Picture of the author
Comma
صحیفه
سخنرانى

خودباختگى اعوذ باللّه‌ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‌ الرحمن الرحيم انگيزۀ هجرت از نجف به پاريس من با اينكه نه حالم مقتضى است و نه وقتم، مع ذلك چون شما آقايان كه ان‌شاءاللّه‌ بعدها به مقام رهبرى اسلام و هدايت مسلمين نايل مى‌شويد، حالا كه چشمم به اين وجوه كريمه افتاد، يك تنبهى لازم است عرض بكنم و آن اينكه در عين حال كه همۀ آمال ما اين است كه احكام اسلام به آنطورى كه هست در بين مسلمين پياده بشود و اسلام به آنطورى كه هست معرفى بشود و فقه اسلام تدريس بشود، تعلم بشود، حفظ بشود، كه با حفظ احكام اسلام، اسلام محفوظ است و حفظ احكام اسلام بسته به وجود طبقۀ روحانيون سلام‌اللّه‌ عليهم [است] در عين حال كه مطلب اين است، يك نكته‌اى است حالا، [و] آن نكته در نجف كه من بودم، من هم يك طلبه‌اى بودم و به اندازۀ خودم مشغول بودم، براى آن نكته من دست برداشتم از درس و بحث و مطالعه و زيارت امام ـ عليه‌السلام ـ و حركت كردم؛ نه حركت براى پاريس بلكه حركت براى كويت، و از كويت به سوريه بنا داشتم لكن قضايا طورى شد كه خدا خواست و رفتم به پاريس. و در آنجا البته بهتر شد؛ يعنى اگر در لبنان بوديم يا در سوريه بوديم، حالا باز آنجا بوديم و شما هم اينجا و شاه هم آنجا. لكن اين سفر يك سفر با بركتى بود. در عين حالى كه در يك مملكت غير مُسْلم بود. آن نكته اين بود كه فقه و درس و بحث براى حفظ اسلام است. آن روزى كه اسلام محتاج به اين است كه فقها هم در ميدان بروند، بايد بروند. آن روزى كه اسلام محتاج به اين است كه حوزه‌ها تعطيل بشود و مشغول به يك كارى بشوند، براى حفظ بيضۀ اسلام بايد درسها تعطيل بشود. و امروز آن روزى است كه بسيار حساس است براى اسلام و مسلمين و ملت ما، كه شايد حساستر از اين موقع نباشد. و آن اين است كه سرنوشت مملكت اسلام بايد تعيين بشود. تعيين مقدرات مملكت به وسيله رفراندم حالا كه رژيم سلطنتى رفته و از بين رفته است ـ و قاعده هم اين بود كه از اول وجود پيدا نكند ـ حالا براى اينكه ما طرز حكومت را تعيين كنيم، محتاج به يك فعاليتهايى است. البته در نظر من ـ شخص من ـ اين است كه احتياج به رفراندم هم نيست؛ براى اينكه مردم آراى خودشان را در ايران اعلام كردند؛ با فريادها، با دادها اعلام كردند لكن براى اينكه يك اشكالى [پيش نيايد] مثلاً، اگر يك دولتى اشكالى داشته باشد در اينكه خوب اين ثبت نشده است اين رفراندم، تقاضا نشده است و بايد تقاضا بشود ثبت بشود، شمارش بشود آرا ـ براى اين، بنابراين است كه يك رفراندمى بشود. و چون اين رفراندم يك رفراندم اساسى است كه مقدرات مملكت ما را تعيين مى‌كند و ما اگر بخواهيم يك حكومت اسلامى، يك جمهورى اسلامى در ايران برقرار كنيم با اين رفراندم بايد بشود. فقط «جمهورى اسلامى» از اين جهت لازم است كه آقايان، اينهايى كه قدرت بر اين معنا دارند كه تشريف ببرند در بلاد و در محالّى كه آشنا هستند يا غير آشنا، و مسائل را براى آنها بگويند و آنها را روشن كنند و دعوت كنند به اينكه رأى بدهيد به جمهورى اسلامى ـ اين هم با همين كلمه: نه يك حرف زيادتر و نه يك حرف كمتر ـ براى اينكه الآن شياطين افتاده‌اند دنبال اينكه «جمهورىِ» محض، همين جمهورى باشد، «جمهورى دمكراتيك» باشد و از اين حرفها، براى اينكه آقايان تشريف ببرند و رفع ابهام بكنند، اين خوب است. كه به همان طورى كه مدرسين محترمِ اينجا بنا دارند كه يك مثلاً هيأتهايى را به اطراف يا اشخاصى را به اطراف بفرستند براى روشن كردن مردم، اين لازم است كه عمل بشود. و غصه نخوريد كه درستان تعطيل مى‌شود! ان‌شاءاللّه‌ مجال درس خواندن [داريد ]ـ الحمدللّه‌ جوان هستيد و مجال درس خواندنتان هست. من هم يك طلبه بودم كه وقتى ديدم وضع اينطورى است درسم را رها كردم و رفتم، و حالا هم آمدم پيش شما. الآن هم تعطيل هست. نه مطالعه دارم نه درس دارم. مشغول همين خدمت به شما آقايان هستم. مقصد الهى در هر صورت اين نكته بود كه از اينكه حالا مثلاً دو ماهى، چهار ماهى درس تعطيل بشود، از اين نگرانى نداشته باشيد. براى اينكه يكوقت انسان درس را تعطيل مى‌كند براى اينكه برود تَعيُّش 1

بكند، براى اينكه برود تنبلى بكند؛ يكوقت درس را تعطيل مى‌كند براى خدا. همان طور كه درس خواندن براى خدا ثواب و اجر دارد و ارزنده است پيش خداى تبارك و تعالى، گاهى وقتها هم تعطيل درس و اشتغال به يك مطلب مهمى ـ بلكه مهمتر از درس ـ اين هم ارزنده است پيش خدا. الآن تعطيل شما و رفتن در اطراف و دهات دوردست، شهرها، دهات دوردست، مقصد، مقصدِ الهى است. فرق نگذاريد بين اينكه در يك شهرستانى برويد و با يك جمعيت انبوهى مواجه باشيد، يا در يك دهى برويد و با يك جمعيت كمى. وقتى بنا شد مقصد الهى باشد، مابين اين و آن فرق نگذاريد بلكه گاهى آن اولى است. در شهرستانها ـ خوب ـ اقشار زياد هستند، آمال زياد است، شايد هواى نفس در آنجا زيادتر باشد اما در قرا و قصبات و دهات دورافتاده اين مسائل كمتر است: هم افراد كم مى‌روند هم جمعيتهاى آنجا كم است، هم آنها از فقرا و ـ عرض مى‌كنم ـ مستمندان هستند؛ طمع بين آنها كمتر است. از اين جهت جنبۀ الهى آنجا بيشتر است. اينطور نباشد كه همه مجتمع بشوند در شهرهاى بزرگ. متفرق بشوند در شهرها و قصبات و دهات و ـ عرض كنم ـ قرا و همه جا، و همه را آگاه كنند كه رفراندم كه شد، همه بگويند جمهورى اسلامى مى‌خواهيم؛ همين آرايشان را كه مى‌دهند... رأى بدهند به جمهورى اسلامى. و هيچ زير بار كلمۀ زايد و ناقص نروند. هر چند ممكن است كمونيستها بروند در اطراف و ترويج كنند و ... ولو اينكه آنها هم به واسطۀ شكستى كه خورده‌اند اعلام كردند كه ما هم جمهورى اسلامى مى‌خواهيم! خوب هم كردند؛ يعنى عقل هم كرده‌اند، تدبير هم كرده‌اند؛ براى اينكه اگر اين را نگفته بودند، آن وقت عددشان معلوم مى‌شد كه چند نفرند! حالا براى اينكه نفهمند مردم چند نفر هستند و خيال كنند كه خوب همۀ ايران كه به جمهورى اسلامى رأى دادند، همۀ اينها هم كمونيست هستند به ما رأى دادند!. غلبۀ مشتهاى گره شده بر قدرتهاى مجهز در هر صورت همين كلمۀ «جمهورى اسلامى». من هم رأيم همين است. رأيم را هم ان‌شاءاللّه‌ در صندوق مى‌اندازم؛ رأى من هم مثل رأى شماها «جمهورى اسلامى» است و اگر اين را ان‌شاءاللّه‌ تعقيب كنيد ـ و اميد است نصرت پيدا كنيد و نصرت پيدا مى‌كنيد ان‌شاءاللّه‌ ـ خداوند با شماست. خداى تبارك و تعالى نظرش با شماست. دليل اين‌كه نظرش با شماست اين پيروزى است كه پيدا كرديم. ما در عين حالى كه هيچ بوديم يعنى هيچ نداشتيم ديگر ـ اين تفنگها كه حالا مى‌بينيد بعد از پيروزى است، قبل از اينكه تفنگى در كار نبود ـ چيزى نداشتيم ما؛ ما بوديم و يك آه و ناله و يك فرياد و يك مشتِ گره شده. و خدا خواست كه اين ناله و فرياد مردم را و اين مشت خالى را غلبه بدهد بر همۀ قدرتهاى بزرگ به مثل قدرتى كه اينها داشتند و همۀ اسباب و آلات را داشتند؛ مع ذلك خداوند خواست كه در بين خودشان 2

تفرقه افتاد، خودشان متصل شدند. يعنى ديدند كه ما خيرِ آنها را مى‌خواهيم؛ براى اينكه روحانيت خير آنها را مى‌خواهد. ارتشيها هم اين را فهميدند متصل شدند؛ نيروى هوايى متصل شدند ـ عرض مى‌كنم كه ـ همۀ اقشار متصل شدند به ما. و اين موجب پيروزى شد و اين اسبابى بود كه خداى تبارك و تعالى فراهم كرد. نگاهى به حكومت الهى و حكومتهاى طاغوتى ان‌شاءاللّه‌ پيروز خواهيد شد و ان‌شاءاللّه‌ بتدريج، يك حكومت عدل اسلامى[برقرار خواهد شد] كه مردم و عالَم بفهمد معناى اسلام چه است و معناى حكومت چه است. آيا حكومت اين بوده است كه تا حالا بوده است؟ كه حالا كه حاكم جائر رفته است، حالا مى‌فهميم كه چه گنجينه‌ها برده است در بانكها، چه چيزها اينها به سرقت بردند و در بانكها سپردند. اين مال ملت را غارت كردند و فرار كردند. اين حكومتْ حكومت است يا آن حكومت كه وقتى كه مى‌خواهد غذا بخورد، يك نان خشكى با نمك؟ شبى كه صبح آن شب مولا اميرالمؤمنين [به] شهادت مى‌رسد، وقتى كه به حسب نقل برايشان غذا مى‌آورند مى‌بيند كه شير آورده و نمك آورده [است ]و نان، نانى كه او مى‌خورده نه نان سنگكى كه شما مى‌خوريد؛ آن نانى كه او مى‌خورد، مى‌فرمايد ـ به طورى كه نقل شده است ـ كه چه وقت ديدى كه من دو تا خورش داشته باشم كه حالا آوردى؟! رفت نمك را بردارد، در نقل است كه قَسمش داد به جان خودش كه شير را بردارد؛ شير را برداشت. دو لقمه با نمك ميل فرمود. 3

و صبح آن روز هم به شهادت رسيد. و هيچ هم نگفت؛ هيچ هم نداشت. يعنى چيزهايى تهيه كرده بود با دست خودش لكن همه وقف بود. بعد از آنكه آن نهر بزرگ را با فعاليت خودش با دست خودش حضرت امير حفر كرد، وقتى كه آب بيرون آمد فرمود: بَشِّرِالْوَرَثَةَ 4

لكن براى ورثه هم نگذاشت، وقف كرد. آيا آن طرز حكومت بهتر است، [يا حكومتهاى جائر ]آن حكومتى كه رسول‌اللّه‌ كرد بهتر است، كه وقتى كه تو[ى ]مجلس، توى مسجد نشسته بود و مردم و اصحاب هم نشسته بودند، مى‌آمدند مى‌گفتند كدام يكى از شما پيغمبر است، كدامتان هستيد؟ يا آنكه وقتى تشريفات طورى است كه همه مى‌فهمند داراى اين تشريفات، عبارت از حاكم است؟! حكومت اسلام اين است. البته ما نمى‌توانيم يك همچو حكومتى درست كنيم، ما قادر نيستيم، لكن مى‌توانيم يك مقدارى نزديك بشويم به آن حكومت. مى‌توانيم دست دزدها را قطع بكنيم. و تا حالا بحمداللّه‌ عمده‌شان قطع شد دستشان. عمدۀ آنهايى كه سران قوم بودند و ذخاير ما را بردند و در بانكها گذاشتند، عمدۀ آنها دستشان ديگر از بردن زيادى قطع شد. و اميد است كه دست ما برسد و ما بگيريم از آنها؛ اين كه دزديده‌اند و برده‌اند، بگيريم از آنها. لزوم معرفى حكومت اسلامى در هر صورت، الآن وقت اين است كه ما فعاليت بكنيم براى اينكه اين جمهورى اسلامى را پياده كنيم و رأى از مردم [بگيريم] تقاضا كنيم از مردم كه رأى بدهند به جمهورى اسلامى؛ و همه هم آزادند اما شما هدايتشان كنيد. الزام نيست كه برويد مأمور بگذاريد مثل سابق كه مأمور مى‌گذاشتند سر مردم كه رأى بدهيد، بعد هم كه از مردم رأى نمى‌گرفتند خودشان رأى مى‌دادند! رأيها را خودشان مى‌خواندند و خودشان مى‌دادند و تمام مى‌شد قضيه ـ نه، مردم آزادند لكن شما هدايت كنيد مردم را. مردم ما مسلمانند، اسلام را مى‌خواهند؛ شما معرفى كنيد اسلام را، معرفى كنيد حكومت اسلامى را، معرفى كنيد احكام اسلام را. به آنها بفهمانيد كه اگر شما يك حكومت عدلى بخواهيد، يك حكومت انصافى بخواهيد، بخواهيد كه در رفاه باشيد، بخواهيد كه فقراى شما در رفاه باشند، بخواهيد كه اغنيا به شما ظلم نكنند، بخواهيد كه دولتها به شما ظلم نكنند، بخواهيد كه پاسبانها ديگر نتوانند به شما ظلم كنند، ارتش نتواند به شما ظلم كند، اگر يك همچو [حكومتى] را بخواهيد، رأى بدهيد به جمهورى اسلامى تا اينكه ان‌شاءاللّه‌ اسلام و احكام اسلام پياده بشود؛ كه البته طولانى است مطلب. اينقدر خرابى شده است، اينقدر خرابى در اين مملكت شده است كه ما نمى‌توانيم تصور آن را بكنيم. اينقدر در ادارات خرابى شده است، اينقدر در وزارتخانه‌ها خرابى شده است كه به اين زوديها نمى‌توانيم جبران بكنيم. اعتراض به شرايط طاغوتى در وزارتخانه‌ها الآن وزارتخانه‌ها ـ اين را مى‌گويم كه به دولت برسد، آنطورى كه براى من نقل مى‌كنند ـ باز همان صورت زمان طاغوت را دارد. وزارتخانۀ اسلامى نبايد در آن معصيت بشود. در وزارتخانه‌هاى اسلامى نبايد زنهاى لخت بيايند؛ زنها بروند اما با حجاب باشند. مانعى ندارد بروند؛ اما كار بكنند، لكن با حجاب شرعى باشند، با حفظ جهات شرعى باشند. نبايد در آنجا ظرف طلا و نقره ـ كه به نص اسلام حرام است ـ استعمال بشود. نبايد اين تزيينات فوق‌العاده‌اى كه صرف شده است در اينجا و آنجا باز محفوظ باشد. اينها را بگذاريد در بانكها، بگذاريد در [خزانه] براى ملت خرج بكنيد. ملت عدالت مى‌خواهد، اتاق بزرگ نمى‌خواهد. ملت وزارتخانه مى‌خواهد، وزارتخانۀ اسلامى، نه آن وزارتخانۀ كاخ دادگسترى، كاخ نخست‌وزيرى، كاخ وزارتِ مالى، هى كاخ! كاخ مال ملت است. اين تزييناتى كه الآن در اين كاخها موجود است، علاوه بر اينكه بسيارى‌اش يا بعضى‌اش از محرّمات است و حتماً بايد دولت توجه كند به آن، دولتى كه مى‌گويد دولت اسلامى است ـ و هستند ـ نبايد تحت تأثير واقع بشود و هر طورى سابق بوده همان طورى كه در زمان محمدرضاشاه خان بوده است حالا هم همان فرم باشد. پس شما چكاره‌ايد! تو كه مى‌گويى من مسلمان هستم، چكاره هستى؟ ما يكى‌يكى بايد بگوييم؟ دانه‌دانه بايد بسپاريم؟ اينها بايد اصلاح بشود و شماها 5

ـ من مى‌دانم ـ مسلمانيد ـ من همۀ افراد اينها را بعضى‌شان را مى‌شناسم، بعضى‌شان را هم معرفى كرده‌اند به من ـ اينها همه متعهدند، همه مسلمانند، لكن ضعيف‌النفسند! مى‌ترسند كه مبادا يك وقت ميهمانى از اجانب بيايد در كاخ دادگسترى يا در كاخ نخست‌وزيرى و آنجا ببيند كه يك [محيط] محقرى است؛ بايد حتماً به فرم غرب باشد؟! قدرت روحى در پرتو اجتناب از زخارف دنيا ضعيفيد آقا! تا ضعيفيد زير بار اقويا هستيد. آن وقتى كه نَفْس شما قوى شد و اعتنا نكرديد، اعتنا به اين زخارف نكرديد، آن وقت است كه از شما حساب مى‌برند. صدر اسلام را مطالعه كنيد ببينيد چه جور بوده وضع. آنهايى كه ممالك را فتح كردند، آنهايى كه دنيا را گرفتند، آنهايى كه قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگى‌شان چه جور بود؟ وقتى حرير فرش كرده بودند در يكى از دارالسلطنه‌ها؛ اين جوانهاى اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگر چه حرام نفرموده است فرش حرير را لكن چون لباس حرير را ـ اينطور نقل مى‌كنند ـ حرام فرموده، ما روى فرش حرير هم نمى‌نشينيم». با سر شمشير در حضور سلطان كنار گذاشتند اينها را و روى زمين نشستند. 6

اينها آدم بودند، اينها قوى بودند. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همۀ افراد پايين‌تر بود: شايد در يمامه، شايد در سرحدات يك نفر باشد كه گرسنه باشد؛ يك نفر باشد كه درست نتواند زندگى خوب بكند؛ بنابراين من اينجا كه هستم بايد زندگى‌ام اين باشد يعنى يك لقمه نان با يك قدرى نمك. اين حكومت ما بود. و ما هم البته قدرت نداريم خودشان فرمودند شما قدرت نداريد لكن أَعِينُونى بِالوَرَعِ وَالاِْجْتِهادِ ـ بالتَّقوى والوَرَع وَالاِْجْتِهاد 7

اعانت كنيد اميرالمؤمنين ـ سلام‌اللّه‌ عليه ـ را. دولتها بفهمند كه قدرت به اين نيست كه ظرف طلا باشد و ظرف نقره باشد، قدرت به اين نيست كه پرده‌هاى كذا باشد، بزرگى و عظمت به اين نيست كه پرده‌هاى كذا باشد و مبلهاى كذا باشد از مال اين ملت ضعيف! خود ملت توى اين غارها زندگى بكند و شما در كاخهاى دادگسترى و در كاخهاى نخست‌وزيرى؟! تعديل كنيد خودتان را؛ اگر از خودتان شروع نكنيد نمى‌توانيد اصلاح كنيد. وزارتخانه‌ها را اصلاح كنيد. همۀ درد و بلاى ما اين است كه ما غربزده هستيم. ما سالهاى طولانى زير بار غرب بوديم، زير بار امريكا بوديم، سالهاى متمادى مأنوس شديم ما. اصلاً قلوبمان قلوب غربى است. متبدل شديم به يك انسان غربى. تحول معجزه‌آساى توده‌ها از اسلام و به اين زودى نمى‌توانيد شما برگرديد؛ لكن همت كنيد برگرديد. شما حالا مى‌خواهيد بگوييد روى پاى خودمان مى‌خواهيم بايستيم، باز هم رنگ غرب؟! حالايى كه مى‌گوييد روى پاى خودمان، باز هم «جمهورى دمكراتيك»؟! يعنى جمهورى غربى؟! مستقليم ما؛ ما مى‌خواهيم مستقل باشيم. ما اسلام است مذهبمان. ما قوانينمان قوانين اسلام است؛ قوانين غنى اسلام است. همه چيز بايد متحول بشود. حضرت امير در آن فرمايششان ـ كه من حافظه ندارم كه يادم بماند مطلب ـ كه شما را متبدل مى‌كنند، مثل اينكه از ته بالا بيايد، از بالا پايين بيايد، مثل ديگى كه كفچه به آن مى‌زنند كه زيرش رو بشود رويش زير بشود، 8

بايد متحول بشويد ـ همين جور تحولى كه ملت ما در ظرف مدت كمى پيدا كرد؛ يك نحو تحول معجزه‌آسا كه يك روز از پاسبان حساب مى‌بُرد، بازارهاى بزرگ ما از پاسبان حساب مى‌بردند، يك روز هم از شخص اول مملكت حساب نبردند! يك روز جرأت نمى‌كردند كه توى خانه‌شان اسم شاه را به ناگوارى ببرند، يك روز هم در خيابانها ريختند و گفتند مرگ بر اين [شاه]! همچو متحول شد. كى اين كار را كرد؟ اسلام، قوت ايمان. و الاّ انسان كه نمى‌تواند اين كار را بكند. كار من و تو و اينها نيست كه! كار اسلام است. توجه به زاغه‌نشينان متشبث بشويد به اسلام. متحول كنيد خودتان را. نقطۀ اول اين است كه خود انسان متحول بشود؛ خود انسان از غربزدگى بيرون بيايد. [آيا] بايد حتماً ما وزارتخانه‌هايمان آنطور تشريفات داشته باشد كه هر كسى تويش برود خيال كند كه در يك جايى غير از ايران است؟! يك جاى ديگرى است؟! يك بساط ديگرى است؟! از آنجا وقتى بيايد در اين زاغه‌نشينان ما، كه يك شب به من نوشته بودند عدد محله‌هايى كه در تهران از اينها هست ـ چادرنشينها، اين زاغه‌نشينها، اين خانه‌هاى گلى خيلى خرابه ـ اينها را به من نوشته بودند كه قريب سى تا، يا سى و چند تا محله ما در تهران داريم كه از بركت «اصلاحات ارضى» مردم از محالّ خودشان كوچ كردند آمدند اينجا، با اين زندگى فلاكتبار دارند زندگى مى‌كنند لكن نديده بودم. در چند شب پيش از اين در همين قم ظاهراً بود ـ در تلويزيون ـ كه من نگاه كردم نشان دادند. انسان اگر انصاف داشته باشد، يك قدرى انصاف داشته باشند، بايد چقدر متأثر باشد از اينكه يك جمعيت انسان مُسْلم، انسان، اينطور زندگى بكند و ما به فكر اينها نباشيم. ملى شدن داراييهاى رژيم پهلوى بتدريج! حالا يك روز عقب، هى عقب، عقب! ما تهران كه بوديم اين مطلب را گفتيم به اينها كه بايد كليۀ دارايى ـ دارايى نمى‌گوييم كه دارايى آنها بوده است ـ كليۀ آن چيزهايى كه محمدرضاخان و پدرش و اتباع اينها غصب كردند از اين ملت، بايد همۀ اينها ملى بشود و به صرف مستمندها برسد؛ هيچ ارتباطى به دولت ندارد؛ غنيمتى است به دست آمده است با نهضت اين ملت ـ يعنى اين ملتى كه از طبقۀ سوم است. شما آمار اينهايى كه كشته شدند ـ يكوقتى اگر مى‌توانيد، هركس مى‌تواند در هرجا هست به دست بياورد ـ اگر يك دولت[مند] توى آن هست، اگر يك تاجر درجۀ اول توى آن هست، اگر يك خان توى آن هست، اگر يك سردار توى آن هست، اگر يك وزير توى آن هست، اگر يك كمونيست توى آن هست، شما پيدا كنيد به ما اطلاع دهيد! همۀ آنها مسلمانهايى بودند كه توى خيابانها ريختند و گفتند كه «مرگ بر او» و «ما جمهورى اسلامى مى‌خواهيم». همۀ كشته‌هاى ما از اينها[ست]. شما افشا كنيد، ببينيد پيدا كنيد كه چند نفر تاجر معتبر بودند، چند نفر خان بوده توى اينها، چند نفر رئيسِ مثلاً كذا بوده است، چند نفر وزير بوده است، چند تا مدير كل بوده است؟ يكى از اينها را نمى‌توانيد پيدا كنيد! هرچه بوده، [از] اين ملت، اين تودۀ جمعيت و ملت بوده است؛ اين ملت مسْلم. غنايم مال اينهاست و بايد به اينها داد: مستمندان، اينهايى كه صدمه ديدند، آنهايى كه كشته داده‌اند، آنهايى كه جوان داده‌اند، پيرزنهايى كه جوانهايشان از بين رفت. اين غارتگرى اينها را، بايد براى اينها زندگى تأمين كرد. و زايد هم هست، خيلى زايد است. يك مملكت را مى‌شود اداره كرد با اين دزديهاى اينها! اين مقدارى است كه حالا در خود ايران به دست مى‌آيد. آن مقدارى كه خارج است كه اخيراً نوشته بود روزنامه كه در اين اخير، در اين آخر ـ يك همچو تعبيرى، حالا درست يادم نيست ـ كه 15 ميليارد يا 23 ميليارد دلار! ميليارد! 23 ميليارد دلار يعنى 23 هزار ميليون دلار! اگر اينها را پهلوى هم بچينند تا كرۀ مشترى هم خواهد رفت! اينطور، اينطور پهلوى هم يكى‌يكى بچينند. اين قلمهايى است كه اين آخرى برده‌اند خارج؛ در بانك سوئيس چه دارند خدا مى‌داند! نمى‌توانيم ما بفهميم. اين قلمى كه گفتم مال خود اين مرديكه است ـ نه مال خودش و اتباعش ـ مال خود اوست. ماهى پنجاه ميليون فرح خانم از نفت مى‌گرفته! پنجاه ميليون، سى ميليون سى ميليون از نفت مى‌گرفته! حالا از جاهاى ديگر چه مى‌گرفته؛ در تمام شركتهايى كه در ايران بوده است اينها شريك بودند، سهيم بودند. سهيم بودند نه اينكه خريدند! صاحب كارخانه‌ها يا براى اينكه مردم را بچاپند اينها را شريك كردند يا اينكه اگر اشخاصى بودند كه اهل چاپيدن نبودند، براى اينكه محفوظ باشند از مأمورين ساواك و امثال ذلك اينها را شريك قرار دادند كه شريك دزد باشند... رفيق قافله هم بشوند! سياست گام به گام من [از] تهران كه مى‌آمدم آقايان آمدند آنجا و من به آنها عرض كردم كه بايد قضيه اينطور بشود؛ بنا هم دارند البته، اما مثل اينكه قدم قدم مى‌خواهند راه بروند. در اين نهضت هم بعضى قدم قدم مى‌گفتند برويم، كه حالا قدم اولش را[برداريم] من به آن آقايى كه آمد پاريس و اين مطلب را گفت گفتم در قدم اول پايتان را مى‌شكنند!. ان‌شاءاللّه‌ خداوند به همۀ شما سلامت، صحت، عافيت عنايت كند. ان‌شاءاللّه‌ شما همان طورى كه معروفيد به جنداللّه‌، جنداللّه‌ باشيد يعنى براى خدا كار بكنيد. ان‌شاءاللّه‌ خداوند همۀ شما را سعادتمند كند، هم در دنيا و هم در آخرت. والسلام عليكم و رحمة‌اللّه‌ و بركاته

  1. ـ خوشگذرانى، به عيش گذراندن.
  2. ـ نظاميان رژيم پهلوى.
  3. ـ بحار الانوار، ج 42، ص 226.
  4. ـ «بشارت باد بر ورثه» بحارالانوار، ج 41، ص 39.
  5. ـ هيأت دولت موقت.
  6. ـ تاريخ طبرى، ج 3، ص 519 ـ 518.
  7. ـ نامۀ امام على ع به عثمان بن حنيف: مرا يارى كنيد با پارسايى و كوشش، با تقوا، پارسايى و سختكوشى. نهج‌البلاغه، نامۀ شمارۀ 45.
  8. ـ لتغربلن غربله... .

عنوان :

مسئولیتهاى روحانیت در شرایط مختلف مسئله رفراندم بلاى غربزدگى و

مرجع :

صحیفه امام (۶) صفحه ۳۵۱

مکان :

قم، مدرسه فیضیه

تاریخ :

۱۳۵۷-۱۲-۱۵

حضار :

علما و روحانیون حوزه علمیه قم