس بگويم؟! مهذب نيستم كه در فكر نيستم؛ اگر مهذب بوديم در فكر بوديم. شماها راه داريد و آن اين است كه يكى يك كاغذ بنويسيد. كاغذ كه اينقدر تمبرش، پولش زياد نيست؛ ولو مئونۀ 11

شما كم است لكن يك كاغذ براى خاطر خدا بنويسيد به حكومت ايران به اينكه آقا! اين جشن را دست از آن بردار. مردم گرسنه‌اند؛ گرسنه‌ها را سير كنيد. از آقايان خواهش كنيد كه آنها هم خواهش كنند. من نمى‌گويم آنها صحبت بكنند؛ آنها هم خواهش كنند؛ به طور تمنا و خواهش. بخواهيد از آقايان، از افاضل اينجا، از علماى اينجا و از مراجع اينجا كه آقا نصيحت كنيد اين حكومت را. اين دارد پدر مردم را درمى‌آورد؛ و اگر به اين افسارگسيختگى باشد مصيبتهاى بعد بالاتر است. هر روز اينها كار درست مى‌كنند. كارشناس دارند براى اينكه ايجاد كنند يك مطلبى را. هر روز جشن درست مى‌كنند و هر روز بساط درست مى‌كنند. آنى كه در ذهن من و شما نمى‌آيد بعدها درست مى‌كنند اينها. اگر اعتراض بشود، خواهش بشود، تمنا بشود، به ممالك ديگر اسلام، به اينهايى كه مى‌خواهند در اين جشن زهرمارى شركت كنند و در خون ملت ايران شركت كنند، به اينها نوشته بشود كه آقا نرويد در اين جشن؛ اين جشنْ جشن كثيفى است، نرويد در اين جشن، شايد تأثير بكند. به اين ممالك اسلامى بگوييد كه نرويد در اين جشنى كه اسرائيل دارد بساط جشنش را بپا مى‌كند و درست مى‌كند. كارشناسهاى اسرائيل در اطراف شيراز دارند بساط جشن را درست مى‌كنند. در اين جشنى كه كارشناسهاى اسرائيل دارند اين عمل را مى‌كنند، نرويد. توطئه‌هاى اسرائيل عليه اسلام اين اسرائيل كه همين چند وقت پيش از اين ـ همين اخيراً ـ به قرآن كريم نسبت داد به اينكه سرايت بعض از امراض در آلمان گردن قرآن است؛ براى اينكه قرآن دستور داده است، در سورۀ پنجم آيۀ ششم، دستور داده است كه مسلمين وقتى كه مستراح مى‌روند حق ندارند با صابون بعدش دست خودشان را بشويند! بايد حتماً با دست محل را چه بكنند، و بعدش هم حق ندارند جز با آب بشويند؛ از اين جهت ميكروب سرايت مى‌كند به دست و كذا! آن آيۀ ششم سورۀ پنجم چه است؟! آيۀ وضوست و آيۀ غسل است. اينها اين هستند. در آلمان يك بساطى درست كرد اين مطلب، و آنطورى كه نوشتند به بهداريها، به چه، به چه. و اسرائيل نقل كرد اين مطلب را كه به قرآن يك همچو نسبتى داده. بعد هم كه اعتراض كردند، بعضى از روزنامه‌ها و بعضى از مطبوعات دست نشاندۀ آنها درست قبول نكردند. بعضيها هم كه قبول كردند خيلى منتشر نكردند. اسرائيل يك همچو كسى است كه با اسلام اينطور دشمنى دارد. چند وقت پيش از اين، پارسال بود كه قرآن را تحريف كرده بود. امروز هم كه ـ در چند وقت پيش از اين هم ـ يك همچو نسبتى به قرآن داده و آن هياهو را درآورده. خداوند ان شاءاللّه‌ تأييد كند اين دانشجوهايى كه در خارج هستند؛ آنها با كمال جديّت تكذيب كردند اين معنا را، و نوشتند و نشر كردند و ملاقات كردند و با ـ عرض مى‌كنم ـ سران آنها ملاقات كردند كه مطلب يك مطلب دروغى بوده است، و در مطبوعات آنها منتشر كردند. 12

خوب، حالا يك همچو خدمتى چقدر ارزنده است. ببينيد ما تا حالا يك همچو خدمتى كرديم؟ آنها دانشجوهاى علوم جديده هستند منتها دانشجوى مُسْلم بيدار؛ من و شما هم دانشجوى قديم هستيم لكن خواب و گرفتار. [دربارۀ] اوضاع اينجا كه نبايد يك كلمه صحبت كرد! اصلش صحبتْ با مرجعيت منافات دارد! صحبت با آخوندى اصلاً منافات دارد! آخوند نبايد صحبت كند؟! 13

وظيفۀ روحانيت دخالت در سياست است حضرت امير ملاّ نبود[كه] خطبه‌هاى به آن طولانى داشت؟ حضرت رسول [كه] خودشان خطبه‌هاى به آن طولانى دارند، ايشان ملّا نبودند؟ وقتى نوبت به ماها مى‌رسد عذرها درست مى‌كنيم براى اينكه ما مى‌خواهيم از زير بار در برويم. شما اين جور تربيت نشويد آقا. شما موظفيد براى اينكه به اسلام خدمت بكنيد. موظفيد. خدمت همين نيست كه درس بخوانيد؛ اين هم يك شعبه است. موظفيد كه گرفتاريهايى را كه براى مسلمين پيش مى‌آيد شما دخالت در آن بكنيد. موظفيد دخالت بكنيد. هى به گوش ما خواندند كه آقا شما چه كار داريد با كار دولت؟! دولت است، نمى‌دانم چه است! هى به گوش ما اين را خواندند، ما هم باورمان آمد كه نبايد دخالت در كار دولت بكنيم، نبايد معارضه بكنيم. از اول تاريخ بشر تا حالا، دولتهاى جائر را مقابلشان انبيا ايستاده بودند و علما ايستاده بودند. آنها عقلشان نمى‌رسيد؟! خداى تبارك و تعالى كه موسى را مى‌فرستد كه اين شاهنشاه را از بين ببر، خداى تبارك و تعالى مثل من و شما نمى‌دانست قضيه را كه نبايد با شاه مخالفت كرد؟! در روايت است، [از] «طبرى» 14

نقل مى‌كنند يا از «ابن‌اثير» 15

روايت است كه «مَلِكُ الْمُلوك» پيغمبر فرموده است كه منفورترين كلمات است پيش من؛ 16

يعنى شاهنشاه. اين جزو كلمات منفور است كه به كسى از بشر نسبت داده بشود. اين مال خداست. از اوّلى كه بساط انبيا بوده است تا زمان رسول اكرم، تا بعدها زمان ائمه ـ عليهم السلام ـ مرتب مقابله كردند. تو حبس هم [كه] بودند مقابله كردند. موسى‌بن جعفر تو حبس هم مقابله مى‌كرد. حضرت ابى‌عبداللّه‌ 17

با آن تقيۀ كذايى و كذايى، آن «روايت مقبوله» 18

را مى‌فرمايد و مقابله مى‌كند با آنها. مقابله مى‌كند با كلام، با تبليغ؛ تبليغ بر ضدشان مى‌كند، مردم را سوق مى‌دهد به خلاف آنها. معاويه يك سلطان بود در آنوقت؛ حضرت امام حسن بر خلافش قيام كرد در صورتى كه آن وقت همه هم با آن مردك بيعت كرده بودند و سلطانش حساب مى‌كردند. حضرت امام حسن قيام كرد تا آن وقتى كه مى‌توانست. وقتى كه يك دسته علاف نگذاشتند كه كار را انجام بدهد، با آن شرايط صلح كرد كه مفتضح كرد معاويه را. آنقدرى كه حضرت امام حسن معاويه را مفتضح كرد به همان قدر بود كه سيدالشهداء يزيد را مفتضح كرد. مقابله هميشه بوده است. بعدها هم علماى بزرگ هميشه، هميشه علماى بزرگ مخالفت مى‌كردند؛ با قدرتها هميشه علماى بزرگ مخالفت مى‌كردند براى اينكه مى‌ديدند كه اين مخالفين، اين قلدرها، بودجۀ مملكت را خرج عياشيهاى فرنگشان و كذا مى‌كنند؛ قرض مى‌كنند به عهدۀ اين ملت و مى‌روند به عياشى. چند كرور قرض كرد آن شخص 19

و [به اروپا] رفت دو مرتبه، سه مرتبه. مگر تمام مى‌شود شهوات انسان. علما [كه] با آنها مخالفت مى‌كردند آن وقت هم قدرت داشتند. ملت يك ملت زنده‌اى بود كه همراهى مى‌كرد با اينها؛ كار از پيششان مى‌رفت. ما هم اگر زنده باشيم كار از پيشمان مى‌رود؛ اشتباه نكنيد. منتها ما هر كداممان يك حكمى داريم. اگر صد ميليون آدم صد ميليون رأى داشته باشد، اين نمى‌تواند كار بكند ـ يَدُاللّه‌ مَعَ‌الجَماعة 20

اجتماع مى‌خواهد؛ متفرقه‌ها كار ازشان نمى‌آيد. اگر امروز علماى ايران، قم، مشهد، تبريز، اصفهان، ساير اَرْجاء مملكت، اگر چنانچه اعتراض كنند به اين مطلب و به اين كثافتكاريهايى كه اينها دارند مى‌كنند، اين جنايتكاريهايى كه اينها دارند مى‌كنند، اين عياشيهايى كه اينها مى‌خواهند راه بيندازند و مملكت را به باد فنا بدهند، ملت را به باد فنا بدهند براى شهوات نفسانى خودشان، اگر اينها اعتراض بكنند، اعتراض دسته‌جمعى بكنند، شك نكنيد كه تأثير مى‌كند اما وقتى بنا شد كه يكى براى يك جهتى، يكى براى يك جهتى، يكى تكليف شرعى[را] اينطور مى‌داند، آن يكى تكليف شرعى‌اش را آنطور مى‌داند، اين مصيبت [است]. اينها مصيبت اسلام [است]. اسلامْ داشتنِ يك همچو معممينى برايش مصيبت است. مثلِ منِ معمم مصيبت است براى اسلام. من اين را براى شما مى‌گويم كه آتيۀ شما تاريكتر است خداى نخواسته از حالا. قيام سيدالشهداء هم براى تشكيل حكومت بود شما يك قدرى به فكر باشيد، يك قدر توجه داشته باشيد. هى ننشينيد تكليف شرعى براى خودتان درست كنيد: كار تنبلها! تكليف شرعى‌ام اين نيست؛ تكليف شرعى آنى است كه پيغمبر ... شما قوه‌تان بيشتر از قواى سيدالشهداء است. قوايى نداشت در مقابل آن قوه [ولى] پاشد قيام كرد، مخالفت كرد، چه كرد، تا كشته شد. آن هم مى‌توانست اگر تنبل بود ـ نعوذباللّه‌؛ مى‌توانست بگويد كه تكليف شرعى من نيست. از خدا مى‌خواستند آنها كه سيدالشهداء ساكت باشد و آنها به خرسوارى خودشان سوار باشند. از قيام او مى‌ترسند. او «مُسْلم» را فرستاده كه مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل بدهد؛ اين حكومت فاسد را از بين ببرد. اگر او هم سر جاى خودش مى‌نشست و در مدينه وقتى كه مردك 21

مى‌آمد مى‌گفت كه بيعت كن، مى‌گفت بسيار خوب سلّمه‌اللّه‌ تعالى! نعوذباللّه‌ اگر يك همچو چيزى مى‌گفت، از خدا مى‌خواستند؛ خيلى هم احترامش مى‌كردند، دستش را هم مى‌بوسيدند، روى سرشان هم مى‌گذاشتند؛ پسر پيغمبر بود. شما هم اگر احترامتان كنند، مثل احترام به امامزادۀ مرده! به امامزادۀ مرده خيلى احترام مى‌كنند: مى‌آيند در مقابل امامزاده يا امام ـ عليه‌السلام ـ مى‌ايستند و خيلى هم احترام مى‌كنند اما يك امامزادۀ زنده‌اى اگر يك كلمه‌اى بگويد، اگر خود حضرت امير ـ خدا مى‌داند كه ـ اگر حضرت امير در مقابل اين حرفها بود همان بساطى را كه سر ديگران مى‌آوردند سر او هم مى‌آوردند. خدا مى‌داند اينطور است. براى اينكه شهوت است؛ يَأكُلُون كَما تَأْكُلُ الأنْعامُ. حيوان نمى‌داند كه خوراكى [كه] دارد از كجاست، چه‌جور است، چه وضعى دارد. تمام دنيا كشته بشوند اين علفش سر جاى خودش باشد. بسيار خوب، همۀ عالم هم كشته بشوند بشوند. اينها حيوانند: يَأكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الأنْعامُ والنارُ مَثْوىً لَهُمْ. بشارت باد بر‌ايشان كه نار جاى آنهاست. عار دارند! دنيا عار از اينها دارد، مسلمين عار دارند از اين شاهنشاهها. خداوند ان‌شاءاللّه‌ همۀ شما را تأييد كند و بيدار كند؛ حوزه‌هاى مسلمين را و اسلام را و علماى اعلام را تأييد كند؛ و آنها را متوجه كند به اين مفاسد. و شما همه موظفيد به دعا‌كردن به اسلام و مسلمين و اين بيچاره‌ها كه الآن گرسنه هستند و بيچاره هستند و گرفتار هستند و عده‌اى در حبس هستند و عده‌اى در زجر هستند و عده‌اى در بيمارستانها هستند و عده‌اى را كه پستانهايشان را مى‌خواهند عمل بكنند و اينها. دعا كنيد به اينها؛ اينها مسلمانند، اينها بيچاره‌اند. والسلام عليكم و رحمة‌اللّه‌ و بركاته

  1. ـ اشاره به ماجراى غديرخم.
  2. ـ جمع رجاء؛ اطراف.
  3. ـ هم‌پيمان. مقصود«ذمّى» و آن كسى است كه با مسلمانان پيمانى بسته است تا در پناه حكومت اسلامى باشد. اشارۀ امام به ماجراى حملۀ عوامل معاويه در زمان حكومت على (ع) به شهر «انبار» است. كه در آن يكى از سربازان معاويه خلخال زنى ذمّى را از پايش در آورد.
  4. ـ «و كسانى كه كافر شدند همچون چهارپايان مى‌خورند و جايگاه آنان آتش است».سوره محمد آيه 12.
  5. ـ «معاء» به معنى روده است. رسول خدا (ص) فرمود: «سَيَكُونُ مِنْ بَعدى سَمْنَةٌ يَأْكُلُ المُؤْمِنُ فى مَعاءٍ واحدٍ و يَأكُلُ الكافر فى سَبْعَةِ اَمْعاءِ»؛ بزودى بعد از من طعام چربى خواهد بود كه مؤمن آن را با يك روده و كافر آن را با هفت روده خواهد خورد. وسائل‌الشيعه، ج 16، ص 406.
  6. ـ مانند غلامان غذا مى‌خورَد و مانند آنان مشى (روش) مى‌كند. اقتباس از حديثى مشابه از امام باقر (ع) پيرامون رسول اكرم‌(ص). ر. ك: بحارالانوار، ج 16، ص 225.
  7. ـ برده‌اى افريقايى، كه به دست حضرت على (ع) آزاد شد و پيوسته در خدمت آن حضرت بود. وى بعدها به دست حجاج‌بن يوسف ثفقى به شهادت رسيد.
  8. ـ كنايه از شاه، كه او را «اعليحضرت» مى‌خواندند.
  9. ـ از مباحث اصول فقه.
  10. ـ شاه.
  11. ـ رزق و هزينه.
  12. ـ در سال 1350 يكى از مطبوعات آلمان غربى نوشت كه قرآن مسلمانان را از استعمال صابون منع كرده است و آيۀ ياد شده (سورۀ مائده، آيۀ 6) را شاهد آورده بود! دانشجويان مسلمان در اروپا مقالاتى در رد آن مقاله در مطبوعات منعكس ساختند؛ سمينارى نيز دربارۀ بهداشت از نظر اسلام برگزار شد.
  13. ـ اشاره به سكوت بعضى از علماى نجف.
  14. ـ ابوجعفر محمدبن جرير طبرى (224 ـ 310 هـ . ق.) صاحب تاريخ طبرى.
  15. ـ عزالدين على بن‌اثير جَزَوى (555 ـ 630 هـ . ق.) صاحب كامل التواريخ مشهور به تاريخ ابن اثير.
  16. ـ نيز ر.ك: صحيح مسلم، ج 3، ص 1688.
  17. ـ در لسان حديث و فقه، ابو‌عبداللّه‌ كنيۀ امام ششم حضرت جعفربن محمدالصادق (ع) است.
  18. ـ عمربن حنظله از امام صادق (ع) دربارۀ تحاكم به طاغوت پرسيد و حضرت آن را منع فرمود و رجوع به فقها را به شيعيان توصيه نمود.
  19. ـ ناصرالدين شاه.
  20. ـ دست خدا با جماعت است؛ منسوب به رسول اكرم (ص). صحيح ترمذى، ج 9، ص 10.
  21. ـ وليدبن عتبه، حاكم وقت مدينه.

عنوان :

مشکلات اقتصادى مردم و برگزارى جشنهاى شاهنشاهى و وجوب قیام علما

مرجع :

صحیفه امام (۲) صفحه ۳۷۸

مکان :

نجف، مسجد شیخ انصارى

تاریخ :

۱۳۵۰-۰۴-۰۱

حضار :

روحانیون و طلاب نجف