عنوان :
...
کتاب :
...
منبع :
...
تاریخ :
...
گوینده :
...
مکان :
...
بسماللّه الرحمن الرحيم تحول جامعه به تحول اسلامى،انسانى هم سرودى كه خوانديد دلپذير بود و مؤثر و راهنما؛ و هم مسائلى كه طرح كرديد. بايد بگويم كه شما خودتان پيشاپيش راه را رفتيد و مجالى براى اينكه من صحبتى بكنم خيلى نمانده است. و من به همين جهت دلخوشم كه ملت ما خودش راه را پيدا كرده، و دارد راه را مىرود. اين تحول روحى كه در ملت پيدا شده است و در شما جوانها، مردها، زنها، پيدا شده است، اين موجب اميدوارى است. و من اميدوارم كه اين راه را ما با آسانى، مشكلاتمان كم باشد، با آسانى اين راه را طى بكنيم. وقتى يك جامعه متحول شد از آن صورتى كه در زمان طاغوت بود به يك صورت اسلامى، به يك صورت انسانى، اين كارهايى كه شما انجام مىدهيد انسانى است؛ اسلامى است. و از روى رضا و رغبت عمل مىكنيد؛ با اشتياق عمل كنيد اين يك تحول روحى است، يك تحقق روحانى است، كه بايد ما اميدوار به او باشيم، و اميدوار هستيم. و اميد است كه آتيۀ بسيار روشنى را در ايران ببينيم؛ و شما انشاءاللّه بهترش را ببينيد. هدف طاغوت در جلوگيرى از رشد ملت و كشور اينها كه گفتيد كه نقص دارد، فرهنگمان نقص دارد، كجامان نقص دارد، كجامان نقص ندارد؟ كوشش كردند كه نگذارند اين مملكت، نگذارند اين كشور، يك رشد انسانى بكند؛ يك رشد اقتصادى بكند؛ يك رشد فرهنگى بكند؛ يك رشد نظامى بكند. در طول تاريخ، و در اين پنجاه و چند سال اخير، مأموريت داشتند اينها براى اينكه ما را عقب نگه دارند، نگذارند كه يك دانشگاهى داشته باشيم؛ نگذارند كه يك دبيرستان صحيح داشته باشيم. يك مأموريتى بود كه آن مراكزى كه از آن مراكز ممكن است كه انسانهاى آگاه پيدا بشوند آن مراكز را نگذارند كه رشد بكند. رضاخان اوّلى كه وارد شد، البته با صورت اسلامى وارد شد و در مجالس تعزيهدارى و در مجالس روضه و در تكيهها در ماه محرّم راه مىافتاد دور و تكيهها هم مىرفت! ابتدا اينطورى، با اين اسلحه، پيش آمد. بعد از اينكه قدرتش محكم شد و توانا شد، شروع كرد به كارهايى كه مأمور بود. در رأس مأموريتش؛ كوبيدن روحانيون بود. اين مدرسۀ فيضيه كه ملاحظه مىكنيد، كه آن وقت هم تمام حجراتش طلبه داشت، دو تا طلبه يا سه تا طلبه داشت! روز هيچ نمىتوانستند توى حجرهها بروند. قبل از آفتاب حركت مىكردند تو باغات، باغهاى شهر؛ و اواخر شب مىآمدند. براى اينكه كارآگاهها و پاسبانها و اينها مىآمدند اينها را مىبردند كه لباسشان را تغيير بدهند. حملهها شد به اين طايفه. دانشگاه را نمىتوانستند آن وقت، روى اينكه مثلاً از دنيا يك چيزى داشتند، نمىتوانستند به آن ترتيب حمله كنند به آن. آن وقت از راه تبليغات و از راه تعليماتِ بر خلافِ مسلك صحيح پيش آمدند، و برنامههاى استعمارى داشتند. اين دو قدرت را اينها [...] اعتقادشان اين بود كه اگر اينها قوه پيدا بكنند، ممكن است كه ساير ملت هم دنبال اينها بيايند و نگذارند كارها انجام بگيرد. و لهذا در رأس برنامه كوبيدن روحانيت بود، و كوبيدن دانشگاهيها. فريبكاريهاى رژيم پهلوى در زمان اين دومى 1
هم، كه دنبال اين معنا بود كه با سالوسى ابتدائاً كارها را انجام بدهد، و معلمهايى هم در اين باب داشت، شروع كرد سالوسى از جهاتى. يكى راجع به اينكه خودش را به ديانت مىبست. قرآن چاپ كرد! هرچند وقت يك دفعه مىرفت در حرم حضرت رضا و مىايستاد و نماز مىخواند و زيارت مىكرد! اين يك راه بود. يك راه ديگر هم كه براى طبقات ديگر پيش گرفته بود اين بود كه ما مىخواهيم اين مملكت را به «تمدن بزرگ» برسانيم. كتاب مأموريت براى وطنم را يكى ديگر نوشته و به ايشان نسبت داده! 2
خودش اهل نوشتن نبود، وقتش را هم نداشت. اين هم يك دامى بود براى اينكه مردم را غافل كند از اينكه دارد همه چيزشان را از بين مىبرد. از اين طرف، اينكه ما مىخواهيم براى ملت چه بكنيم و مىخواهيم مملكت را صنعتىاش كنيم! مىگويند كه كلاغ مثل كبك مىخواست راه برود، راه رفتن خودش هم يادش رفت! اين نمىخواست اصلاً مثل كبك راه برود؛ مىخواست بازى بدهد مردم را. درصدد بودند اينها كه مردم را اغفال كنند، سرخوش كنند، به اينكه ما مملكتمان بعدها صنعتى مىشود، و بعد از يكى دو سال ديگر ما در ... ادعاها بود ديگر، بعد از يكى دو سال ديگر ما مىرسيم به همان ابرقدرتها! مىشويم مثل ژاپن! ژاپنى كه الآن با امريكا تَنه مىزند و صنعتش در خود امريكا جلو از امريكاست. اينها مىگفتند ما مىشويم مثل ژاپن! چه كردند؟ اهميت كشاورزى ايران و نابودى آن در دورۀ شاه آن چيزى كه در ايران لازم بود باشد و اقتصاد ايران به او بستگى داشت، كه عبارت از كشاورزى بود، از بين رفت. كشاورزى را به صورت اينكه ما مىخواهيم، به اسم اينكه ما مىخواهيم، صنعتى كنيم مملكت را، اول كشاورزىاش را از بين بردند. كشاورزى كه از بين رفت، اشكالاتى پيدا شد: يكى اينكه ما شديم براى امريكا يك بازارى براى خريد كالاهاى امريكا؛ يعنى گندمها و ساير حبوباتى را كه آنها زيادى داشتند و بايد بريزند به دريا يا بسوزانند، به ما به قيمت اعلا مىفروختند و پول ما را مىگرفتند. يكى ديگر اينكه اين كشاورزها را از اطراف ايران كوچ داد اين طرح، و آورد اطراف تهران و اطراف شهرهاى ديگر، بيشترش در تهران. اينهمه محلههايى كه در تهران درست شده، محلۀ گودالها و محلۀ نمىدانم چه و حصيرها و اين خانههاى حصيرى و اين خانههاى چه، اين بيچارههايى كه در محل خودشان كشاورز بودند. كشاورزى را از بين بردند به اسم اينكه مىخواهيم ما اربابْ رعيتى را برداريم، همه بشوند ارباب! ما هم چقدر غافل. ملت ما هم چقدر حالا يا غافل بود، يا خوب، سرنيزه بود. چه همه «دهقان»! اين بيچارههايى كه الآن اطراف تهران هستند، هر ده نفرشان توى سوراخى هستند ـ آنى كه خانه دارد خانهشان را نمىدانم شما ديديد يا نه. من در تلويزيون يك دفعه، دو دفعه ديدم، كه خوب، اسباب تأسف است، يك سوراخى است! يك عدهاى بچه و بزرگ از تويش بيرون مىآيد ـ اينها دهقانهايى هستند كه مىخواست اربابشان 3
كند، و زندگىشان را بكلى به هم زد. مملكت ما را از حيث كشاورزى، كه مىتوانست خودكفا باشد بلكه صادر كند، [...] مملكت ما از حيث كشاورزى يك مملكت غنى است. اگر كشاورزى صحيح در اين مملكت بشود، ممكن است آذربايجان كافى باشد براى همۀ مملكت؛ باقىاش بايد صادر بشود. يا خراسان براى همۀ مملكت كافى باشد، و بايد باقىاش صادر بشود. ما الآن در زمان ايشان ـ نمىدانم شما در روزنامهها گاهى ديديد يا نه؟ ـ خيلى افتخار مىكردند كه ما چند صد مثلاً هزار چيز خريديم! اين افتخارشان اين بود كه ما گندم خريديم، جو خريديم! يك مملكت را از اين جهت ساقط كردهاند، و فرياد هم مىزدند كه ما همچو هستيم كه گندم و جو از امريكا خريديم و امسال [از] گرسنگى نمىميريم! اينطور اينها وارد شدند. همۀ آن قوهها ـ قدرتهاى انسانى را در اين مملكت متوقف كردند و يا عقب راندند. من در پاريس كه بودم، از جاهاى مختلف، ممالك مختلف، پيش من زياد مىآمدند. مِنْ جمله آلمان، كه خوب نزديك بود. اينهايى كه در اين [مركز انرژى] اتمى بودند و در آنجا كار مىكردند از طرف ايران، اينها هم آمدند پيش من، گفتند كه اين كارى كه ما انجام مىدهيم اولاً مُضر براى ايران است؛ ثانياً نمىگذارند ما بفهميم! مىخواهند نگه دارند به يك سطحى كه نتوانيم بفهميم. اگر هم درست بشود، براى ايران مُضرّ است. يك همچو طرحهايى بود، جوانها را ببرند در خارج نگذارند. الآن، حالا الآنش كه من خيلى اطلاع ندارم. در زمان ايشان اين جوانهاى ما كه مىرفتند در امريكا و اروپا پخش شده بودند در آنجا، همه جا را پر كرده بودند ـ از قرارى كه براى من نقل كردند ـ ديپلمهايى كه آنها مىدادند، تصديقهايى كه آنها به جوانهاى ما مىدادند، غير از آن تصديقهايى بود كه به خودشان مىدادند! جوانهاى ما را، زود به آنها يك تصديق مىدادند، نخوانده ملاّ! مال خودشان را دقت مىكردند. اينطور به من كرراً شايد گفته باشند، براى چه؟ براى اينكه نگذارند اين رشد بكند؛ اين قدرت را نگذارند پيدا بشود. از اين قدرت آنها مىترسيدند. همان طورى كه از آخوند اينها مىترسند، از دانشگاهى هم مىترسند. اين دو تا را مىخواهند كنار بگذارند. ملت هم اگر اين دو قدرت را نداشته باشد، نمىتواند جلو برود. و اينها با اين دو قدرت مخالفند. سوغات غرب، تباهى جوانان حالا الحمدللّه يك تحولى در مملكت ما پيدا شده؛ يعنى وقتى كه ملاحظه مىكنيم، خانمها را از آن وضعى كه سابق مىخواستند برايشان پيش بياورند به اسم اينكه «آزاد زنان و آزاد مردان» فهميدند همهاش حُقه است و بازى. نه مردها آزاد بودند در زمان ايشان؛ نه زنها، و نه مطبوعات، و نه راديو، و نه هيچى. آزادى در كار نبود. اسم، صحبتش و تبليغاتش زياد بود. آن آزادى هم كه آنها مىخواستند براى مملكت ما ـ حالا هم بعضى از نويسندههاى ما پيشنهاد همان را دارند! ـ آن آزادى است كه هم جوانهاى پسر ما را و هم جوانهاى دختر ما را به تباهى مىكشد. آن آزادى را آنها مىخواهند. كه من از اين تعبير مىكنم به آزادى وارداتى، «آزادى استعمارى»؛ يعنى يك آزادى كه در ممالكى كه مىخواهند وابسته به غير باشد اين آزاديها را سوغات مىآورند: هروئين آزاد؛ مثلاً مشروبات هم آزاد؛ مَحالِّ 4
فساد، كه مىدانيد آنطورى كه مىگفتند از تهران تا آخر شميران صدها محل فساد به بدترين فسادها، آن هم آزادى است! اينها آزاد! اما قلم نه، بيان هم نه، اينها آزاد نه! آن آزادى كه آنها مىگفتند و هِى آزاد آزاد مىكردند اين معنا بود كه مشروب فروشى بيشتر از كتابفروشى باشد، و مراكز فحشا بيشتر از مراكز علم باشد. جوانهاى ما را بِكِشند به آن مراكز فحشا. خوب، جوان است و اول جوانى است، وقتى راه باز باشد و تبليغات باشد و آسان كنند كار را برايشان، كشيده مىشوند به آن طرف. وقتى يك جمعيت كه بايد براى مملكتشان فاعل باشند، مؤثر باشند، اين را كشيدند به طرف فحشا، اين ديگر نمىتواند، اين مغزِ عادت كرده به فحشا، فكر بكند كه نفت ما را كى مىبَرد، به فكرش نمىآيد هيچ، و اينها مىخواهند اينطور باشد. بحمداللّه آنى كه حالا به ما مژده مىدهد همين تحولى است كه پيدا شده؛ يعنى جوانها از آن طرف كشيدند به خيابانها و فرياد زدند بر ضد استعمار و بر ضد ديكتاتورى. حالا هم رشد همچو شده است كه مشغولند، خودشان به طور خودكار، بدون اينكه تبليغاتى لازم داشته باشند به طور خودكار، مشغولند به اينكه تربيت كنند بچهها را. تربيت انسانى و اسلامى فرزندان تربيت كنيد اين بچهها را به تربيت انسانى، تربيت اسلامى كه همان تربيت انسانى است. اگر اين مملكت مسلمان بشود، تربيت تربيت اسلامى باشد، هيچ قدرتى نمىتواند مقابلش بايستد. چنانچه ديديد كه اين قدرتى كه شكست داد اين قدرت بزرگ را همين قدرت ايمان بود. همين بود كه فرياد مىكردند كه شهادت مىخواهيم. حالا هم دارند هِى مىگويند، هِى هم زنها هم مىگويند؛ مردها هم مىگويند. اين قدرت بود كه جلوى اين فسادها را گرفت و شكست داد اينها را. اين قدرت را حفظش كنيد. اگر بخواهيد مملكتتان يك مملكتى باشد از خودتان باشد، كشورتان يك كشور سالم باشد، يك كشور مفيد باشد، خودكفا باشد، بايد از اين سوغاتيهايى كه غرب براى ما فرستادند و مىفرستند [اگر به] ما اين معنا گفته بشود كه ما با صنعت خارجيها يا علم مربوط به صنعتشان مخالفيم، ابداً مخالف نيستيم. ما با اين آزاديهايى كه از غرب مىآيند و اينها هم دامن به آن مىزنند و آزادى وارداتى است، با اين مخالفيم. اينكه جوانهاى ما را به تباهى مىكشيد و به تباهى مىكشد. ما با صنعت مخالف نيستيم. ما با هيچى مخالف نيستيم. اصلاً سرِ تمدنْ ما مىگوييم كلاه سر ما مىگذارند. غربى و شرقى كلاه سر ما مىگذاريد كه ما مىخواهيم به شما تعليمات بدهيم. مىخواهند ما را نگه دارند؛ متوقف كنند. مىخواهند ما را محتاج به مستشار بكنند. نظاممان مستشار داشته باشد و فرهنگمان هم مستشار داشته باشد، و همه چيزمان مستشار داشته باشد. مستشار هم نه اينكه بيايند به ما تعليم و تربيت ياد بدهند؛ بيايند ما را تا يك حدودى نگه دارند. ما با اين مخالفيم. مخالفت روحانيت با تمدن دروغين روحانيت با ترقى مخالف نيست؛ با ترقى محمدرضايى مخالف است. با اين تمدن، «دروازۀ تمدن» مخالف است. اين «دروازۀ تمدنى» كه همه چيز ما را به باد داد. با اين آزادى «آزاد زنان و آزاد مردانى» كه ايشان مىگويند مخالفند؛ نه با آزادى. آزادى سر جاى خودش، اما بىبند و بارى؟ آزادى يعنى هر كه دلش مىخواهد هر كارى بكند! مىخواهم هروئين بكشم، به شما چه! مىخواهم قمار كنم! مىخواهم كارهاى زشت بكنم! با اين مخالف است روحانيت. نه با آزادى بيان؛ نه با آزادى قلم؛ نه با آزادى گفتار؛ نه با روشنگريها؛ نه با صنعت. شما صنعت درست كنيد، كى مخالف با آن است. اما يك قضيۀ ذوب آهن را حالا چندين سال است كه اينها درست كردند؛ حالا هم مىگويند باز اگر بخواهيم كه ضرر ندهيم، چند سال ديگر لازم است كه كار بكنيم تا ضرر نكنيم، و الاّ در هر ماه چقدر ميليون ضرر ما داريم مىكنيم! ما ضرر مىبريم در اينها. ما چشممان از اينها بدى ديده است. آن چيزهايى هم كه عرضه مىكنند، به صورت خوب عرضه مىكنند، ما از باب اينكه آدمى هستيم كه مار گزيده و او از ريسمان سياه و سفيد مىترسد، ما از آن قبيل هستيم، ما از اين پيشنهادهاى اينها مىترسيم، براى اينكه ما از اينها بدى ديديم. ما نديديم هيچ وقت اينها بخواهند ما را تربيت كنند؛ مثلاً صنعت ياد ما بدهند. صنعتشان اين است كه داريد مىبينيد كه ذوب آهنشان حالا تا چند سال ديگر آيا بشود، آيا نشود! حالا ماهى چقدر، چند ميليون، چند، چقدر ميليون ـ كه من حالا يادم نيست ـ ضرر دارد مىدهد! زراعتمان را از آن طرف از بين بردند؛ فرهنگ را از بين بردند؛ ارتش را وابسته كردند. همه چيز را در هم ريختند. اموال هم هرچه توانستند، جواهر و هر چه توانستند، بار كردند و رفتند و فرار كردند. انشاءاللّه خداوند اين تحولى كه براى شما حاصل شده است، كه مايۀ اميدوارى ماست، حفظ كند. و شما اين بچهها را تربيت كنيد. و يك همچو خوى انسانى، يك همچو تحول [روحى براى] انسانيت، كه در صدد اين هستيد كه اين بچههايى كه باقى ماندند از اين شهدا، و موجب تأثر ما، تأسف ماست. و بايد بگويم يك بار سنگينى است به دوش من وقتى كه ببينم يك بچه، پدرش را از دست داده و مىآيد پيش من؛ يا يك پدر پير بچهاش را از دست داده. لكن آن چيزى كه ما را دلخوش مىكند اين است كه براى خدا بوده است. درس عاشورا چيزى كه براى خداست آسان مىشود. همان طورى كه در اين چيزى كه خوانديد، از كربلا شروع كرديد. خوب، كربلا هم همين مسائل بود اما براى خدا بود. چون براى خدا بود آسان بود. شما هم انشاءاللّه براى خداست. و همان طورى كه يك چيز خوانديد كه كُلُّ يَوْمٍ عَاشوُرا وَ كُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلا 5
اين يك عبارت آموزنده است. نه معنايش اين است كه هر روز كربلاست، هر روز بنشينيد گريه بكنيد . ببينيد چه كرده، كربلا چه صحنه اى بوده، هر روز اين صحنه بايد باشد: مقابلۀ اسلام با كفر؛ مقابلۀ عدل با ظلم؛ مقابلۀ عدد كم با ايمان زياد، در مقابل عدد زياد با بىايمانى. نه از جمعيت كم بترسيد؛ و نه از شكست بترسيد، شكستى در كار نيست. وقتى كار براى خدا باشد، شكست تويش نيست. كشته بشويد بهشتى هستيد؛ بكشيد هم بهشتى هستيد. خداوند انشاءاللّه همۀ شما را حفظ كند و همه موفق باشيد. من خدمتگزار همهتان هستم و دعاگو.
عنوان :
وابستگیهاى همهجانبه در رژیم پهلوى و به تباهى کشیدن نسل جوان
مرجع :
صحیفه امام (۱۰) صفحه ۲۵
مکان :
قم
تاریخ :
۱۳۵۸-۰۶-۲۶
حضار :
خانوادههاى شهداى انقلاب اسلامى