عنوان :
...
کتاب :
...
منبع :
...
تاریخ :
...
گوینده :
...
مکان :
...
بسم اللّه الرحمن الرحيم تفاوت دانشگاه اسلامى با دانشگاه غربى فرق بين دانشگاههاى غربى و دانشگاههاى اسلامى بايد در آن طرحى باشد كه اسلام براى دانشگاهها طرح مىكند. دانشگاههاى غربى ـ به هر مرتبهاى هم كه برسند ـ طبيعت را ادراك مىكنند، طبيعت را مهار نمىكنند براى معنويت. اسلام به علوم طبيعى نظر استقلالى ندارد. تمام علوم طبيعى ـ به هر مرتبهاى كه برسند ـ باز آن چيزى كه اسلام مىخواهد نيست. اسلام طبيعت را مهار مىكند براى واقعيت؛ و همه را رو به وحدت و توحيد مىبرد. تمام علومى كه شما اسم مىبريد و از دانشگاههاى خارجى تعريف مىكنيد ـ و تعريف هم دارد ـ اينها يك ورق از عالم است؛ آن هم يك ورق نازلتر از همۀ اوراق. عالَم، از مبدأ خير مطلق تا منتها اليه، يك موجودى است كه حَظِ طبيعىاش يك موجود بسيار نازل است؛ و جميع علوم طبيعى در قبال علوم الهى بسيار نازل است؛ چنانكه تمام موجودات طبيعى در مقابل موجودات الهى بسيار نازل هستند. فرق مابين اسلام و ساير مكتبها ـ نه مكتبهاى توحيدى را عرض نمىكنم ـ بين مكتب توحيدى و ساير مكتبها، كه بزرگترينش اسلام است، اين است كه اسلام در همين طبيعت يك معناى ديگرى مىخواهد، در همين طب يك معناى ديگرى مىخواهد، در همين هندسه يك معناى ديگرى را مىخواهد، در همين ستارهشناسى يك معناى ديگرى مىخواهد ... . كسى كه مطالعه كند در قرآن شريف اين معنا را، مىبيند كه جميع علوم طبيعى جنبۀ معنوى آن در قرآن مطرح است نه جنبۀ طبيعى آن. تمام تعقلاتى كه در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به اينكه محسوس را به عالم تعقل ببريد و عالم تعقل؛ عالمى است كه اصالت دارد و اين طبيعت، يك شبحى است از عالم؛ منتها ما تا در طبيعت هستيم، اين شبح را، اين حظ نازل را مىبينيم. در حديث است كه إِنَاللّهَ تَعَالى مَا نَظَرَ إلَى الدُّنْيا ـ يا إلى الطبيعة ـ مُنذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحمَةٍ؛ 1
نه اينكه اين جزء رحمت نيست لكن نظر به ماوراى اين عالم است، به ماوراى اين طبيعت است. اينهايى كه ادعا مىكنند كه ما عالم را شناختيم و اعيان عالم را شناختيم، اينها يك ورق نازل كوچكى از عالم را ديدند و اقناع شدند به همان. آنهايى كه مىگويند كه ما انسان را شناختيم، اينها يك شبحى از انسان ـ آن هم نه انسان، شبحى از حيوانيت انسان ـ را شناختند و گمان كردند كه انسان همين هست. آنهايى كه ادعا مىكنند كه ما اسلامشناس هستيم، اينها هم يك چيزى از اين مرتبۀ نازل اسلام را ديدند و به همين قناعت كردند و گمان كردند كه اسلام را شناختند. انسان به مراتبى كه دارد، مرتبۀ طبيعتش از همۀ مراتبش نازلتر است؛ منتها محسوس ماست. آن چيز چون محسوس ماست، ما كه طبيعى هستيم و الآن در عالم طبيعت هستيم، اين محسوس ما را گاهى اشباع مىكند. معنويت نيست الآن، محسوسات هست. بهرهگيرى معنوى و توحيدى از علوم اسلام براى برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبۀ توحيد است. تعليمات اسلام تعليمات طبيعى نيست، تعليمات رياضى نيست؛ همه را دارد. تعليمات طب نيست؛ همۀ اين را دارد لكن اينها مهار شده به توحيد. برگرداندن همۀ طبيعت و همۀ ظِلهاى ظلمانى به آن مقام نورانى، كه آخِر مقام الوهيت است. بنابراين، بايد اين معنا كه علوم ـ ما از آن هم تمجيد مىكنيم؛ تعريف مىكنيم؛ همۀ علوم طبيعى، همۀ علوم مادى؛ لكن آن خاصيتى كه اسلام از اينها مىخواهد در غرب از آن خبرى نيست. اگر هم باشد فقط يك چيز نازلى است ـ آن معنايى كه از علوم دانشگاهها ما مىخواهيم و آن معنايى كه از علوم مدارس قديمه ما مىخواهيم، همين معنا نيست كه در سطح ظاهر الآن هست. و متفكرين ما همان سطح ظاهر را دارند در آن [كار] مىكنند و بسيار هم ارجمند است كارهايشان؛ لكن آنكه اسلام مىخواهد اين نيست. آنى كه اسلام مىخواهد تمام علوم، چه علوم طبيعى باشد و چه علوم غيرطبيعى باشد، آنكه از آن اسلام مىخواهد، آن مقصدى كه اسلام دارد، اين است كه تمام اينها مهار بشود به علوم الهى و برگشت 2
به توحيد بكند. هر علمى جنبۀ الوهيت در آن باشد، يعنى انسان طبيعت را كه مىبيند خدا را در آن ببيند، ماده را كه مىبيند خدا را در آن ببيند، ساير موجودات را كه مشاهده بكند خدا را در آن ببيند. آنكه اسلام براى آن آمده است: براى برگرداندن تمام موجودات طبيعى به الهيت و تمام علوم طبيعى به علم الهى. و از دانشگاهها هم اين معنا مطلوب است. نه اينكه خود طب را ـ البته طب هم بايد باشد، علوم طبيعى هم همه بايد باشد، معالجات بدنى هم بايد باشد ـ لكن مهم آن مركز ثقل است كه مركز توحيد است. تمام اينها بايد برگردد به آن جهت الوهيت. نبايد ما خيال كنيم كه ... مثلاً اگر علومى در اسلام هم باشد، نظر مثل علومى است كه ساير مردم دارند يا ساير رژيمها دارند. ساختن جامعۀ توحيدى از جهان مادى اسلام در همه چيزش اصلش آن مقصد اعلى را خواسته. هيچ نظرى به اين موجودات طبيعى ندارد الاّ اينكه در همان نظرْ نظر به آن معنويت دارد و به آن مرتبۀ عاليه دارد. اگر نظر به طبيعت بكند، به عنوان اينكه طبيعت يك صورتى است از الهيت؛ يك موجى است از عالم غيب. اگر نظر به انسان بكند به عنوان اين است كه يك موجودى است كه از او مىشود يك موجود الهى درست كرد. تربيتهاى اسلام تربيتهاى الهى است؛ چنانكه حكومت اسلام حكومت الهى است. فرق مابين حكومتهاى ديگر با حكومت اسلام اين است كه آنها حكومت را مىخواهند براى اينكه غلبه كنند بعضى بر بعضى و سلطه پيدا كنند يك عدهاى بر عدۀ ديگر؛ اسلام نيست؛ اين منظورش نيست. اسلام از كشورگشاييها نمىخواهد كشورگشايى كند. اسلام مىخواهد كه كشورگشايى كند كه همه را بكِشد طرف يك عالم ديگرى. همه را تربيت انسانى بكند نه اينكه استفاده از آنها بكند؛ مثل اين رژيمها كه شما ملاحظه كرديد و مىكنيد كه چه در غرب باشد، چه آنهايى كه در شرق بوده است؛ كه همه نظر به اين بوده است كه يك سلطهاى پيدا كنند و يك استفادههاى مادى بكنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نيست. هر كس قرآن را مشاهده كند مىبيند همۀ چيزهاى ماده در آن هست لكن نه به عنوان مادى. همهاش به عنوان يك مرتبۀ ديگرى؛ تعليم به يك مرتبۀ ديگرى. حكومت اسلامى، جلوهاى از جلال الوهيت حكومت اسلامى هم اينطورى است كه مىخواهد حكومت اللّه در عالم پيدا بشود؛ يعنى مىخواهد سرباز مسلمان با سربازهاى ديگر فرق داشته باشد: اين سرباز الهى باشد. نخستوزير مسْلم با نخستوزير ساير رژيمها فرق داشته باشد؛ اين يك موجود الهى باشد. هر جا يك مملكتى باشد كه هر جايش ما برويم صداى اللّه در آن باشد. اسلام اين را مىخواهد. اسلام از كشورگشايى مىخواهد كه اللّه را در همۀ عالم نمايش بدهد؛ تربيت الوهيت بكند در همه عالم، تربيت انسانى بكند؛ انسان را برساند به آنجايى كه «در وهم تو نايد آن ...».بنابراين ما بايد فرق بگذاريم بين علومى كه خودشان مستقلاً اينها را مىبينند و آن علومى كه اسلام آنها را طرح كرده. علوم اسلامى همۀ اينها هست به علاوه اينها همينها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق ما بين علوم اسلامى در همه طرف، در همه جا، با ساير علوم اين است كه يك علاوه در اسلام هست كه اين علاوه در آنجا نيست. آن علاوهاى كه در اسلام هست، آن جنبۀ معنويت و روحانيت و الوهيت مسئله است. عالمان اسلام و رسالت كنترل زمامداران و اما قضيۀ «خواجه نصير» 3
و امثال خواجه نصير را؛ شما مىدانيد اين را كه خواجه نصير كه در اين دستگاهها وارد مىشد نمىرفت وزارت كند؛ مىرفت آنها را آدم كند. نمىرفت كه براى اينكه در تحت نفوذ آنها باشد. مىخواست آنها را مهار كند تا آن اندازهاى كه بتواند. كارهايى كه خواجه نصير براى مذهب كرد، آن كارهاست كه خواجه نصير را خواجه نصير كرد؛ نه طب خواجه نصير و نه رياضيات خواجه نصير. آن خدمتى كه به اسلام كرد. خواجه نصير كه رفت در دنبال هلاكو 4
و امثال آنها لكن نه براى اينكه وزارت بكند، نه براى اينكه براى خودش يك چيزى درست كند. او رفت آنجا براى اينكه آنها را مهار كند؛ و آنقدرى كه قدرت داشته باشد خدمت بكند به عالم اسلام و خدمت به الوهيت بكند. و امثال او، مثل محقق ثانى، 5
مثل مرحوم مجلسى 6
و امثال اينهايى كه [...] مرحوم مجلسى كه در دستگاه صفويه بود، صفويه را آخوند كرد؛ نه خودش را صفويه كرد! آنها را كشاند توى مدرسه و توى علم و توى دانش و اينها ـ تا آن اندازهاى كه البته توانستند. بناء عليه ما نبايد مقايسه بكنيم كه روحانيون يك وقتى وارد شدند. الآن هم ما اگر بتوانيم [همين وظيفه را داريم] ما آن وقت هم اگر مىتوانستيم، كه آنطورى كه آنها مىخواهند خدمت بكنند، ما هم وارد مىشديم. براى اينكه مقصد اين است كه انسان درست بكنيم. اگر انسان بتواند محمدرضا را انسان كند، بسيار كار خوبى است. انبيا براى همين آمدهاند. پيغمبر اكرم براى خاطر اينكه اين كفار مسلمان نمىشدند و اعتناى به اين مسائل را نمىكردند غصه مىخورد. بَاخِعٌ نَفسَكَ 7
كه بر آثار تو اينها توجه نكردند. كتاب انسان سازى و رسالت آدمسازى در هر صورت انبيا آمدند كه همۀ مردم را آدم كنند. علم انبيا علم آدمسازى است. قرآن هم يك كتابى است كتاب آدمسازى. نه كتاب طب است، نه كتاب فلسفه است، نه كتاب فقه است، نه كتاب ـ عرض مىكنم ـ ساير علوم است. هر چه در قرآن هست اگر كسى مطالعه كند درست، مىبيند آنى كه در قرآن هست آن جنبۀ الوهيتش هست. هميشه هر چيزى طرح شده به جنبۀ الوهيت طرح شده است. همه چيز در آن است اما به جنبۀ الوهيتش. اسلام براى خدمت به خدا آمده است. انبيا خدمۀ خدا هستند و براى خدا آمدهاند؛ و براى توجه دادن همۀ موجودات اينجا و همۀ انسانهاى اينجا به خداى تبارك و تعالى. انقلاب اسلامى، تحولى خدايى و من اميدوارم كه دانشگاه ما يك تبدل معنوى پيدا بكند، يك تحول پيدا كند. همان جورى كه بسيارى از چيزها در اين نهضت تحول پيدا كرد. و شما ملاحظه كرديد كه يك تحول بزرگ روحى كه در ايران پيدا شد بالاتر از اين فتحى بود كه كردند. و آن تحول روحى اين بود كه يك روز پاسبان مىآمد توى بازار مىگفت «چهارم آبان است، همه بايد بيرق بزنيد» هيچ كس به خودش اجازه نمىداد كه، توى مغزش نمىآمد كه مىشود با اين پاسبان مخالفت كرد؛ هيچ كس! همه اطاعت؛ هر جا مىرفت اطاعت. توى دانشگاه هم كه مىآمد اطاعت مىكردند؛ يكوقت بعد از يكى ـ دو سال همچو شد كه مردم ريختند توى خيابان و گفتند «ما شاه نمىخواهيم»! و پيروز هم شدند. [با] اين تحول روحى، آن خوفى كه از پاسبان بود متبدل شد به يك شجاعتى كه از تانك نترسيدند. همان آدمى كه از آن چوبى كه دست پاسبان بود مىترسيد، همان آدم آمد در خيابان و مشتش را گره كرد و حمله كرد به تانك. كشته هم شد اما حمله كرد به تانك. اين تحول يك تحولى بود كه در اين نهضت پيدا شد. و اين يك دست الهى بود؛ نه يك چيزى بود كه ماها بتوانيم اين كارها را بكنيم؛ انسان بتواند اين كارها را بكند. اصلاً اين حرفها نيست. اين يك نظر الهى بود. يك نظرى بود كه خداى تبارك و تعالى به اين ملت كرد و متحولشان كرد به يك صورتى كه مثل سربازهاى صدر اسلام، كه مىگفتند كه ما جنگ مىكنيم كشته بشويم هم نفع با ماست، و بكشيم هم نفع با ماست، اينها را اينجورى كرده بودند. مكرر پيش ما آمدند، الآن هم باز، الآن هم من گاهى وقتها، شايد همين ديروز بود كه اينجا مىرفتم يك كسى بيخ گوشِ من گفت كه دعا كنيد من شهيد بشوم. اين تحول كه مردم شهادت را براى خودشان فوز عظيم مىدانستند و مىآمدند توى خيابانها به عشق اينكه شايد هم شهيد بشوند، اين تحول اسباب اين شد كه اين پيروزى حاصل شد. و الآن اين تحول را بايد حفظش كنيم. لزوم حفظ روحيه انقلابى آن چيزى كه لازم است اين است كه شما كه در دانشگاه هستيد، شما كه تماس با جوانها داريد، اين معنا را تذكر بدهيد كه اين تحولى كه رمز پيروزى شما بود و شما را تا اينجا رساند و اين سد بزرگ شيطانى را شكستيد، اين تحول و اين نهضت را به اين معنا كه هست حفظش كنيد، تا اينكه بعدها هم بتوانيم يك دانشگاه داشته باشيم مستقل براى خودمان، يك مدرسه علمى داشته باشيم مستقل براى خودمان، يك ارتش داشته باشيم مستقل براى خودمان. ما هيچ چيز نداشتيم. ما نمىتوانيم ادعا كنيم؛ نه شما دانشگاه داشتيد، نه ما مدرسۀ علمى. همه دست آنها بود. همه. همه با امر آنها بود. سازمان امنيت همه را مىخواست اداره بكند. مساجد ما؛ دست سازمان امنيت بود. هر كدامش يك نفر بازنشسته را نشانده بودند آنجا كه نظارت بكند. همۀ امور دست آنها بود. اين تحول اسباب اين شد كه ما دست همه را انشاءاللّه كوتاه كرديم و مىكنيم. بعدها هم به شرط اينكه شما دانشگاهيها و اساتيد محترم در محل خودتان، من كه يك طلبه هستم در محل خودم، آقايان كه از علما هستند در محل خودشان، همهمان دنبال اين معنا باشيم كه اين نهضت به اينجورى كه تا اينجا آمده حفظ بشود. اگر اين نهضت به همين طور، يعنى وحدت كلمه، گروه گروه نشويم اعلام موجوديت گروههاى گوناگون الآن شما ملاحظه مىكنيد صد گروه در تهران اظهار وجود كردهاند! يعنى صد گروه مخالفت با اسلام. ... ولو خودشان نفهمند. ولو خودشان براى اسلام مىگويند ما اين كار را مىكنيم. اما وقتى بنا شد كه ما با انسجام اين جمعيتها با هم پيش برديم؛ تا اينجا رسانديم؛ انسجام گروهها با هم؛ همه با هم فشرده شدند. يعنى دانشگاهى نگفت من جدا هستم از روحانى؛ روحانى هم نگفت من جدا هستم از دانشگاهى؛ آن هم نگفت من از حزب و حزب از جبهه و جبهه از كذا. اين حرفها آن وقت مطرح نبود. چون مطرح نبود و امر هم الهى بود و همه هم اسلام را مىخواستند، همه هم متنفر از اين ظلمها و اين ظَلَمه بودند، از اين جهت پيش برديم. حالا كه به اينجا رسيديم، اين خطر آمده است در كار كه حالا هى اظهار وجود! يك گروهى به يك اسمى اظهار وجود؛ يك گروه ديگر آنجا به اسمى. همين طور گروه گروه دارند مىشوند و آن انسجام را دارند از دست مىدهند. اگر اين انسجامى كه بود ما از دست بدهيم، اگر دانشگاه جدا بشود از روحانيت، روحانيت جدا بشود از دانشگاه، هر دو جدا بشوند از مردم ديگر، احزاب احزاب مختلف متشتت ـ كه معالأسف هر كدام با ديگرى بدند، اگر اين معنا بشود ما خوف اين معنا را داريم كه نهضت ما نرسد به آن ثمرهاى كه بايد برسد؛ و دانشگاه شما هم نرسد به آن معنايى كه دلتان مىخواهد؛ و مدارس ما هم نرسد به آن معنايى كه دلمان مىخواهد. حكومت ايدهآل اسلامى آن چيزى كه الآن همۀ ما بايد دنبال آن باشيم و جديت داشته باشيم اين است كه شما در دانشگاه و ما در مدرسهها و آقايان در شهرها و همه در همه جا مردم را دعوت كنند به وحدت كلمه و اينكه از اين تشتت دست بردارند. با وحدت كلمه و توجه به اينكه ما همه يك جمهورى اسلامىِ عدل مىخواهيم، يك حكومت اسلامى عدل مىخواهيم، يك حكومتى كه همه آزاد فكر كنند، آزاد نظر بدهند ـ عرض مىكنم ـ آزاد عمل بكنند، استقلال داشته باشند در همه چيز. ما يك همچو [حكومتى] را مىخواهيم درست بكنيم. تا اين وحدت كلمه نباشد، تا اينكه همين معنايى كه اين سد را شكست محفوظ نگه نداشته باشيم، نمىتوانيم به آن مطلب برسيم. و من الآن خوف اين معنا را دارم كه اين تشتتهايى كه گمان هم ندارم كه همين طور بيخودى شده باشد، من خوف اين را دارم كه يك دستهايى در كار باشد براى همين ايجاد اين تشتتها، گروه گروه درست كردنها، و هى اظهار وجود در روزنامه! صد تا گفتهاند بيشتر است ـ يا همين حدود ـ صد تا گروه است كه در همين دو ماه اظهار وجود كردهاند! يعنى صد گروه با هم دشمن! صد گروه بىتوجه به مصالح كشور. به خيال خودشان توجه دارند لكن اينطور نيست. خيال مىكنند! اين مخالف با مسيرى است كه اين نهضت داشت و پيروز شد. اگر اين [وحدت] حفظ نشود، نه شما ديگر اميد داشته باشيد كه يك دانشگاه مستقل داشته باشيد؛ و نه ما اميد داشته باشيم كه يك مسجد و محراب مستقل داشته باشيم. و اگر ان شاءاللّه، اميدوارم بشود، همۀ ما مجتمع باشيم، همۀ ما نظر صحيحى داشته باشيم، فكر نكنيم كه شما از ما جدا و ما از شما جدا، همه مسلِم، همه داراى ـ عرض مىكنم ـ عقيدۀ اسلامى، همه توجه به اينكه كشورمان مستقل باشد، مال خودمان باشد، منافعش مال خودمان باشد، زحمت مردم مال خودشان باشد، معنوياتش درست بشود، مادياتش درست بشود، همۀ اين چيزها، اگر اين مطلب محفوظ بماند و همه با هم باشيم، همان طورى كه تا حالا بوديم، پيروز هستيم انشاءاللّه. و تا آخر مىرسيم. شما راحت [با ]علوم دانشگاه تربيت كنيد اشخاص را؛ ما هم راحت مىتوانيم به طلبگى خودمان ادامه بدهيم. و من از خداى تبارك و تعالى توفيق همۀ شما را مىخواهم. و اميدوارم همۀ ما در راهى كه خداى تبارك و تعالى مىخواهد در آن راه قدم برداريم؛ و همۀ ما موفق بشويم كه اين كشور را نجات بدهيم؛ بلكه كشورهاى اسلامى را انشاءاللّه. ان شاءاللّه خداوند همۀ شما را تأييد كند.
عنوان :
تفاوت دانشگاه غربى و دانشگاه اسلامى
مرجع :
صحیفه امام (۸) صفحه ۴۶۱
مکان :
قم
تاریخ :
۱۳۵۸-۰۴-۱۳
حضار :
استادان دانشگاه تهران